دیدگاه و دادگاه

محمد جواد اکبرین
محمد جواد اکبرین

‏”تو با دادگاه همکاری نمی‌کنی؛ اشتباه تو اینجاست که گمان می‌کنی اگر مقاومت کنی، وقتی آزاد شدی می‌توانی در ‏روزنامه‌های دوم خردادی با افتخار بنویسی، اما مطمئن باش که نه روزنامه‌ای باقی خواهد ماند که امثال تو در آن ‏بنویسند و نه نظام، اشتباه دوم خرداد را تکرار خواهد کرد؛ به فکر خانواده‌ات باش”!‏

آن روز داغ تابستان 79 با حرفهای “حسین اسلامی” بازجوی دادگاه ویژه‌ی روحانیت تحمل‌ناپذیرتر از همیشه ‏می‌گذشت تا وقت نماز رسید و بازجو ناگهان مودبانه پرسید: “اگر می‌خواهی نماز اول وقت بخوانی جلسه را بعد ‏از نماز ادامه می‌دهیم”.‏

‏ گفتم: “اولا شما به جای حساسیت بر حق الله، بهتر است به فکر حق الناس باشید چون وظیفه‌ی دادگاه، حساسیت ‏بر جان و مال و آبروی متهم است نه نماز و دعای او؛ ثانیا: ساختمان دادگاه ویژه‌ی روحانیت قم غصبی است و از ‏جمله‌ی املاکی است که به نام انقلاب مصادره شد و مالک آن هم راضی نیست؛ من هم در زمین غصبی نماز ‏نمی‌خوانم و منتظر می‌مانم تا پایان بازجویی؛ یا با قید وثیقه برمی‌گردم خانه و یا می‌روم زندان…“‏

بازجو عصبانی پاسخ داد: “من خودم در حوزه و دانشگاه درس خوانده‌ام و اساتید این حوزه را خودم بازجویی ‏کرده‌ام؛ وقتی نماینده‌ی ولی فقیه و حاکم شرع تشخیص می دهد که ساختمانی مصادره شود دیگر غصب نیست ‏بلکه تصرف مشروع است”.‏

گفتم: “من هم با همین “تشخیص”‌ها مشکل دارم؛ چه تضمینی وجود دارد که ولایت یا نماینده‌اش اشتباه نکنند و یا ‏از سر هوس و عطش قدرت، حکمی به ناروا ندهند؟”‏

گفت: “مجلس خبرگان را برای همین گذاشته‌اند که نظارت کند”.‏

گفتم: “توقع نظارت از مجلسی که سالی یکبار اجلاسیه دارد و همان یکبار هم خدمت رهبری می‌رسند و به جای ‏آنکه او به مجلس بیاید و گزارش کار دهد و در معرض نقد قرار بگیرد از او رهنمود می‌گیرند بیشتر به طنز شبیه ‏است؛ بماند ترکیب کسانی که انتخاب‌شان از فیلتر منصوبان رهبری می‌گذرد و بسیاری‌شان از سالمندان‌اند که هر ‏از چندی کسی از آنها به رحمت ایزدی می‌رود به درد نظارت نمی‌خورند. ضمنا ساعت‌هاست که من و شما به ‏دلیل محتوای مقالاتم و حتی به بهانه‌ی وقت نماز، مشغول بحث نظری هستیم و من دارم از دیدگاه‌هایم دفاع می‌کنم؛ ‏همین که ما درباره‌ی دیدگاه‌های هم‏‎ ‎در دادگاه بحث می‌کنیم معنایش این نیست که اینجا محکمه‌ی تفتیش عقاید است؟ ‏آیا جای این بحث‌ها پشت میز محاکمه است؟”‏

آن روز در یک منافشه‌ی بی‌انجام گذشت اما شاید مجموعه‌ی گفت‌وگوهای مطرح شده در بازجویی، معاونت ‏فرهنگی زندان (حجت الاسلام بنیادی) را به این نتیجه رساند که در طول دوران حبس، دریافت هرگونه کتاب از ‏خارج زندان برای من ممنوع باشد و چنین شد.‏

اعتراض کردم که وقتی یک رژیم سیاسی، زندانی را از حق مطالعه‌ی کتاب‌هایی که در همین کشور مجوز نشر ‏گرفته‌اند محروم می‌کند، روشن‌ترین دلیل بر انحراف خویش و حقانیت نقدهای منتقدانش را فراهم کرده است”‏

‏ اما حجة‌الاسلام برآشفت که: “حکومت ما یک رژیم سیاسی نیست بلکه نظام مقدس جمهوری اسلامی است و ما ‏واژه‌ی رژیم را برای حکومت شاه به کار می‌بردیم”!‏

دلم برای جهالت‌اش سوخت و ساکت شدم؛ به یاد سخن نلسون ماندلا در “راه دشوار آزادی” افتادم که: ‏‏”سرکوب‌گران نمی‌دانند که آزادی چقدر گرانبهاست و گرنه خود را از آن محروم نمی‌کردند. آنها نه تنها سد راه ‏آزادی ما هستند که سد راه خودشان هم هستند”. ‏