لا الهِ خاتمی؛ الا اللهِ خاتمی

محمدرضا یزدان پناه
محمدرضا یزدان پناه

خاتمی هیچ سخن جدیدی بر زبان نرانده که شایسته واکنش های اینچنینی باشد. سید خندان هرگز اپوزیسیون جمهوری اسلامی به معنی واقعی واژه نبوده است که اپوزیسیون آن، چنین بر او بتازند و به خیانت متهمش کنند.

درست است که تجربه تاریخی و عملی اصلاحات در ایران (1376 ـ– 1384) و نیز ساختار حقیقی و حقوقی قدرت در جمهوری اسلامی و به ویژه آنچه از روز 22 خرداد 88 تا امروز در مملکت جاری و ساری بوده، نشان داده که عملی شدن وعده های ابتدایی خاتمی مانند مردم سالاری (حتی از نوع دینی)، توسعه سیاسی، جامعه مدنی و … با چارچوب کلی کنونی عملی نیست اما مشکل بخش عمده ای از مخاطبان این مفاهیم آن بود که تمام امید و آرزوهایشان را به تحقق آنها بسته بودند.

امیدها و آرزوهایی که شکست های مرحله به مرحله و سپس نهایی پروژه/پروسه اصلاحات و در آخر برخاستن دولت اصولگرا از دل دولت اصلاحات، آنها را به یاس و سرخوردگی بدل کرد و در این میان کسی جز خاتمی هم مقصر قلمداد نشد؛ یا لااقل بزرگترین مقصر کسی جز او شناخته نشد.

خاتمی اما در تمام این مدت خاتمی بود. او محصول جریانی فکری –ـ سیاسی بود که یکی از عناصر اصلی هویتی آن در نقد و نفی بی رحمانه برنامه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دولت سازندگی شکل گرفته بود ولی مولود دوم خرداد بلافاصله پس از آن روز تاریخی، هاشمی را به عنوان ستون و سرمایه انقلاب و جمهوری اسلامی (بخوانید اصلاحات) معرفی کرد.

سید خندان هرگز به خصومت با رهبری برنخاست. این یکی از بزرگترین اقبال های جمهوری اسلامی در 15 سال اخیر بوده که بخش عمده ای از اصلی ترین و وسیع ترین نیروهای منتقد و خواهان اصلاحش، از خود حاکمان بیشتر طرفدار حفظ و بقای نظام بوده اند.

در چنین شرایطی طبیعی است که وقتی حاکمان سرنوشت نظام را به هر ترفندی به سرنوشت خود گره می زنند، حفظ نظام به طرق اولی به حفظ آنها بینجامد؛ علی الخصوص آنگاه که اراده کافی برای اصلاح ساختاری در نزد عاملان پروژه /–پروسه اصلاح وجود نداشته باشد.

ارتباط خاتمی با انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی به عنوان مخلوق آن، ارتباطی عادی و علی السویه نیست. مرد عبا شکلاتی این نظام را عاشقانه دوست دارد. این در جای جای و واژه واژه سخنان و ابراز احساسات او در سال های گذشته هویدا است.طبیعی نیز هست. او از تبار روحانیونی ست که آیت اللهِ بنیانگذار آنها را بهترین شاگردان مکتب خود می دانست؛ مکتبی که در آن حفظ نظام اوجب واجبات است و ولی فقیه رکن اساسی آن. اگرچه نگاه بنیانگذار با جانشین متفاوت بود.

رهبر نخست جمهوری اسلامی، ابتدا انقلاب اسلامی را مدیریت و هدایت کرده بود. انقلابی مردمی و توده ای که در پیوند میان امام و امت شکل و قوام یافته بود. همین مردمی بودن انقلاب هم بود که از رهبر آن شخصیتی مردمی ساخت. بنیانگذار هر چه بود و هر چه کرد، تایید و حمایت توده ها را در پشت سر خود حس می کرد حتی آنگاه که جام زهر را نوشید، فروغ جاویدان را با مرصاد پاسخ گفت و در اوج سرگشتگی و سرخوردگی بچه بسیجی ها فتوا داد “جبهه ها را پر کنید” و پر کردند.

