صحنه

نویسنده
پیام رهنما

خانمچه و مهتاب به روایت مسعود دلخواه…

فریاد ها و اعتراض ها

“تئاتر به جوازی جز تفریح نیاز ندارد و به این جواز در همه حال احتیاج خواهد داشت. حال اگر ابلهانی، تئاتر را به بازاری برای عرضه‌ اخلاقیات مثلاً افاضات دین فروشی تبدیل می‌کنند و بر این گمان باطل باشند که برای آن ـ تئاتر ـ مقام و مرتبه والاتری خریده‌اند باید انتظار داشته باشند که سقوط کنند؛ زیرا همین اخلاقیات در تئاتر باید شکل و قالب سرگرمی بیابد که به نفع آن هم خواهد بود. حتی نباید فراموش کنیم که وظیفه آموزش را هم نباید به تئاتر محول کرد، نهایت این که به تماشاگر یاد بدهد که چطور می‌تواند در زندگی تحرکی لذت بخش داشته باشد، چه از نظر جسمی و چه از نظر روحی.”

آنچه رادی می‌گوید برای همه قابل پذیرش است چون واهی و پوچ نیست. او به درک درستی از واقعیت‌های روزمره رسیده و بی آنکه بخواهد تحلیل خود را با آب و تاب دروغین و کاذب همراه کند، در بستری حقیقی تجربه مردم را به آنان واگویه می‌کند. او در نمایشنامه های خود به دنبال صدور  مانیفست سیاسی نیست بلکه همه را نسبت به فراز و نشیب‌های اجتماعی آگاه می سازد ، تا برقراری عدالت اجتماعی خود را از مصائب و بلایای رایج دور سازند.در آثار او نمایشنامه‌هایی وجود دارد که به شکلی خودآگاهانه بیشتر ادبی هستند و نوشته شده‌اند تا خوانده شوند، که این به خودی خود نه ضعف است و نه حسن. اما آن چه که “خانمچه ومهتابی” را در میان آثار رادی شاخص می‌کند دغدغه‌ اجرای آن توسط کارگردانان پیش و بعد از انقلاب است که همین امر بررسی‌های دیگری را می‌طلبد.

خانمچه و مهتابی از نمایشنامه های نوین اکبر رادی است که مستقیما به شخصیت زن ایرانی از 4 زاویه دید متفاوت می نگرد.دراین چهار موقعیت زن نازاست ،به همین دلیل موقعیت فردی و اجتماعی اش متزلزل است چرا که ا نتظار مرد ایرانی در این زندگی ها بر پایه خواستن فرزند رنگ و لعاب می یابد .دراین جا نداشتن فرزند و نازا بودن وسترون بودن زنان ،آرامش آنان را بر هم می زند .مرد به دنبال فرزند است تا میراث خوار خود بر زمین را معلوم نماید.نمایش “خانمچه و مهتاب” به دسته نمایش های داستان گو تعلق دارد و به این ساختار وفادار است واز آن برای پیشبرد کنش نمایش استفاده می کند .اما دراین حال نویسنده دنیا را پر از نشانه ها می داند که می بایست در زندگی صحنه ای به آن ها جان بخشید.نشانه هایی که در نمایش مورد استفاده قرار می گیرد بسیار متنوع است به طوری که در مقایسه با دیگر آثار رادی چنین تنوعی عجیب و مثال زدنی است.بارزترین آن ها ماری است که در انتهای نمایش خانمچه با آن به راز و نیاز و درد و دل می پردازد وحکایت سال های عمر بی حاصل خود را با ان در میان می گذارد.همچنین اضافه کنید به آن صحنه های خواب و رویا را در نمایش.

تعداد اشخاص نمایش در خانمچه و مهتابی مثال زدنی است ،طوری که در هیچ کدام از آثار رادی این تعداد از اشخاص وجود نداشته است.اما نمایش تنها اشخاص زیادی ندارند بلکه این افراد همگی پیش برنده داستان نمایش هستند وهیچ کدام به صورت انفعالی عمل نمی کنند…این مسالع د رکنار ساختار روایی نمایش که به مولفه های نمایش های اپیزودیک تمایل دارد ،باعث می شود داستان نمایش از دیگر اجزای تشکیل دهنده درام از جمله اشخاص آن پیشی نگیرد ودرنهایت تماشاگر ساختاری یکدست وروان را برروی صحنه به تماشا بنشیند.

عناصر اجرای نمایش در کاربرد زبان عاطفی، ساخت و پرداخت لحظات و اتصالات آن‌ها به یکدیگر، به هیچ وجه اجباری در پی‌ روی از منطق ریاضی زبان دراماتیک ندارد؛ آن‌ها از قاعده نانوشته سیالیت، جوشش و هیجان که ذات ساختارهای زبان شعری مدرن است پی روی می‌کنند. زبانی که چون زورقی بر امواج خروشان رودخانه عواطف، هر آن ما را به سویی می‌کشاند و با هر چرخش جلوه‌های تازه‌تری از عظمت و هیبت امواج و شکوه مناظر اطراف را به رخ می‌کشد و این همه البته کاملاً در ارتباط و همخوان با ویژگی‌های روحی و ذهنی”پلات” قرار دارد که دلخواه  با هوشیاری و شاید به شهودی شاعرانه، کشف کرده و آن را بر تمامی زوایای زبان و ساختار متن و اجرا گسترش داده است.

دلخواه در اجرای این نمایش، به بازنمایی روندها و بیان حالاتی می‌پردازند که در آن‌ها این”وحدت عشق و شیفتگی و مرگ” ـ در ذهن و شخصیت خانمچه  ـ در همه اشکال و بروزات صحنه‌ای، کلامی و روایی نمایش آشکار گردد. اوکه این شیوه زندگی خانمچه و دیگر زنان نمایش ، را به ویژه درنحوه ارتباط با واقعیت شعری و واقعیت روزمره مظهر خلاقیت اصیل و بی‌پیرایه تلقی می‌کند، می‌کوشد با بهره‌گیری از ساختارهای شعری در روایت و تصویرسازی، واقعیت عینی زندگی این افراد را به شکلی سامان دهد تا مخاطب، ضمن همذات پنداری با آنان به درک درستی از موقعیت انسانی خود در جهان معاصر دست یابد، موقعیتی که در آن جنبه‌های خلاقه روح انسان در چنپره روزمرگی‌ها تا سرحد مرگ گرفتار آمده است.

 


کارگردان، قهرمان داستان نمایش را مظهر تمامی فریادهای فروخورده زندگی در وجود انسان می‌داند، انسان‌هایی که نمی‌توانند روح کودکانه و بازیگوش خود را با بایدها و نبایدهای خشک جهان واقع، تطبیق دهند و در چنپره روزمرگی بپوسند. عملاً مظهر فریادها و اعتراض‌های فروخورده وجود انسان در تک تک شخصیت های این نمایش به گونه های مختلف بر صحنه بازآفرینی می شود. همان‌هایی که ناگهان می‌شکنند و ناگهان از میان ما می‌روند تا این اعتراض بزرگ را به گوش جهانیان برسانند.