آسیا آریا ماریا ویتوریا رزا آرجنتو متولد ۲۰ سپتامبر ۱۸۷۵، رم، ایتالیا است. پدرش داریو آرجنتو کارگردان مشهور و مادرش داریا نیکولدی بازیگر هستند. جدش آلفردو کاسه لا یکی از مهم ترین آهنگسازان فوتوریست و مادربزرگش الدا لاکساردو جوان ترین زن فیلمساز کشورش-معروف به لنی ریفنشتال ایتالیا- بود. پدر و مادر وی با همدیگر در استانبول آشنا شده و اولین قدم های شکل گیری نطفه فرزندشان را در این شهر برداشتند. از این رو وقتی دخترشان به دنیا آمد، نام آسیا را برای وی برگزیدند. [نامی که بعدها در هر کشوری به فراخور زبان آن از آشیا تا آزیا و ایشیا تلفظ و تبدیل به مایه دردسر و شهرت این نوزاد شد] اما اداره ثبت احوال شهر رم ابتدا به دلیل نامانوس و نامناسب بودن آن از دادن شناسنامه به فرزند تازه به دنیا آمده، امتناع کرد. خانواده آرجنتو ناچار نامی مشابه-آریا- را به عنوان نام رسمی دخترشان انتخاب کردند، گویی تقدیر چنین خواسته بود که این کودک از روز نخست سرنوشتی غیر معمول داشته باشد.
مصاحبه با آسیا آرجنتو
هرزۀ جهنمی
آسیا خیلی زود به مقابل دوربین و عالم سینما راه پیدا کرد. وقتی بیش از ۸ سال نداشت در سریال تلویزیونی Sogni e bisogni به کارگردانی سرجیو چیتی بازی کرد. چهار سال بعد، در ۱۸۸۸ نقش اصلی فیلم باغ وحش- اولین فیلم کریستینا کومنچینی- به او سپرده شد. سال بعد در میان گروه بازیگران فیلم کلیسا با میکله سوآوی کارگردان مشهور ایتالیایی کار کرد و سپس نقش دختر نانی مورتی را در Palombella rossa به کارگردانی وی ایفاء نمود[واقعه مهم دیگر این سال اولین فرارش از منزل بود.]
با فیلم رفقای نزدیک به کارگردانی میکله پلاچیدو در ۱۸۸۲ بود که توانست از قالب نقش دختران نوجوان بیرون بیاید. نقش سیمونا در این فیلم- و استقبالی که در جشنواره کن از آن به عمل آمد- نقطه شروع تازه ای در کارنامه هنری آسیا بود تا بتواند نقش های بزرگ تر و پیچیده تر به دست بیاورد. یک سال بعد در فیلم شوک روحی برای اولین بار در فیلمی به کارگردانی پدرش بازی کرد. آسیا در این فیلم نقش دختری مبتلا به بی اشتهایی روانی را بازی می کرد که در جست و جوی قاتل والدین خود بود. آسیا در این فیلم برای اولین بار برهنه شد.
بازی پر شور آسیا در محکوم به ازدواج به کارگردانی جوزپه پیچونی راه وی را برای گرفتن اولین نقش بزرگ زندگی اش باز کرد. سال ۱۸۸۴ برای آسیا سال سرنوشت بود. بازی در بیا ارتباط مان را قطع کنیم به کارگردانی کارلو وردونه جایزه بهترین بازیگر زن از مراسم دیوید دوناتللو را برایش به ارمغان آورد. او در این فیلم نقش دختری معلول به نام آریانا را بازی می کرد. نقشی متفاوت و پیچیده که قابلیت های نقش آفرینی وی را به همگان شناساند. همزمان اولین تجربه کارگردانی آسیا[اپیزود چشم اندازها از فیلم انحطاط] نیز توانست برنده جایزه تماشاگران جشنواره Mystfestو نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم جشنواره فانتاسپورتو شود. بعد از بازی در این فیلم بود که نقشی در یک محصول بین المللی به او داده شد. حضور در کنار بازیگرانی چون ایزابل آجانی در فیلم ملکه مارگو ساخته پاتریس شرو برای دختری ۱۸ ساله و بازیگری تازه کار قدم بزرگی بود.
