سرباز وطن یا جنایتکار جنگی؟

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

جوان که بودیم یکی از افتخارهای ما این بود که حکومتی خواهیم ساخت که اساس و بنیانش بر شعار “نه شرقی و نه غربی ” استواراست و نمادش “صلح و دوستی” و نشانه ی انسانیت شهروندانش پیروی از الگوی حافظ  برای زندگی :

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است                  با دوستان مروت با دشمنان مدارا

 

   آن زمان خوش باورانه بر این اعتقاد در سراشیبی حکومت طاغوت بودیم که پس از محمد رضا شاه کشوری خواهیم ساخت که در آن نظامیانش رفتاری انسانی خواهند داشت؛ نه سرباز و ژنرال اسیر دشمن را از روی خشم برآمده از کشتار مردم بی دفاع قربانی خواهند کرد و نه در برابر خواست و اراده ی مردم خواهند ایستاد. درنتیجه نه چون سربازان آمریکایی ناجوانمردانه به  اسرای ویتنامی شلیک خواهند کرد و نه چون کمونیست های پل پت از پشت سر تیر خلاص به مغز مخالفان رهبران خویش خواهند زد.

 

   اما آنچه این روزها ، پس از گذشت سی سال از پیروزی آن انقلاب، در جای جای این کشور می گذرد بیانگر آن است که آن رفتار انسانی تنها “آرزوی ما جوانان مسلمان” بود، چون “رهبر جمهوری اسلامی” ثابت کرده است که برای چند روز زمامداری بیشتر و حکومت مستبدانه بر مردم، از هیچ راه و روشی نمی گذرد. اکنون شاهدیم که سید علی خامنه ای از جنایت های بشر در جهان شرق و غرب، هر آنچه را که بدترین بوده است برگزیده و در این کار دست جنایتکاران معروف جهان را در کشتار مردم بی دفاع از پشت بسته است.

   شاهد زشتی و سختی ماجرا نیز تنها  آنچه هر روز در کوچه و خیابان و کوی و برزن این مملکت می گذرد نیست، بلکه صدور فرمان استفاده از نیروهای “تک تیرانداز” هم هست. جنایتکارانی که زبونانه بر پشت بام ها یا ورای دیوارها سنگر می گیرند و سر و سینه ی جوانان بی دفاع ایرانی را نشانه می روند تا هر روز شهدائی چون «ندا»ی مظلوم روانه ی بهشت زهرا کنند.

   شاهد جنایت روزانه رهبری، بهره بردن از غیرنظامیان ناآگاهی هم هست که در برابر چشم مردم و دوربین روزنامه نگاران حرفه ای و آماتور، وحشیانه بر سر مخالفان غیرمسلح می ریزند و پس از ضرب و شتم  دستگیرشدگان، جنایت خود را تکمیل می کنند و در زیر درختی یا کوچه ی بن بستی تیر خلاص به مغز اصلاح طلبان خالی می کنند. (البته از نگاه سید علی خامنه ای آن گاه که ایشان به شعر و ادبیات و بزم و موسیقی می پرداخت  و هنوز قدرت طلبی به خشم خون خواهانه مسلح اش نکرده بود، “ضرب و شتم” غلط است و باید عبارت درست “ضرب و جرح” را بکار برد- روشی که اکنون دستور شیوه ی وحشیانه ی آن را صادر کرده است)

   وقیحانه تر از همه، اقدامی است که در روزهای اخیر به عنوان یک روش برنامه ریزی شده انجام می شود. اکنون فاش شده است که برنامه ی این روزها را سال ها پیش ریخته اند- آن گاه که “تئوری توطئه” را بافتند و “براندازی نرم” را ساختند تا روزی که رای مردم را به سطل زباله ریختند و انتصاب را جایگزین انتخاب کردند-  تا مردم حق طلب و تحول خواه را ساکت و آرام کرده و خانه نشین سازند.

