محمد نوری زاد در “گاه نوشت” از شکاف حکومت و ملت می نویسد و آن را زمینه ساز بسیاری از نابسامانی ها می داند:
نگرانی از شکافی ست که بین مردم و مسئولین ما دهان گشوده. این شکاف اگر چه هرگز به آمار و نظرسنجی راه نمی یابد، اما خطری ست که درکمین ما پابه پا می شود. مصرف فراوانی که توسط مردم ما صورت می پذیرد، و کشورمارا به اول کشور پر مصرف دنیا بدل کرده، شاید به همین شکافی راه می برد که بی تفاوتی را به شخصیت مردم ما تزریق کرده. وگرنه کدام مردم با دودست خویش سرنوشت خود را می بلعد و تفاله اش را انبار می کند؟ اکنون این مصرف فراوان، به شاکله شخصیت مردم ما راه یافته و به این زودی ها نیز از درون آنان به در نمی رود. راستی چاره این درد آشکار چیست؟
توصیه های اخلاقی به دلیل استفاده فراوان و خارج از مدار کارکردشان، قطعا نفوذ و کارایی شان را از دست داده اند. تنها راه بالا آمدن از این دره هول انگیز، باور کردن مسئولین توسط مردم است. اکنون به این باور شکست افتاده. ترمیم این شکست، تنها وتنها در این است که به افکار عمومی مردم ارج نهاده شود. مثلا ماجرای پالیزدار هرگز با دستگیری او و انگ جاسوسی و نابود کردن او از حافظه مردم پاک نمی شود. این مردم سخت باهوش اند. و شاید یکی از بدبختی های مسئولین ما دراین است که با مردمی باهوش طرف اند که این مردم را به راحتی مردم آمریکا نمی توان فریب داد
هجده تیر، دلیل پشت کردن حاکمیت به طبقه متوسط
دریافت محمدجواد کاشی از رویداد هجدهم تیر که در “زاویه دید” انعکاس یافته چنین است:
برای مسئولان و تئوریپردازان جنبش دوم خرداد، ماجرای هجدهم تیر یک حادثه غیر منتظره به حساب میآمد و ضرورت داشت به سرعت پایان یابد. حادثه از یک خوابگاه دانشجویی شروع اما به خیابانها کشانیده شد، و اگر قرار بود اینچنین تداوم پیدا کند، کنترل صحنه از دست میرفت و معلوم نبود به کجا خواهد انجامید.
آنها نمیتوانستند در نقش مدیریت و رهبری این رخداد ظاهر شوند. ایدههایی که از آن سخن گفته بودند و مشی مسالمت و گفتگو و مذاکره در درون سیستم سیاسی به آنها مجالی برای پشتیبانی موثر از این رخداد نمیداد. اما کاش در آن فضای پرآشوب چندان عقلانیت و جسارتی باقی مانده بود تا خود ابتکار پایان بخشی به آن را در دست گیرند. نظام سیاسی پس از حادثه هجدهم تیرماه، روی از طبقات متوسط پوشید. حتی سیاستهای موفقیت آمیزی برای تضعیف آنان در پیش گرفت. با چهره و نمادهایی به میدان آمد که مطلوب طبقات فرودست شهری است. اما سیاست ورزی مستقیم و رویاروی با طبقات فرودست، سازمان و ایدئولوژی خاص خود را طلب میکند و به سهم خود مخاطراتی عمیق را در پی آورده است.
مناظره ای در مورد حذف یارانه ها
عباس عبدی در “آینده” متن مناظره ای در مورد طرح جدید دولت نهم در مورد حذف یارانه ها را منتشر کرده که به جز او، ستاری فر و سعید لیلاز هم در آن شرکت داشته اند:
عبدی: ما اصلاً نمی خواهیم بگوییم یارانه را حذف کند، یارانه که اصلاً در بخش انرژی وجود ندارد. یارانه یی نیست در واقع تفاوت قیمت وجود دارد. در مورد سیمان، تفاوت قیمت تماماً به جیب عده یی معدود می رود، من کسانی را می شناسم که توضیح می دهند از طریق این سیمان عدهای چگونه پول به دست می آورند.
لیلاز: رانت سیمان یک و نیم میلیارد دلار در سال است.
عبدی: یک تعداد کاملاً محدود. حدود چند هزار نفر هستند که بهشان داده می شود.
لیلاز: سیمان به افرادی تنی سی و هشت هزار تومان فروخته می شود و این افراد در بازار همان سیمان را صدوچهل هزار تومان می فروشند.
عبدی: توضیح این افراد برای فروش با قیمت بالاتر از نرخ مصوب آن است که ساختمان ساز که خانه اش را به قیمت یارانه یی نمی فروشد، من چه صدوچهل هزار تومان بدهم، چه سی هزار تومان، قیمت مسکن فرقی نمی کند. بنابراین اگر یارانه پتروشیمی و سیمان را حذف کنید، کل تامین اجتماعی مساله اش حل می شود. هیچ مرجعی هم تا حالا مجبور نکرده که قیمت سیمان و پتروشیمی را به این شکل کنترل کنید. دولت اما قادر نیست این قضیه را حل کند و دودش به چشم دولت و ملت می رود. با این وضع چه جوری دولت می خواهد بیاید در مورد سوخت، یارانه نقدی بدهد بدون اینکه در کفشش یک مشت ریگ باشد.