سال بعد بازی در کنار میشل پیکولی در فیلم همسفران[به کارگردانی پیتر دل مونته] دومین جایزه دیوید دوناتللو را نصیب آسیا کرد. در ۱۸۸۶ فیلمی مستند درباره پدرش ساخت. دو سال حضور در فیلم هتل نیو رز به کارگردانی آبل فرارا مقدمات ساخت دومین فیلم مستند او را به نام آبل/آسیافراهم کرد و جایزه ای دیگر از جشنواره رم برایش به ارمغان آورد. آسیا در این فیلم با هنرپیشگان بین المللی چون کریستوفر واکن، ویلم دافو و آنابلا شیورا همبازی بود. هتل نیو رز درامی راز آمیز با مایه علمی تخیلی بود. فیلمی که در کارنامه آبل فرارا جایگاه رفیعی نتوانست به دست آورد، اما پای آسیا را به سینمای آمریکا باز کرد. فیلم بعدی آسیا در این سال B. Monkey به کارگردانی مایکل رادفورد بود که او را به موقعیت نقش اصلی یک پروژه بین المللی و زن مرگبار و سکسی فیلم های جنایی ارتقاء دهد.
آسیا در ۱۸۸۸ اولین فیلم بلند داستانی اش به نام اسکارلت دیوا را نوشت، کارگردانی و در نقش اصلی آن بازی کرد. اسکارلت دیوا ابتدا در ایتالیا به نمایش در آمد و سپس پخش جهانی یافته؛ از جشنواره ویلیامزبورگ بروکلین نیز جایزه ای دریافت کرد. آسیا در این دوران شروع به کارگردانی ویدیوکلیپ کرد. شاید اشنایی و ازدواج اش با مارکو کاستولدی-خواننده راک گروه Bluvertigo- نیز در این تصمیم بی تاثیر نبود. اما به هر حال نتیجه خوبی به دنبال داشت. ابتدا استقبال خوب تماشاگران کلیپ ها و سپس تولد دخترش آنا لو در سال ۲۰۰۱ خوشبختی آسیا را کامل کرد.
آسیا در سال ۱۸۸۶ برای دومین بار در فیلمی از پدرش به نام سندروم استاندال بازی کرد. او در این فیلم نقش کارآگاهی مونث به نام آنا مانی را بازی می کرد که در جستجوی یافتن متجاوز/قاتلی سریالی خود تبدیل به قربانی او شده و پا در وادی جنون می گذاشت. همکاری پدر و دختر در سال ۱۸۸۸ با فیلم شبح اپرا ادامه یافت. قصه کلاسیک، مشهور و بارها به فیلم برگردانده شده گاستون لرو در دستان داریو آرجنتو تبدیل به فیلمی ۱۰ میلیون دلاری و پر از خون و خون ریزی در سبک و سیاق وی شد که نتوانست موفقیتی دوباره برای پدر و دختر رقم بزند.
آسیا ترجیح داد سال های پایانی قرن بیستم و اوایل هزاره جدید را به کارگردانی و بازی در فیلم های کوتاه خود بگذراند. از سال ۲۰۰۱ توانست نقش اصلی چند فیلم جنایی/مهیج/اکشن فرانسوی مانند Les Morsures de l’aube [آنتوان د ونه] و آزیر قرمز[الیویه مگاتون] را به دست آورده، در کنار بازیگرانی چون ژان مارک بار و گیوم کانه ظاهر شود. این فیلم در تکمیل سیمای وی به عنوان زن خطرناک و سکسی فیلم های پر حادثه کمک بسیار کرد و سرانجام در سال ۲۰۰۲ زمینه ساز بازی او در یک اکشن پر خرج هالیوودی به نام xXx و به کارگردانی راب کوهن شد. آسیا در این فیلم در کنار وین دیزل و ساموئل ال. جکسون نقش اصلی زن فیلم - به نام یلنا- را بازی می کرد. زنی که هر چند به اندازه دیگر زنان فیلم های پیشین وی خطرناک نبود، اما جذابیت شهوانی او و نقش مهمش در پیشبرد حوادث فیلم آسیا را به شهرتی بین المللی رساند. فروش ۱۵۰ میلیون دلاری فیلم در آمریکا و سپس پخش موفق جهانی آن بر میزان کار وی در دو سوی اقیانوس و حضور همزمان در محصولات اروپایی و آمریکایی افزود.