   بکارگیری نیروهای مسلح شده ی سیزده تا شانزده ساله به عنوان نیروی خشن ضربتی هم از شاهکارهای بفرموده ی رهبر است. جوانان بی گناهی که نادانسته بازیچه ی دست قدرت طلبان شده اند و هنوز آن قدر خردسال هستند که وقتی خسته می شوند، هدیه و جایزه ای چون کیک و ساندیس راضی شان می کند و پولی که آخر شب یا آخر ماه در جیبشان می گذارند، خاطره ی جنایت روزانه را از یادشان می برد. این کار اوج رذالتی تاریخی است که این روزها و گاه شباهنگام در ایران در حال اجراست. روشی که دیکتاتورهای آفریقایی چون پل کاگامه در روندا و جنایتکاران بالکان مانند میلوشوویچ در یوگسلاوی سابق با تشکیل “ارتش حرفه ای خردسالان” برای نسل کشی قبیله ای یا سرکوب مخالفان غیرنظامی شان بکار بردند و رسوای عام و خاص شدند.

این جنایتکاران و حامیانشان چه کم حافظه اند که برگزاری دادگاه های بین المللی جنایات جنگی را فراموش میکنند و چه کور دل هستند  که عاقبت جنایتکارانی چون  صدام حسین را نمی بینند.

  اکنون روشن شده است که آن جوانان بی گناهی را که  سال ها در چند اردوگاه ویژه سپاه چون اردوگاه حسن آباد، در مسیر تهران - قم آموزش نظامی و ضد چریک شهری می دادند با چه هدفی گرد آوری می کردند. آن ها مخفیانه بچه های بی گناه مردم فقیر یا فرزندان بی سرپرست را به ازای لقمه نانی چون گلادیاتورها بار می آورده اند. نظامیان کوچکی که شستشوی مغزی و بازی های نظامی به آن ها اجازه می دهد به بهانه ی دستگیری جوانان معترض بدون تفکر به منزل و دفترکار مردم بریزند  و دستگیر شدگان را زیر مشت و لگد بگیرند و خانه  و کاشانه ی ملت را که گناهی جز انسان دوستی نداشته و ندارند وحشیانه تخریب کرده و به آتش بکشند.

  دوستی دیشب تکه ای از روزنامه های دوران انقلاب را برای من فرستاده بود و به طعنه می گفت این بود آن اسلام نابی که از آن دم می زدید؟ این بود آن نظام انسانی که وعده اش را به ملت می دادید؟ و این بود آن سربازان نمونه ای که وظیفه ی  آنان را پاسداری از وطن در برابر دشمن و نگاهبانی از جان و مال و ناموس مردم ایران اعلام می کردید؟!

 چه می توانستم در برابر این سخن حق بگویم که نقیضش دارد هر روز در کشور اثبات می شود؟ چه می دانستم که آن روزها - در سراشیبی حکومت طاغوت در دی ماه سال 57 - وقتی که روزنامه نگاران در مقابل وحشیگری گارد جاویدان تیتر می زدند که “نزن، سرباز…” یا شعرا می سرودند:  “نزن سرباز!/ تو سربازی، ولی سر در کدامین راه می بازی؟/ ره الله یا راه اهریمن؟/ کدامین سینه را آماج می سازی؟/ از آن دوست یا دشمن؟/ من و تو، هر دو مسلمان، هر دو انسان، هر دو سربازیم…” نظاره گر جنایت حاکمان به ظاهر مسلمان در تیر ماه سال 88 نیز خواهیم بود !

چه می دانستم زمانی که در برابر نظامیان تا دندان مسلح شاه، برای انقلابی مسالمت آمیز گل در لوله های تفنگ می کاشتیم و ذهن مان بی خود درگیر آرمان هایی طلایی و ساختن جامعه ی بی طبقه توحیدی بود، دیگرانی چون سید علی خامنه ای مشغول الگوبرداری از روش های رژیم پهلوی بودند و کشف خطاهای آنان برای چند روز حکومت  بیشتر، درصورت رسیدن به  قدرت.

 چه می دانستم فرزندان ما سی سال بعد، در دورانی چون امروز، قربانیان جنایت اینانی خواهند شد که اسلام  و مسلمانی را بازیچه ی قدرت طلبی و سلطه جویی خود کرده اند و نوجوانان ناآگاه را مسلح کرده و به جان هموطنان خویش انداخته اند.