جانشین اما این خصلت را نداشت. کیست که نداند اگر هاشمی نبود نه تنها نهضت نبود که حتی رهبری او پس از آیت الله هم در کار نبود. همین شد که ریاست جمهوری مردی از تبار بنیانگذار که قصد احیای اعتماد از دست رفته میان نظام ـ– مردم را داشت در باورها و استراتژی کلان او جایی نداشت.

خاتمی هم اینچنین نبود. او درس آموخته مکتب مردی بود که در روزهای انقلاب و جنگ اکثریت مطلق را با خود می دید، آنچنان که حتی سرکوب سبعانه مشتی نامتجانس از خروار ایرانی ها در زندان های دهه بدنام هم در روزگار خود زنگی را به صدا در نیاورد.

سید خندان در تکه ای از سخنان اخیرش که اینهمه خشم و عصبیت به دنبال داشته ولی دیده نشده اذعان کرده که خود در آن روزها به عنوان وزیر ارشاد، ویدئو را ممنوع کرده بوده و فیلم ها را آتش می زده و صد البته با ورژن این روزها می گوید که پشیمان است و هیچ نظامی از این بستن و آتش زدن به جایی نرسیده و نخواهد رسید.

آری خاتمی در یک کلام از تبار مردی است که هرگز در موقعیت انتخاب میان توده مردم و نظام قرار نگرفت تا انتخاب کند و این کار را برای این روزهای سید خندان سخت کرده است.

با ظهور میرحسین اما شرایط به گونه دیگری رقم خورد. او آموزاند (بیش از همه به سید خندان) که می توان نماد دهه سیاه، سمبل جمهوری اسلامی و یادآور نام بنیانگذار بود اما آنگاه که  دوراهی مردم ـ– نظام به وجود می آید، انسان های گوشت و پوست و خون دار را به مصلحت های بی پایان و ناشناخته مفهومی انتزاعی به نام حکومت نفروخت. افسوس که خاتمی آنچنان که از آیت الله درس آموخت از میر نیاموخت.

سید خندانِ عرصه قدرت و سیاست ایران، اگرچه در جمع نزدیکانش بارها با خنده و مزاح خود را یزدی تباری معرفی کرده که بیش از این اهل جسارت به خرج دادن در برخورد با هسته سخت قدرت نیست اما دلبستگی او به جمهوری اسلامی آنقدر عیان هست که بیش از تبار و نژاد او به کار نظام بیاید.

خاتمی در سخنان اخیرش اگرچه هر آنچه برای ذکر “لا اله” کافی بود مانند لزوم برگزاری انتخابات آزاد و همه پرسی برای برون رفت از بحران را گفته اما آنگاه که از “عذرخواهی” سخن به میان آورده، ذکر “الا الله” را هم اضافه کرده. “الله”ی که بسیاری در جنبش سبز به وجودش کافرند.

خاتمی همین است .. او همواره همین بوده و همین نیز می ماند. مردی که به تعبیر سعید حجاریان، مرد سیاست نیست و در دو سال گذشته نشان داد که انگیزه کافی برای فرو نشاندن آتش رادیکالیسم، آنهم علیه نظامی که خود را فرزند آن می داند، دارد.

جای خالی میرحسین در راهبری کلان و سخنگویی جنبش سبز در این روزها بسیار به چشم می آید. شورایی که مدعی راهبری جنبش در غیاب او بود، به یک دنباله روی بی عمل و بی اثر شبکه های اجتماعی تبدیل شده و سید خندان هم از زمین تا آسمان با میر تفاوت دارد.

میرحسین که بازگردد، جنبش، هم سخنگوی واقعیش را باز می یابد و هم آنگونه که باید هدایت می شود.