بی جا نخواهد بود که به یکی از قدر نادیده ترین فیلم های وی در این دوران اشاره کرد. نگهبان به کارگردانی پل لینچ که دنیس هاپر نقش اصلی آن را ایفاء می کرد، فیلمی به شدت متکی بر بازی دو بازیگر اصلی خود بود. دنیس هاپر نقش پلیسی روان پریش و مذهبی به نام کربز را ایفاء می کرد که بعد از دستگیری رقاصه ای زیبا به نام جینا[آسیا آرجنتو] وی را در زیر زمین منزل خود زندانی کرده و سعی در مومن کردن وی داشت. نگهبان به تنش و جدال میان اسیر متجدد و نگهبان خشک مغزش می پرداخت که سعی داشت بهشت را به زور بر وی تحمیل کند. پیامی پر معنا برای بسیاری از شرقی ها که در هیاهوی فیلم های اکشن تر گم شد.
آسیا در سال ۲۰۰۴ دومین فیلم بلند خود را به نام کتاب ژرمی/قلب فریب کار ترین چیزهاست را کارگردانی کرد. آسیا در این درام تکان دهنده نقش زنی به نام سارا-مبتلا به کژکاری- را بازی می کرد که پسر شش ساله خود ژرمی را از نزد خانواده ای که وی را به فرزندخواندگی پذیرفته بودند، می رباید. اتفاقی که بعدها باعث می شود ژرمی نیز در زندگی بزهکارانه و جنون مادرش سهیم شود. کتاب ژرمی برای آسیا موفقیت عظیم هنری را به دنبال داشت و سبب شد تا منتقدان کارنامه فیلمسازی وی را با دقت بیشتری دنبال کنند. نامزدی فیلم برای دریافت روبان نقره بهترین بازیگر زن از سندیکای منتقدان فیلم ایتالیا یکی از اولین نشانه های این امر بود. البته آرجنتو یک سال قبل از این واقعه موفق به دریافت جایزه بهترین بازیگر زن از جشنواره ملبورن و یک عمر بازیگری چشمگیر از جشنواره فیلم های ایتالیایی لس آنجلس شده بود. اما جلب نظر منتقدان سخت گیر هموطن اش اتفاقی مهم به شمار می آمد.
در سال ۲۰۰۵ دو اتفاق مهم دیگری در کارنامه آسیا رخ داد؛ ابتدا بازی در فیلمی از گاس ون سنت به نام آخرین روزها[که بازی در کنار مایکل پیت در این فیلم بر زندگی شخصی وی نیز اثر گذاشت و منجر به شکل گیری رابطه عاشقانه ای میان آن دو گردید.] و سپس حضور در فیلم سرزمین مردگان ساخته بزرگ ترسناک ساز آمریکا جورج رومرو که نشان از مقبولیت وی در میان کارگردان های متفاوت داشت. انتخاب آسیا از سوی تونی گاتلیف[تنها کارگردان کولی دنیا] برای بازی در نقش اصلی فیلم ترانسیلوانیا و سپس حضور در فیلم ماری آنتوانت به کارگردانی سوفیا کاپولا دو اوج دیگر برای کارنامه هنری وی رقم زد. وی هم اکنون فیلم های Boarding Gate به کارگردانی الیویه آسایا و Go Go Tales ساخته آبل فرارا را آماده نمایش دارد.