یادتان هست، جناب آقای جهرمی؟
احمدپورنجاتی در “دلتا” در حاشیه انحلال انجمن صنفی روزنامهنگاران مطلبی نوشته و در آن آورده است:
در دوران وزارت آقای ناطق نوری که من و ایشان هر دو در وزارت کشور همکار بودیم، هرازچندگاهی برای توجیه فرمانداران و بخشداران، سمینارهایی برگزار می شد و جناب وزیر، یعنی حضرت آقای ناطق نوری، مطالبی به عنوان شیوه درست برخورد با مردم ارائه می کرد. یکی از نکات جالب که همواره در ذهن و دل این حقیر باقی مانده این بود که آقای وزیر می گفت: ما دو نوع مقام مسوول (فرماندار، بخشدار، شهردار) داریم. نوع اول که در پاسخگویی به مراجعان تلاش می کند در مجموعه مقررات بگردد، بلکه به استناد ماده و تبصره یی به ارباب رجوع پاسخ منفی بدهد و بگوید نه، نمی شود، نوع دوم، برعکس می کوشد، جست وجو می کند، بلکه بتواند به استناد ماده و تبصره قانونی، پاسخ مثبت بدهد و مشکلی را از مردم حل کند.
یادتان هست، جناب آقای جهرمی؟. آیا در قضیه انجمن صنفی روزنامه نگاران نمی شد به این توصیه مشفقانه عمل کنید؟ طفلکی ها، همه جور که آماده همکاری بوده اند، نبوده اند؟ اما نمی دانم این چه شیوه ناپسندی است که در بخش های مهمی از دولت نهم نهادینه شده، مگر وزارت ارشاد نیز در برابر سرنوشت بسیاری از نشریات و مطبوعات اینچنین نکرده است؟با یک قیام و قعود در یک جلسه حکم به توقیف تعداد فراوانی از نشریات داده اند و دریغ از یک نمایش و تظاهر به تاسف و ناراحتی، چه می گویم؟ ابراز مسرت و اظهار پشتیبانی هم می کنند.
خیالپرداز نباشیم!
”محمدآقازاده” معتقد است خیالپردازی، افتی ست که این روزها گریبانگیر همه شده است:
خیال پردازی سیاسی چون شبحی سرگردان دولتمردان و مبارزان سیاسی را به تسخیر خود در آورده است. همه سوار بر اسب سرکش خیال به هر سو که می خواهند می تازند و می پندارند خواستن بدون توجه به تاریخ ٬توازان قدرت و واقعیت های متصلب توانستن است و با اراده و با یک چشم به هم زدن می توان آرمان شهر زمینی را تحقق بخشید و با خیال آسوده باقی زندگی را در خوشی و لذت گذراند و برای فرزندان و نوادگان از خاطرات تلخی سخن گفت که به تاریخ پیوستند. این خیال پردازی مدام با شواهد تجربی، باطل بودن خود را به رخ می کشد ولی هیچکس حاضر نیست آنرا به رسمیت بشناسد و تجربی تر بیاندیشد و عمل کند.
خیال پردازی چون بت عیاری مدام چهره عوض می کند. یک روز در قامت شجاعت٬روز دیگر در لباس ناعقلانیت و روزهای بعد در نقش رهایی بخشی اقتصادی ظهور و بروز می یابد که قرار است ساختارهای معیوب را به سرعت درمان کند. همه خیال پردازان منیت قوی دارند ٬بی حوصله اند٬مسایل را در انضامیت آن نمی بینند٬به تک رویدادها بجای فرایند های تاریخی توجه می کنند. آنها در یک از خود بیگانگی مضاعف در حالی زنده باد سرمایه داری سر می دهند که در آن سوی مرزها جدی ترین حامیان لیبرالیسم و نظام بازاربا شرمندگی آن را چون شر لازمی که تا امروز هیچ بدیلی ندارد معرفی می کنند.
صداوسیما هم باید خصوصی شود
محمدعلی ابطحی در “وب نوشت ها” معتقد است خصوصی سازی، باید به صنعت رادیو و تلویزیون ایران نیز راه پیدا کند:
چند وقت پیش یکی از مدیران تلویزیون های خصوصی افغانستان پیش من آمده بود و در مورد تلویزیون شان حرف می زد؛ از پربیننده ترین سریال ها و فیلم های ایرانی در تلویزیون های افغانستان صحبت کرد. می گفت تنها در کابل ۱۶ تا تلویزیون خصوصی برنامه تولید و پخش می کنند. هر کس که امکانات پخش برنامه و راه اندازی تلویزیون داشته باشد، می تواند از وزارت خانه ی ذیربط مجوز راه اندازی تلویزیون بگیرد.
