خنده دارها

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg


در راستای این که گفته اند، خنده بر هر درد بی درمان دواست و با توجه به اینکه رئیس جمهور ‏در یک سخنرانی افشاگرانه و دلگرم کننده اظهار داشت که « با رهبری می نشینیم و به طرح های ‏هسته ای مخالفان می خندیم.» نمایشنامه بی ربط زیر برای خنده بیشتر خوانندگان نوشته و تقدیم ‏شد.‏

مکان: یک بیت. زمان: یک غروب پائیزی. بازیگران: مرد جوان و مرد پیر

مرد جوان وارد می شود، مرد پیر از جای خود بلند می شود. مرد جوان دراز می کشد و پای او ‏را می بوسد، بعد در حال نشسته دست او را می بوسد و بعد روی صندلی کنارش می نشیند…‏

مرد پیر: چه خبر از سفری که رفتید؟

مرد جوان: سفر بسیار موفقی بود، رفتیم در یک سالن بزرگ، رئیس دانشگاه آنها یک صهیونیست ‏بود، به ما گفت دیکتاتور کوچک، ما هم ساکت ایستادیم، ملت هم شروع کردند به خندیدن به ما، ‏آی خندیدیم. ‏

مردپیر و مرد جوان با هم می خندند، مرد پیر: وای! چقدر خنده دار، پس حسابی خندیدید؟

مرد جوان: بله، بعد رفتیم یک سری ملاقات دبیرکل سازمان ملل، برگشت به ما گفت اگر غنی ‏سازی را متوقف نکنید اینها شما را بمباران می کنند، آقا! اینقدر خنده ام گرفت، اینقدر خندیدیم!‏

مردپیر، در حال خنده شدید: جدا گفت بمباران؟ وای چقدر خنده دار! هر دو با هم می خندند!‏

مرد جوان: بله، تازه وقتی رسیدیم اینجا، صبح که شد عبدالله زنگ زد که اگر شما غنی سازی را ‏متوقف نکنید، آمریکایی ها حمله می کنند، حالا من از بس خنده ام گرفته نمی توانم جوابش را ‏بدهم. گفتم گوشی…‏

مردپیر با خنده: جدا می گی؟ عبدالله؟ گفت حمله؟ وای! چقدر خنده دار! هر دو با هم می خندند. ‏

مرد جوان: بعد هم که پوتین آمد،( اسم پوتین که می آید جفت شان به خنده می افتند) اسمش پوتینه! ‏چقدر خنده دار! ‏

مردپیر: من وقتی دیدمش داشتم از خنده می مردم، به من گفت، اگر شما غنی سازی را متوقف ‏نکنید آمریکا حمله می کند و از ما هیچ کاری ساخته نیست… حالا من می خوام نخندم مگه می ‏شه… پاش رو که گذاشت بیرون من دلم رو گرفتم و زدم زیر خنده، حالا نخند کی بخند‏

مرد جوان: باز شما که خبر داشتی و می خندیدی! من که خبر هم نداشتم، به بچه ها گفتم هر وقت ‏پوتین اومد بیرون به من خبر بدین، زنگ زدن که اومد بیرون، گوشی از دستم افتاد، اینقدر ‏خندیدم، اینقدر خندیدم، تا این الهام اومد تو

مردپیر: الهام؟ وای! چقدر خنده داره؟ دو تایی با هم می خندند…‏

مرد جوان: خانومش نوشته بود لاریجانی بهترین کاری که می تونست بکنه استعفا بود، حالا من ‏رو بگین، علی آقا جلوم وایستاده، منم زیر زیر دارم مقاله فاطی خانوم رو می خونم و دارم از ‏خنده می میرم، دو تایی با هم می خندند… وای، مردم از خنده…‏

مرد جوان: بعد از اون لاوروف اومد پیش من، گفت عربستان سعودی یک طرح جدید کنسرسیوم ‏داره، گفتم چی؟ گفت، کنسرسیوم، گفتم: کنسر… چندم؟ گفت سی ام؟ حالا منو می گین دارم از ‏خنده می میرم

مردپیر از خنده روی زمین افتاده است، گفت کنسرسیوم؟ می فهمی کنسر سی ام. دو تایی با هم می ‏خندند…‏

مرد جوان: گفتم کنسرسیومش رو بخورم…. می خندد

مردپیر در حال خنده: چی بخوری؟ می خندد

مرد جوان: کنسرسیوم؟ می خندد، بهش گفتم: کیلو چنده؟ مترجم گفت، ترجمه کنم؟ گفتم آره، داشت ‏ترجمه می کرد و من فقط نگاه می کردم که لاوروف نمی فهمید، من داشتم از خنده می ترکیدم… ‏

مردپیر: چی شد؟ اونم خنده اش گرفت؟ و خودش می خندد، وای لاوروف… کیلو چنده؟ می خندد

مرد جوان: نخندید، گفتم حالا اگر قبول نکنیم، چی می شه، گفت، قطعنامه صادر می کنن… آقا، ‏گفت قطعنامه، من دیدم جلوی خودم رو از خنده نمی تونم بگیرم…. ‏

مردپیراز خنده روی زمین ولو شده است: محمود! خدا خفه ات نکنه، تو گوله نمکی! دارم از خنده ‏می میرم، اون وقت اون چی گفت؟

