لزوم تقلیل‌گرایی

احمد زیدآبادی
احمد زیدآبادی

آدمیان در سلیقه، خط مشی، اندیشه و اخلاق با یکدیگر متفاوتند و ظاهرا تا هنگامی که بشر شانس زندگی بر ‏روی زمین را داشته باشد، گریزی از این اختلافات نیست.‏

به نظر می‌رسد ملت‌های دیگر به میزانی که پیشرفت کرده‌اند، از در سازگاری بیشتری با هم درآمده‌اند و به ‏آسانی هر اختلافی را تبدیل به کینه ورزی و خصومت با هم نمی‌کنند.‏

ما ایرانیان اما استعداد غریبی در تبدیل اختلاف‌ها به خصومت و کینه ورزی داریم و اغلب منتظر برو اختلاف ‏با کسی هستیم تا او را در صف دشمنان خود قرار دهیم.‏

در واقع همین استعداد غریب، جامعه ایرانی را چنان دچار انواع و اقسام خصوت‌ها کرده است که گاهی ‏وحشت از آینده وجود آدمی را لبریز می‌کند.‏

ما هر چند که خود را فرهیخته و با فرهنگ بدانیم و گذشته تاریخی خویش را به رخ ملت‌های دیگر بکشیم، ‏واقعیت‌مان این است که تاب تحمل غیر خود را نداریم و نسبت به مخالفانمان جانب انصاف را رعایت ‏نمی‌کنیم. به عبارتی روشن‌تر اغلب ما به نوعی مستبد و دیکتاتور هستیم.‏

استبداد شهروندان عموما به استبداد حکومت‌ها نسبت داده می‌شود. این مساله در باره مردم عوام صادق است، ‏اما در باره نخبگان چگونه می‌توان آن را پذیرفت؟‏

نخبگان معمولا در برابر استبداد حاکم، خود را منادی آزادی و انصاف و مدارا معرفی می‌کنند و اندیشه‌های ‏ناب رهایی بخشی را نزد خود می‌دانند.‏

تردیدی نیست که بسیاری از ما در حوزه اندیشه و ای بسا صادقانه مدافع سرسخت آزادی و مداراجویی ‏هستیم، اما در عمل توان پایبندی به آنچه را که می‌گوییم، نداریم.‏

من سال‌هاست که آموخته‌ام در باره افراد بر اساس اندیشه‌هایی که ترویج می‌کنند، نمی‌توان داوری کرد بلکه ‏داوری باید بر مبنای رفتار روزمره افراد صورت گیرد.‏

به نظر من در یک ساختار شخصیتی معیوب مهم نیست که چه اندیشه‌ای قرار گرفته باشد. آدم نابالغ چه دارای ‏اندیشه چپ باشد و چه راست، چه مذهبی و چه کافر، چه آزادیخواه وچه غیر آن، در عمل یک رفتار از آن سر ‏می‌زند و آن هم بی تحملی و خودمحوری است.‏

در مقابل، یک فرد سالم و بالغ، چندان مهم نیست که لیبرال باشد یا سوسیالیست، مومن باشد یا ملحد. چنین ‏شخصی در عمل رفتاری مطبوع و انسانی و مداراجویانه دارد و جانب انصاف را در برخورد با مخالفان خود ‏رعایت می‌کند.‏

در سنت سیاسی ایرانی، ظاهرا پرخاش و بی ادبی و گستاخی به مخالفان فکری و استراتژیک نوعی هنر ‏مبارزه تصور می‌شود و از همین رو چون بختکی روح و روان همه ما را سخت و سنگین کرده است.‏

من به واقع نمی‌دانم چنین فرهگ و سنتی در چه زوایایی از زندگی فردی و اجتماعی ما همواره بازتولید ‏می‌شود، اما می‌دانم که که سطح این مساله روانشاختی است و نه جامعه شناختی.‏

نخبگان ایرانی مدت‌ها است که نسبت به فروکاستن هر یک از گرفتاری‌های جامعه ما به سطح روانشناختی ‏هشدار می‌دهند و آن را تقلیل‌گرایی نام می نهند.‏

به گمان من، بدون هر گونه تعارف و ترس، زمان این تقلیل‌گرایی فرا رسیده است!‏

واقعیت این است که بسیاری از تنگ نظری‌ها و کم تحملی‌های ما ریشه در روان شخص خود ما دارد و ربط ‏دادن آن به مسائل کلان تر جامعه تنها به منظور فرار از کاوش در ضمیر خویش صورت می‌گیرد.‏

ما همگی به نوع اسیر خودیم. تا از اسارت خود نجات پیدا نکنیم، یافتن راه نجاتی برای جامعه ممکن و میسر ‏نیست.‏

نخبگان اسیر در خود، حتی هر رویداد تصادفی منجر به رهایی را نیز به باتلاق تبدیل می‌کنند. ‏

از این مساله می‌توان مثال‌ها زد.‏

در این میان لازم نیست که یکدیگر را تحلیل روانکاوی بکنیم چرا که روانکاوی به قول داستایوفسکی تیغ دو دم ‏است.‏

با این حال، می‌توانیم میزان تحمل و بردباری و ادب و انصاف یک فرد را صرف نظر از اندیشه‌ای که مبلغ آن ‏است، به عنوان معیاری از رشد و بلوغ شخصیت واقعی آن فرد به رسمیت شناسیم و در تعاملات سیاسی ‏خویش آن را به حساب آوریم. باشد که این شیوه، ما را به تامل در خویشتن و تقلیل‌گرایی روانشناختی رهنمون ‏شود.‏