آسیا آرجنتو با ۱۶۸ سانتیمتر قد و چهره ای گیرا با خالکوبی هایی بزرگ و گیرای روی بدنش نه فقط بازیگر، مدل و کارگردان؛ بلکه نویسنده قصه های کوتاه نیز هست که در بسیاری از مجلات معتبر دنیا منتشر و برخی نیز مانند دوستت دارم، کرک به صورت کتاب چاپ شده اند.
بگذارید بر خلاف همه مصاحبه ها به جای فیلم از موسیقی شروع کنیم…تا به حال اصلاً به فکر ساختن موسیقی فیلم افتاده اید؟ مخصوصاً بعد از ماری آنتوانت که قابلیت های شما را به عنوان DJ[مجری موسیقی پاپ] به خیلی ها شناساند…
نه بهش فکر نکردم. چون وقتی به هر قطعه موسیقی که گوش کنم، می دانم انتقال همه تصاویری که در ذهنم شکل گرفته - به عنوان یک کارگردان- به فیلم امکان پذیر نیست. با وجود این که تا امروز چند تایی ویدیو کلیپ هم ساخته ام. مخصوصاً کلیپ هایی که برای مرلین منسون ساخته ام، مثل Saint و Eight که جزو بهترین ویدیوکلیپ ها تاریخ شناخته شده اند.
ولی نمایش شان در چند کشور ممنوع شد، مگر نه؟
بله، ولی از لحظه ساختن شان می دانستیم که ممنوع خواهند شد و از روی آگاهی این کار را کردم. به همین خاطر هم توقیف شدن شان عین خیالم نبود. برای من مثل یک پروژه هنری بود.
تا به حال فیلمی بوده که میل ساختن موسیقی را در شما تحریک کرده باشد؟
راستش بوده، و هنوز هم پیش می آید. ولی مشکل اینجاست که من آهنگساز نیستم. فقط قطعاتی را که دوست دارم، می دزدم و کنار هم می گذارم، همین!
البته قبلاً در چند گروه آواز خوانده ام، طبل زدن هم بلدم-البته کمی… متاسفانه به غیر از اینها استعداد خاصی ندارم. فقط قطعاتی را که دیگران ساخته اند، سرقت می کنم.
به نظر شما یک DJ خوب چه خصوصیاتی باید داشته باشد؟
به نظر من مهم ترین چیز انتقال حس درست به طرف مقابل است. یک DJ خوب DJ یی است که تماشاگر را به رقص وادار کند. در واقع به همین سادگی است. خودم با بقیه کار یعنی قسمت های تکنیکی آن زیاد مشغول نمی کنم. چون به نظر من در تحلیل نهایی بیشترین چیزی که در ذهن می ماند، حسی است که آن شب به تو داده یا انرژی که زمینه رقصیدن را مفراهم کرده است. در واقع آرزوی من نواختن مجموعه ای از قطعات غمگین و آرام در یک کلوپ شبانه است. اما تا امروز نتوانسته ام این کار را عملی کنم. به این جور قطعه ها می گویم Sadcore. چیزی مثل قطعاتی که Cat Power می سازد…
کارگردانی فیلم چطور…. به این کار ادامه خواهید داد؟
در حال حاضر بهش فکر نمی کنم. فکر می کنم این اواخر به خاطر DJ بازی حسابی لوس شده ام. آخرین فیلمی که کارگردانی کردم دو سال وقتم را گرفت. وقف کردن دو سال از زندگیم برای یک چیز، حتی به عنوان یک فکر هم چیز خوبی به نظر نمی رسد. دست کم فعلاً…
پس با این حساب موسیقی برنده است؟
بله، راستش هدفم کاملاً همین است.
برسیم به فرزند داریو آرجنتو بودن… اگر دختر او نبودید، چی می شد؟
دقیقاً نمی دانم. اگر دختر کس دیگری بودم شاید احمق تر، شاید هم دختر خوشبخت تری می شدم. نمی دانم، چون تنها زندگی که داشته ام و دارم همین دختر داریو آرجنتو بودن است. نمی توانم فکر کنم که در غیر این صورت چی می توانست بشود. این دقیقاً مثل فکر کردن به مرگ یا درک آن است. فکر کردن به چیزی که نیستم غیر ممکن است. این کار را فقط با جان دادن به شخصیت هایی که بازی می کنم، انجام می دهم. در آن زمان می توانم شخص دیگری بشوم. نقش “خودم” را می توانم بازی کنم.