مرد جوان: گفت، قطعنامه صادر می کنند و یک ماه دیگه، حمله… می خندد… حمله…. می کنند… ‏

مردپیر در حال خنده شدید: حمله چی؟ نمی تواند جلوی خنده اش را بگیرد، تو رو خدا بقیه اش رو ‏بگو، چقدر خنده داره…‏

مرد جوان: این روسی ها نقشه شون رو هم دزدیده بودند، دیدم 2500 نقطه رو علامت گذاشته، ‏داشت از ترس می مرد، حالا من نگاه به نقشه می کنم و دارم از خنده منفجر می شم… ‏

مردپیر می خندد: حالا چرا 2500 نقطه، می گفتی می کردن 3000 نقطه که سر راست می شد، ‏وای! چقدر خنده داره، سه هزار نقطه، با چی می خوان بزنن، با تفنگ بادی؟

مرد جوان: تفنگ بادی؟ وای! مردم مردم مردم از خنده، اشک از چشمانش جاری است و دارد ‏می خندد، گفتم… می خندد… گفتم 2500 نقطه بزنن چی می شه؟ گفت، همه کشورتون از بین می ‏ره، همه جا. داشتم از خنده می مردم، گفتم: خدا رو هم می تونن بزنن؟ و می خندد…‏

مردپیر جلوی خنده خودش را نمی تواند بگیرد: می خندد، می خواستی بگی اصلا ما 2500 نقطه، ‏وای! مردم از خنده! ما اصلا 2500 نقطه نداریم که بزنن، وای مردم از خنده… دو تایی روی هم ‏می افتند… تو چطوری می تونی جلوی خنده خودت رو بگیری؟ ‏

مرد جوان: من…. می خندد… نمی تونم… بهش گفتم، اگر تمام کشور از بین بره چی می شه؟ خیره ‏شد به من، نمی فهمید من چی می گم، دیگه نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم، حالا من دارم از ‏خنده می میرم یارو عصبانی شد… ‏

مردپیر: تو رو خدا بگو عصبانی شد چی کار کرد؟ خیلی خندیدی؟ ‏

مرد جوان: من می پیچیدم به خودم، یارو گفت، تمام مراکز هسته ای رو می زنن، خنده ام گرفت…‏

مردپیر: ما که مراکز هسته ای نداریم، وای! خنده داره! چی رو می زنن، قاه قاه می خندد… ‏

مرد جوان: گفتم لاوروف تو که می دونی ما چیزی نداریم، چی رو می زنن؟ گفت: تمام اون ‏منطقه می زنن یه عده از ایرانی ها رو می کشند، قاه قاه خندیدم، گفتم: خب، بکشن، دوباره بچه ‏دار می شیم… فکر کردی تموم می شه ‏

مردپیر می خندد: ولی خوب فکری کردی، فکر کن، چقدر خنده داره، اونها می آن 2500 نقطه ‏رو می زنن که انرژی هسته ای ما رو از بین ببرن، در حالی که ما اصلا انرژی هسته ای نداریم، ‏وای! چقدر اونها احمق اند، چقدر می خندیم، بعد به جاش بیست هزار نفر می میرن، بعد ملت بچه ‏دار می شن…. می خندد… هی اون ها می کشند، هی ما بچه دار می شیم، خیلی خنده داره…‏

مرد جوان: حالا اینها رو ولش کنید… سفر ارمنستان…. وای! خنده بازار بود….‏

مردپیر: ارمنستان چرا رفتی؟ لابد خیلی خنده دار بود؟ ‏

مرد جوان: نمی خواستم برم، باورتون نمی شه اگر بگم چطوری رفتم از خنده می میرین. خیلی ‏خنده بود…..‏

مرد پیر: پس بگو که دارم از خنده می میرم…‏

مرد جوان: من همین طوری داشتم نقشه نگاه می کردم، چشمم افتاد به ارمنستان، یادم افتاد به اینکه ‏ارمنستان و آذربایجان سر کشتار یک و نیم میلیون نفر دعوا دارند، آقا من یه دفعه خنده ام گرفت…‏

مرد پیر از خنده او می خندد: بعدش چی شد؟

مرد جوان: بعدش فکر کردم دو روزه قول می دم، بعد وقتی اونها حسابی پذیرایی کردن، سر قبر ‏کشته ها نمی رم، جاخالی دادم… عصر داشتیم برمی گشتیم، من داشتم از خنده می مردم…‏

مرد پیر می خندد: من هرچی فکر کردم شما می خوای چه کنی نفهمیدم، حالا نتیجه اش چی شد؟

مرد جوان: حال شون گرفته شد… با خنده… اولا ارمنی ها فکر می کردن ما کشته مرده اونهاییم، ‏دیدن نه، ما یه کمکی بهشون کردیم و قبل از اینکه رابطه مون با آذربایجان به هم بخوره در رفتیم، ‏آی حال شون گرفته شد…. می خندد

پیر مرد خنده اش گرفته است: تو چطوری این کاررو کردی؟ آذربایجان چی شد؟ با خنده می ‏پرسد: حتما اونها هم ضایع شدند؟

مرد جوان: خنده اش همینه، هم با اونها به هم زدیم، هم با اینها…. وای! دارم از خنده می میرم

مرد پیر: واقعا خنده داره…..‏

مرد پیر و مرد جوان در حالی که دارند می خندند، نمایش تمام می شود…‏