اینکه کسانی بتوانند در داخل هر کشوری با گرایش های مختلف و مذاهب متعدد مجوز راه اندازی تلویزیون داشته باشند، باعث می شود که هر بخشی از جامعه در یک رسانه مخاطب های خود را داشته باشند و از دیدن برنامه های خارج از مرزها که نظارتی هم طبعاً از سوی دولت بر آن ها نیست بی نیاز باشند. اگر قرار باشد روزی در قانون اساسی ایران بازنگری شود، به عقیدهی من از اولویتهای بازنگری بند مربوط به انحصاری بودن صدا و سیماست. این که در ایران برخلاف دنیا حتی با نظارت دولت کسی نمی تواند صدا و سیما داشته باشد، باعث شده تا ده ها تلویزیون فارسی زبان برای مخاطبان ایرانی به وجود آید که نه تنها نظارتی بر آن ها امکان پذیر نیست، بلکه می توانند به تحریکات گسترده نیز دامن بزنند.
فقط به تخته چشم می دوختند!
”ترانه علیدوستی” بازیگر سینما، متن خواندنی و زیبایی نوشته است در مورد سیستم آموزشی ایران از نظرگاه یک متولد دهه شصت:
در طول دوازده سال تحصیلی، بارها مدرسه عوض کرده ام و حساب و کتاب اینکه تا به امروز چند صد معلم را تجربه کرده ام از دستم در رفته. عجیب اینکه اسم هایشان یادم هست. اما تصویری که از آنها جلوی چشمم می آید یک سری مانتوی بلند و مقنعه گچیست، که یا سیاه بودند یا سورمه ای یا قهوه ای. این سیاه ها و سورمه ای ها و قهوه ای ها را کنار هم می چینم، اما صورتهایشان را با هم قاطی می کنم. صورت هایشان، صداهایشان، دستهایشان. این همه زن، همه بین سنین بیست و پنج تا شصت، از این همه نقطه ی شهر، با این همه شاگرد مختلف، معلم درس های مختلف… همه “یک” جور بودند. انگار ماهیت وجودیشان به این لباس و این اتاق و این شغل محدود می شد. لا اقل به چشم ما. انگار اگر معجزه ای می شد و صبح روز بعد ساختمان مدرسه غیب می شد، آنها هم دیگر نبودند. هیچ جای دیگری نبودند.
حتماً عمدی در کار بود. حتماً تصمیم داشتند هیچ چیز از دنیای شخصی شان دست این موجودات وحشی، سنگ دل و خبیث نیفتد. یادم هست که اگر اسم بچه هایشان را می پرسیدیم نمی گفتند. وانمود می کردند خانواده هایشان وجود ندارند. از خودشان نظری بروز نمی دادند. ابراز سلیقه ای در کار نبود. همین هم باعث می شد سال ها هدیه هایی که روز معلم می گرفتند، یک سری ظرف کریستال عین هم باشد. هر سوألی می کردیم که ربطی به کتاب درسی نداشت، چشم می دوختند به تخته. محض تنوع یکیشان پیدا نمی شد که چشم بدوزد به ناخن هایش، یا به زمین، یا به چشم ماها. تخته. فقط تخته.
تشدید تحریم ها
سیامک دهقانپور در “راهروهای کنگره” از رایزنی های اخیر در کنگره امریکا برای تشدید تحریم ها علیه ایران خبر داده است:
سناتور دموکرات جوزف بایدن، رئیس کمیته ی روابط خارجی سنای آمریکا، دیروز در نشستی با هدف بررسی زمینه های تشدید تحریم های ایران به ویلیام برنز، معاون امور سیاسی وزارت خارجه ی آمریکا، گفت آمریکا سه انتخاب روشن در برابر ایران دارد: تماس مستقیم، حفظ وضعیت موجود، یا استفاده از اقدام نظامی.
سناتور بایدن گفت تصور می کنم زمان آن رسیده که باتفاق شرکای مان در مذاکرات هسته ای با ایران پیش شرط تعلیق غنی سازی اورانیوم را برداریم. بایدن گفت تاثیر دقیق پیش شرط که از سوی ایران رد می شود این است که ما نتیجه ای بدست نمی آوریم و ایران به تولید بمب نزدیکتر می شود. بایدن گفت آمریکا ابتدا با حضور مستقیم در مذاکرات هسته ای با ایران و نهایتا در شکل تماس دوجانبه باید با تماس مستقیم با ایران موافقت کند. بایدن گفت باید در ازای این حرکت تعهد شرکایمان در مذاکرات هسته ای را برای تشدید تحریم ها در راستای توقف غنی سازی اروانیوم بدست آوریم. کنگره در تحریم های جدید شرکت های خارجی سرمایه گذار در صنایع نفت و گاز ایران را مشمول مجازات های سنگین می کند.