جان اسنو
گوشه کوچکی در تهران است که همیشه مثل کالیفرنیاست. در شمال شهر تهران، آپارتمان ها تا دامنه کوه کشیده شده اند، با تلویزیون های پلاسمایی که در همه اتاق های نشیمن وجود دارد، می توانید آخرین فیلم های هالیوود را که توسط قاچاقچی ها از لندن و آمریکا به ایران آمده است را تماشا کنید.
در پارتی ها، با الکل که ممنوع است، پذیرایی می شوید و زن ها به محض ورود، روسری هایشان را در می آورند.
در کافه های دانشگاه تهران، چایی بیش از حد شیرین ایرانی نوشیدم و با دانشجویان دختر و پسر که با سرزندگی با هم حرف می زدند، گفتگو کردم.
زنان جوان، روسری هایشان را چنان سر کرده بودند که نشان می داد مجبور به این کار شده اند. هفته گذشته زمانی که درباره موج جدید سرکوب در ایران که به آن پلیس منکرات می گویند، که زنان را برای اینکه حجابشان را به شکلی زننده به سر کرده بودند، دستگیر کرده است، به یاد مهمانی های مسحور کننده و دانشجویان افتادم.
برای هر کس که یک بار به ایران رفته باشد، این سرکوب یاد آور آن است که دو ایران وجود دارد، ایرانی قدیمی و ایرانی مدرن، ایرانی بنیادگرا و ایرانی سکولار، ایرانی دیکتاتوری و ایرانی لیبرال. اما برای بسیار از غربی ها صرفا یک تصویر ساده از ایران وجود دارد، از نگاه آنان ایران کشوری گرم، سرزمینی پر گرد و غبار، با بنیادگراهای شلاق زن و آخوند های آتشین مزاج است.
ایران، مسلما ترکیب پیچیده ای است؛ در آن کشور بعضی از مخالفان را می کشند، شکنجه می کنند و به زندان می اندازند و این در حالی است که بشدت به کسانی که شم تجاری شان، کامیابی کشور را تضمین می کند، وابسته اند.
به تعدادی از دوستانم در شمال تهران زنگ زدم تا مطمئن شوم که پلیس منکرات، آنها را دستگیر نکرده است. به من گفته شد که آنها دستگیر نشده اند و نشده بودند. با وجود مساله حجاب و پلیس منکرات، ایران شبیه به غرب است. بسیاری از مردمی که با آنها آشنا شدم، آی پاد و لپ تاپ داشتند. تمدن ایران به 6000 سال پیش می رسد، اما کشوری جوان است که نیمی از جمعیت آن زیر 25 سال سن دارند.
ایرانی هایی که من با آنها ملاقات کردم، به من می گفتند که چقدر انگلیسی ها را دوست دارند. اگرچه مرتبا به من یاد آوری می کردند که ما باعث سقوط نخست وزیرملی گرای شان، محمد مصدق، در سال 1953 شده ایم. آنها اشاره ای به جنگ موجود درعراق نمی کردند و تقریبا هربار که من را می دیدند، می پرسیدند:« آیا ایران را بمباران می کنند»؟
در همه جای ایران هنوز هیلمن هانتر های قدیمی وفادار را با صدای وحشتناک اگزوز هایشان می بینی، آنها سمبول قرارداد تجاری هستند که از پیش از انقلاب سال 1979 و در زمان شاه، بسته شد. ایران، نزدیک به 30 سال است که از تحریم اقتصادی رنج می برد و انعکاس آن دیده می شود.
ایران جوان، زیر فشار آلودگی هوا، قطع برق و دستگاه هایی که کار نمی کنند، می سوزد. اما تحریم غرب و انزوای سیاسی فقط باعث شد که مردم در پشت سر رهبرانی بایستند که از آنها منزجرند.
مردم ایران آرزو دارند که ما با آنها رابطه مان را برقرار کنیم. عدم برقراری ارتباط از سوی ما، نتیجه اش سیاست خارجی ایران می شود که حزب الله را در لبنان مسلح می کند، اظهارات خصمانه ای علیه اسرائیل می کند وبه منافع آمریکا و غرب ضررمی رساند.
در جریان قیل و قال دیپلماتیک بوجود آمده بر سر ملوان های انگلیسی، من با علی لاریجانی تماس گرفتم که یکی از قدرتمند ترین افراد بعد از آیت الله خامنه ای، رهبر ایران است.
یک سال پیش، در شورای امنیت ملی که علی لاریجانی سرپرست آن است به من اجازه دادند تا با ایرانی هایی که مسئول دیپلماسی عراق و بسیاری مسائل دیگر هستند، گفتگویی داشته باشم. همه آنها تمایلشان را نسبت به اهمیت برقراری رابطه با غرب، ابراز می کردند. اما در عین حال از اینکه اختلاف بر سر مسائل اتمی تنها موضوعی است که مانع از برقراری این رابطه می شود، طفره می رفتند.
لاریجانی قبول کرد تا در برنامه خبری شبکه چهار بریتانیا حاضر شود و در کمال تعجب، شرایطی را برای آزادی ملوان ها اعلام کرد. این درست یازده روز بعد از دستگیری ملوان ها بود اما هیچ کس در وزارت امور خارجه، یا در جای دیگری قبل از من با او تماس نگرفته بود.
روز بعد، یکی از مردان تونی بلر در وزارت امور خارجه، با او تماس گرفت و بعد از بیست و چهار ساعت دستگیر شدگان در هواپیما بودند. او دیپلماسی را رها کرده و نیروهای نظامی را به خاورمیانه برده است.
چند ماه پیش، من به جاناتان پاول، رئیس دفتر نخست وزیری گفتم: “اگر می خواهید بلر با احترام، دوره کاری اش را تمام کند، او را به ایران بفرستید”. در کمال تعجب گفت: “به نظر پیشنهاد جالبی است”. اما خیلی دیر شده بود. لرد لوی، نماینده بلر در خاورمیانه، برنامه سفر او را به اسرائیل و لبنان، طراحی کرده بود که حاصل اش چیزی جز یک سفر بی نتیجه و نا موفق نبود.
اما رفتن تونی بلر از دفتر نخست وزیری، موقعیت های جدید را بوجود می آورد. اگر گوردن براون واقعا می خواهد سیاست خارجی مستقل تری بدست بیاورد، باید در صد روز اول کارش، به تهران برود. او اولین رهبر غرب خواهد بود که از بعد از انقلاب دست به چنین کاری می زند.
چای ایرانی شیرین است، همچنین استقبال شایان و عواقب آن که منجر به حل مسئله عراق می شود که ممکن است اوضاع را در منطقه وخیم تر کند. حتی کاندولیزا رایس هم این تجربه را بدست آورد. جک استراو، زمانی که وزیر امور خارجه بود، پنج بار به ایران سفر کرد. او هم می داند که زمان به سر آمده و دارد نفوذش را در میان یاران براون، افزایش می دهد. اگر گوردن، قاطعانه می خواهد که تونی نباشد، پس شاید ان موقع، شاید، به ایران برود.
منبع: دیلی میل 6 مه 2007