شاید در هزار تویِ وجود ایرانی، آنجا که از سختی سیمان و سنگ و بی تفاوتی می گذرد و به کوچه باغهایِ کاهگلی خاطراتِ مشترک پدری می رسد، شیخ بوسعیدی نشسته و صوفی وار، نسخه ی ارزانی نان و گوشت می پیچد، “تا ارزان کنیم”، “نخریم و نخوریم”.
پیامِ رنجوری که چند روزی، دست به دست چرخید و سینه به سینه تکرارشد، اولش به شوخی گذشت و به دیده انکار، بدرقه که چه کار است این؟
وقتی بالا گرفت و از دنیایِ مجاز به خیابانهای تهران رسید، چشم اِعجاب بازکرد که هنوز همدلی درشهر و کوچه هست. دوستی می گفت خدمتکار خانه ای به شور و شعف می گفته، امروز و فردا، نان و شیر نخرید و چه امیدی داشته به این اعتراض خسته اش به گرانی و گرسنگی.
آنچه این پیام رنجورِ نخریدن را خریدنی کردن، نه تشکلی بود و نه چهره ای سیاسی و نه میرزای شیرازی. یک تداعی و هم روحی مشترک بین مردم دردمند که هر روز سفره شان کوچک تر و خالی تر می شود و دستشان از کار بی اَجر، پینه بسته و خفتِ یارانه و ذلتِ نداری، خواب شب برده و امید روز، شکل گرفت که این روزها را نخرند.
میانِ اعتراضات خونین و دست به اسلحه شدن و کشتاری که در خاورمیانه ی عربی برپاست و در این بی آبرویی که احمدی نژاد به سفر و حضر دارد، با این ظلمی که دادستان می کند و دزدی های عظیم اهل حکومت، چه نجیبانه اعتراضی است، این نخریدن ها و نخواستن ها و نخوردنها.
جمهوری اسلامی یکسالی پس از هوار شدنش بر ایران، دودمان هر چه تشکل و صنف و سندیکا را بر باد داد. خمینی می گفت نهضتِ پابرهنگان برپاست و نام مستعارِ مردم، مستضعفین بود.
نبودن تشکل و خانه های اصنافِ مستقل که جامعه مدنی را می ساختند و از وابستگان و پیوستگانشان در قبالِ دست اندازی حکومت دفاع می کردند، بلوغ سیاسی و اجتماعی مردمان ایران را به تاخیری غم انگیز انداخت.
انتقاد در گلو، گره خورد و اعتراض راهی به بیان نیافت. یاد آوریم که هشت سال جنگ بود و بااینکه مردم ناراضی بودند از این خون بازی بیهوده و بااینکه این اعتراض با بی تفاوتی های جامعه در پشت جبهه، زخمی بر رزمندگان می زد که از جنگ بر می گشتند اما محملی برای اعتراض و گفتن و مرهم نهادن، نبود .تنها سالها پس از جنگ، به رای دوم خرداد، عاقبت ملت ایران آن درد نهفته ی نگفتن را عیان کرد و تغییر خواست. باقی اش را زندگی کردیم و می دانیم.
اما حالا وضع حتی از زمانه ی جنگ بدتر است، تورم فزاینده و رکودی به همراه، با فساد عظیم اقتصادی که دزدانِ سرشناس اش، حتی لقمه ای نان را از دست مردم می قاپند.
امروز از نان گفتن مردم، همان قدر که سه سال پیش از رایشان گفتند، ارزشمند است. شبکه های اجتماعی با زبان تداعی و همروحی در جایی شکل می گیرند که نقاط کور اهل سیاست و اهالی مطبوعات است. مواجه ایم با یک اعتراض اصیل که چون از دل بر می آید، لاجرم بر دل هم می نشیند.
از نان گفتن، می تواند به نافرمانی مدنی بینجامد. نخریدن ها البته که توانِ آن ندارد تا این دزد بازار را به سامان رساند، اما به مردم امید می دهد. در نبود هر گونه تشکل اجتماعی، ایرانی ها باید در این خاموشی استبداد، کورمال، کورمال بگردند و دست هم را پیدا کنند، برای گرفتن.
پیام رنجور،نوید دستهای هماهنگ می داد، می تواند گسترش یابد، بی اینکه به شعارهای سیاسی برسد و اصلا مگر جنبش سبز پیش از آنکه حرکتی سیاسی باشد، جوششی اجتماعی نبود.
از نان گفتن، می تواند زبان همه را باز کند. شاید روزی، زنان با خیالِ خلاقشان، اعتراضی کنند به این همه بی حرمتی که گشت هایِ گمراه ارشاد می کنند.
مذهبی ها حتی می توانند از نمادهای ماه رمضان که نزدیک است، از نان و خرما، اعتراضی بسازند و با ربنای شجریان، مائده ای بسازند. نافرمانی مدنی، کیمیایی است که ایرانیان را هم سرنوشت می کند، به هم می رساند و امیدوار. امروز از نان بگوییم و فردا از گندم و فرداها بی پرده پوشی ازایران زمین.