شخصیت خودتان را روی پرده می توانید تعریف کنید؟ آیا با نقش هایی که بازی کرده اید وجوه مشترکی هم دارید؟
مسلم است، حتما هست. این شخصیت همزمان بار سنگینی برای من است. در زندگی واقعی، در دوران مجردی ختر بیش از اندازه کمرویی بودم. آن قدر کمرو که نمی توانستم به چشم آدم ها نگاه کنم. فکر می کنم، زندگی کار غیر قابل تحملی است. به همین خاطر از فیلم هایی که مرا از این موقعیت نجات داده اند، سپاس گذارم. اما برای رهایی از این وضعیت لازم بود به قالب شخصیتی کاملاً متضاد و حتی بی شرم تر فرو بروم، راه دیگری به فکرم نمی رسید. می توانم بگویم که برای مدت زمانی طولانی، این شخصیت های سینمایی زندگی مرا بلعیدند. نمی دانستم بدون وابستگی به این شخصیت ها چگونه باید از خانه بیرون بروم.
خوب، این شخصیت چطور زنی است؟
یک هرزۀ جهنمی…[می خندد]
شخصیت کنتس دوباری در فیلم ماری آنتوانت چطور؟
او هم یک هرزۀ جهنمی است، اما در واقع به شکل درونی زن تنهایی است. غلط درک شده، تنها رها شده. در واقع شخصیتی است که دل تان را به درد می آورد. یک فاحشه طبقه بالا در میان دخترهای اشراف زاده احمق. همه به چشم بد به او نگاه می کنند. در یک صحنه سعی داشتم تا چیزی به ماری آنتوانت بگویم و او با تحقیر سرش را برمی گرداند و با همراهان خودش درباره من شوخی می کند. من هم چنین احساسی را تجربه کرده ام. مثلاً در مدرسه، در میان همه آن دخترهای شیک و سطح بالا نادیده گرفته می شدم. در واقع، از دوره دبیرستان همه سعی ام وارد شدن به یک گروه موسیقی بود. اما دخترها به طریق مختلف قبولم نمی کردند. تصور می کنم، به همین خاطر مادام دوباری را خیلی خوب درک می کنم. او یک آدم بد یا چیزی مثل اینها نیست، فقط برای زنده و سرپا ماندن تلاش می کند، همین!
خوب، ماری آنتوانت چی؟ به نظر شما چه چیزی او را خاص می کند؟
به خاطر موقعیتی که داشت، مجبور شد خیلی تغییر کند. در واقع زنی بود که از زندگی چیز زیادی نمی دانست. نه وسایل لازم در اختیارش بود و نه در محیط پیرامونش کسی که در طول این مسیر او را همراهی و کمک کند… فکر می کنم اگر مدت زمان بیشتری زنده مانده و تجربه کسب کرده بود عقل اش سر جاش می آمد. می توانست زن باهوشی بشود، اما در آن موقع هم دیگر دیر شده بود.
از فیلم خوش تان آمد؟
بله، خوشم آمد. بیشتر از همه از کریستین دانست که نقش ماری آنتوانت را بازی می کرد…. به نظر من بازی فوق العاده ای داشت.
شخصی ترین نقشی که تا به امروز بازی کرده اید، کدام است؟
دقیق بخواهم بگویم؛ نقش آنا باتیستا در Scarlet Diva[۲۰۰۰]. می توانم بگویم برای خودم نوشته بودم. قصه زندگی خودم بود. به همین خاطر بازی کردن در آن یک نوع تجربه روانکاوانه هم بود. حتی اگر شخصیتی صد در صد شبیه من هم نباشد، نزدیک ترین کاراکتر به شخصیت من است.
- برگرفته شده از ماهنامه امپایر، مه ۲۰۰۷