مانلی

نویسنده

ما همدل و همجنس و همآواز مجیدیم…

برای مجید توکلی و روسری‌اش!

هادی خرسندی

 

 

این ملت همدرد زن و مرد ندارد

جز درد وطن بر تن خود درد ندارد

مردیم و زن‌ستیم، زن‌ستیم که مردیم

همدردی و یکپارچگی فرد ندارد

این نسل جوان وطن ماست که در دست

جز مشت گره کرده رهاورد ندارد

با دشمن بدکاره و سفاک به جنگ است

این سبز که پروائی از آن زرد ندارد

در راه دمکراسی تا خیمه‌ی دشمن

پیش آمده این خلق و عقبگرد ندارد

ما همدل و همجنس و همآواز مجیدیم

ای شام سیه ما فلق صبح سپیدیم

 

من هم مجید توکلی هستم!

ن. دریا

آری، همه لطافت زنانه‌ام را یکجا در صدایم جمع کردم تا بگویم:
من سی سال است که مجید هستم.
من را هم تحقیر شده می‌خواستند
به خیالشان من را در نمدی پیچاندند تا اندیشه‌ام با هوای تازه بیگانه شود.
بر سر شعورم پارچه‌ای کشیدند تا نبینم نشنوم نگویم نبویم…….
شیر درونم روبهکان را آزار می‌داد از این رو بر من نقاب کشیدند تا بزرگ جلوه کنند.
همه‌ی زیبائی زنانه‌ام را پس پرده نگاه داشتند تا دچار وسوسه نشوند،
گوئی این حواست که باید تا همیشه تاوان هوس‌های آدم را بدهد.
هوای مانده ملولم کرد اما
نایستادم
اندیشه‌ام را رها کردم
دیدم شنیدم گفتم بوئیدم……..
و اینگونه آموختم
هیچ قفسی مانع پرواز نیست اگر امید همنشین پرنده باشد
آری
گفتم تا بدانید و بدانند که این حجاب اجباری مسموم، نه برازنده زن است نه مرد
این نه قاطع ماست به هرگونه اجبار
با ادای احترام به انتخاب نازنین زنان میهنم، که به اختیار خود را در حریر حجاب می‌پسندند
مردان سبز همرزمم را می‌ستایم که نشان دادند این اجبار است که تحقیر می‌کند
نه پوششی از جنس دیگر
مجید را چه باک که خود از هوای تازه پر است و اندیشه‌اش در پس پرده نمی‌میرد.
نام سبز همه ما، مجید توکلی است.