در ستایش یک جایزه‌ی صلح

محمد جواد اکبرین
محمد جواد اکبرین

“مانها” نام هنریِ “هان یونگ اون” شاعریست که در سالهای دور برای استقلال کشورش “کُره” تلاش کرد؛ تجربه‌ی او در فعالیت مدنی، حالا الهام‌بخش وارثان اوست؛ وارثانی که دیگر کشورشان تحت قیمومیّت ژاپن نیست و عمریست که مستقل و با کرامت زندگی می‌کنند اما نمی‌گذارند نسل‌های تازه یادشان برود که بدون تمرین و ممارست دائمیِ صلح و رفتار مدنی، حفظ دستاوردهای پیشینیانِ‌شان غیرممکن است.

برای همین هم “کمیته‌ی جوائز مانها” هر سال یک “جائزه صلح” اهدا می‌کند به آنانکه “تمرینِ صلح و مدارا” را در نقاط مختلف جهان تجربه می‌کنند؛ این جائزه که در سالهای گذشته به بزرگانی چون نلسون ماندلا، رئیس‌جمهور سابق آفریقای جنوبی و دالایی لاما، رهبر معنوی بوداییان نیز اهدا شده امسال به محسن مخملباف، نویسنده و فیلمساز کشورمان اختصاص یافته؛ به باور کمیته‌ی اهدا کننده‌ی این جایزه، مخملباف شباهتی به “مانها” دارد؛ آنها می‌گویند او هم زندگی هنرمندانه‌اش در مقابله با ظلم و ترویج صلح گذشته؛ شاید اهدا کنندگان جایزه، نظری نیز به آثار متأخّر مخملباف داشته‌اند که در آنها مفهوم صلح و مدارا بسیار پررنگ است؛ به ویژه فیلم “باغبان” که بیش از آنکه “روایت” باشد “طرح مسئله” است و نقش و تاثیر دین در زندگی انسانها و رابطه آن با صلح و نفرت را جستجو می کند.

البته عجیب نیست اگر مقوله‌ی صلح در دستگاه تبلیغیِ رسمی و رسانه‌های کشور ما غریب و مهجور باشد و تشویق به صلح و مدارا و اخبار اختصاصِ جوائزی با این موضوعات (به ایرانی‌ها و غیر ایرانی‌ها) بازتاب چندانی نداشته باشد؛ چنانکه حتی قدر تلاش خاتمی و همراهانش در “گفتگوی فرهنگها و تمدنها” نیز دانسته نشد؛ زیرا در کشوری که گفتمان رهبری و سیاست‌های کلی‌اش همواره بر محور و مدار “دشمن” می‌گردد و چهره‌های سه دهه‌ی پس از انقلاب هم در “دشمن‌سازیِ” مدامِ حکومت از صحنه خارج می شوند گفتمان صلح همواره “حاشیه”نشین است و “متن” با “مرگ بر”های شبانه روزی پر می‌شود.

این اما نباید ما را از قدرشناسیِ چهره‌های فعال در این حوزه غافل کند؛ از جمله محسن مخملباف که به ویژه از “نوبت عاشقی” تا کنون، نگاهِ مخاطبانش را به کیمیاهایی از جنس عشق و صلح و مدارا دعوت کرده و با خود برده است.

می توان فرصت جایزه‌ی “مانها” به او را غنیمت شمرد و پرسید که اهمیت تلاش مخملباف در رویارویی با “مُداراستیزیِ” مستمرّ بنیادگرایانِ وطنی در کجا نهفته است؟

وقتی فیلم باغبان با دستمایه‌ی آئین بهایی و در بیت‌المقدس (مهد ادیان الهی) ساخته شد برخی از “منتقدان محتوای فیلم” بر او خُرده گرفتند که “بی‌طرفی را مراعات نکرده و در طرح مسئله به دامن بهائیّت غلتیده”؛ اما فیلمساز، پرورده‌ی جامعه و حکومتی است که همواره اقلیت‌های فکری و مذهبی را در تنگنا قرار داده و حتی برخی آئین‌ها و هوادارانش را سرکوب کرده؛ از جمله همین بهائیت که کمتر از دو قرن پیش از ایران برخاسته و امروز حدود ۷ میلیون پیرو در جهان دارد.

اینجا آیا فیلمسازی که دغدغه‌اش صلح و مداراست می‌تواند بی‌طرف باشد؟ “یورگن هابرماس” در باب “بی‌طرفی دولت نسبت به ادیان و آئین‌ها” می گوید: اگر دولت روش خنثی، بی طرفی و بی تفاوتی را پیش گیرد، گروه های اقلیت یا جمعیتها باید منتظر باشند که یا نابود شوند یا پاره ای از خواسته هایشان به بوته فراموشی سپرده شود. از آن جمله است شماری از زبانهای اقلیت که نیاز به یاریِ کارساز قدرتهای عمومی دارند تا بتوانند پایدار بمانند.

اینجا این پرسش مطرح می شود که آیا چنین کمکهایی با بی طرفیِ دولت همخوان است؟ و آیا دخالت دولت در دفاع از یک اقلیت نمی تواند ترکِ بی طرفی تلقی شود؟ در مقابل، پرسش دیگر این می تواند باشد که آیا بی طرفی واقعی آن نیست که دولت با دادن امکانات به اقلیت، با این هدف که در برابر اکثریت، وضعیت نامساعدی نداشته باشند، از کثرت گرایی و تنوع و تکثر حمایت کند؟

هابرماس می گوید در چنین وضعیتی دولت به شکلی پارادوکسیکال، هم بی طرفیِ خود را حفظ می کند و هم تکثر را؛ با این تدبیر که در مراقبت از اقلیت، همواره تعادل را میان اجزاء مختلف تشکیل دهنده جامعه برقرار نگه می دارد. (ترجمه فائزه توکلی)

به نظر می رسد مخملباف در پاسداشت صلح، نگاهی هابرماسی داشته و تاوانِ وظیفه‌ی انجام نیافته‌ی دولت در ایران را پس داده؛ او در فیلم “باغبان” سراغ اقلیتی رفته که همواره سرکوب شده تا بار توازنِ مفقود در جامعه ایرانی را بر دوش کشد؛ روشی که بعدها در صورت هایی دیگر دیندارانی چون محمد ملکی و محمد نوری‌زاد یا روحانیانی چون عبدالحمید معصومی تهرانی نیز تجربه کرده‌اند.

صلح و مدارا بدون احترام به اقلیت ها هرگز شکل نمی گیرد و جایزه‌ی صلح مانها به محسن مخملباف از این منظر نیز مغتنم و ارزشمند است.