بهار تازه آمده بود. جوانههای سبزش داشت سر میزد. بار داشت، بارِ امید. متکایی نداشت، مثل هیچوقت. آب و گِلش امید بود، مثل همیشه. تازه قد میکشید که بهزحمت روی پای خودش بایستد. سلولهایش به نور روزن گشوده بود.
اوایل اردیبهشت بود. هنوز سهساعتی به ظهر مانده بود. تلفن بیوقفه میلرزید. همکاران، چندین بار، تکتک، هراسان و پرسان تماس گرفتند تا خبر را تکذیب کنم، اما راست بود. خبر درست بود. زبان تلخ ِ بیم تهماندۀ امید را میلیسید و قورت میداد. باز توقیف و توقف. باز ما رسوب کردیم به جای آنکه بجوشیم و روان شویم. باز کاروان زندگی با جنبش و تپش رفت و ما ماندیم که با حسرت درجا بزنیم.
این چهارمین زندگیِ پس از مرگ من است. هیچوقت به مرگ طبیعی نمردهام. “در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن”، این هم روایت من است از توقیف نشریهام که مثل جان دادن است. خشکیدن این نهالها برای ما باغبانهای عاشق مثل صاعقه است. توقیف این کلمهها برای ما مثل خفگی بالای دار است، اصلاً خود اعدام است. چرا قبل از اجرای حکم به ما جرعهای فرصت نمیدهید؟ چرا از ساعتها حرف و عمل دقایقی، فقط دقایقی، مهلت دفاع برای ما نیست؟ چرا ما به جمع شما ناظران راه نداریم؟ اگر کسری از ساعت ما را ــ رو در رو ــ ببینید، شاید از آن دیوی که قلمهای فسفری از ما برساختهاند، اندکی، فقط اندکی، فرشتهتر باشیم. اگر نیت ما را بدانید، شاید از آن موجود کژذاتی که انگیزهخوانهای بیمدارا از ما تصویر کردهاند کمی، ذرهای، خوشنیتتر و خوشطینتتر باشیم. دفاع نه، فقط توضیح ما را بشنوید، شاید نگاه ما، نگرش ما دردی پنهان و درمانی آسان را به شما بنماید و باور کنید که نه پی سیاهنمایی، که صادقانه پی راهنمایی و چارهنمایی هستیم. برچسبها را بر پیشانی خود ما بیازمایید شاید که ناچسب باشد. شاید دستساز و ذهنساز باشد.
از آنها که فمینیسم را فساد و فحشا و خانمانبراندازی معنا و از آن به جای ناسزای رکیک استفاده میکنند بخواهید منصف باشند و بیشتر و دقیقتر بخوانند. بخواهید به جای نقل گزینشی عبارات برای تخریب و تهدید، هر مفهومی را در زمینهاش ببینند تا بدانند فمینیسم چیزی نیست جز تلاشهایی که در خانه و مدرسه و دانشگاه و اداره و رادیو و تلویزیون و سینما و دادگاه و مجلس و دولت برای حفظ حقوق زنان این جامعه، ازجمله دختران من و شما، صورت میگیرد. همان شروط ضمن عقدی است که فقه ثبت آن را در آستانۀ ازدواج به دختران توصیه میکند تا زن بتواند حقوق برابر با مرد داشته باشد. همان اصلاحیۀ مجلس است بر قانون حضانت تا، با وجود حق ولایت پدر، در صورت فقدان صلاحیت او، مادر بتواند حضانت کودک را به عهده بگیرد. سایر اصلاحیههای مجلس شورای اسلامی است بر قوانین طلاق و ازدواج مجدد و … فمینیسم تلاش همۀ مصلحان اجتماعی برای حفظ منزلت و عدالت در زندگی زنان است که هر روز و هر سال اتفاق میافتد و از آنجا که امروزه همۀ تصمیمسازان دریافتهاند که رشد زنان و اعتلای وضعیت آنان از شاخصهای مهم توسعۀ کشورهاست، هر سازمانی دستکم در ظاهر مایل به پیش افتادن از سایرین است. اما آنچه موجب افترا بستن به ما میشود این اصل رایجِ ناگفته است که عمل به بسیاری امور در این جامعه مباح است اما حرف زدن از آن مکروه. بسیاری امور کنار چشم و گوش ما واقع میشود اما گروهی از قلمی شدن و مصور کردن آن بیش از وقوعش مشوش میشوند. و کسی نیست به ما بگوید مسئولیت مطبوعات چیست بهجز آشناییزدایی از زخمهای مزمنی که اگر تا حاد بودند به دادشان میرسیدیم همهگیر نمیشدند؟ اگر مسئولیت ما طرح
درد و یافتن درمان از نگاه طبیبان نیست، پس چیست؟
صحبت از افتراهای نامستند به نظرگاهها و مکتبهای ناشناخته بود، از فرهنگ دیرینهای که هر ناشناخته و ناخوشایند و نامأنوسی را به ناسزا میبندد و به فنا محکوم میکند، چون حذف آسانترین راه برای رفع تکلیف است و البته این کار ماست که روشنگری کنیم، به شرط وجود تحمل روشنایی.
فمینیسم، که نقطۀ اوج اتهامات ماست، نحلهای است که مثل هر دستگاه فکری دیگری شعب و شاخههای مختلف و متفاوتی دارد، گرایشهای لیبرال، سوسیال، رادیکال و … فمینیسم سالهاست به عرصۀ معناگرایی و معرفتشناسی قدم گذاشته است و ما بدون هیچگونه جانبداری از گرایش خاصی صرفاً آنها را بررسی و نقد میکنیم. افزون بر این، هرگز نسخۀ ازپیشپیچیدهشدهای را به زنان ایران تجویز نکردهایم و از آنجا که روابط انسانی را ملهم از فرهنگ و تاریخ و اعتقادات و تجربههای زیستۀ هر ملتی میدانیم قائل به فمینیسمی بومی برای هر منطقه از جهانیم تا از پس پاسخ به نیازهای موجود برآید.
ما اینجا، سر جایمان، ماندهایم که در متن باشیم و از حاشیه نگاه نکنیم. ماندهایم که از خود چشمه بنوشیم و “آب را گِل نکنیم”. ماندهایم که انار را از سرشاخه بچینیم و خارها را با دستهای خود از گُل دور کنیم. میشد رفته باشیم و نباشیم که بگوییم و بنویسیم و انگ بخوریم و مرارت کشیم و تازه بد هم باشیم. ولی ماندن را انتخاب کردهایم از سر عشق، و روزنامهنگار ماندهایم از سر جنون شاید. البته فاش بگویم من یکی از دست خودم خستهام، از این عشقی که گرچه عمری است زخمم میزند اما نه توان ترکش را دارم و نه تاب هجرش را. با اینهمه میخواهم زنده بمانم زیرا که عاشق زندگیام، منتظر طلوع، شیفتۀ کلمه و تشنۀ بوی کاغذ.
سرمقاله شماره تازه مجله بعد از چند ماه توقیف
منبع: زنان امروز