تانگویی بزرگ بر مدار شعار

نویسنده
پیام رهنما

» صحنه/ اجرای تهران

تانگوی تخم مرغ داغ / نویسنده: اکبر رادی، کارگردان: هادی مرزبان، بازیگران: علی نصیریان، امین زندگانی، فرزانه کابلی، فردوس کاویانی، قاسم زارع، لیلا برخورداری، پریسا مقتدی، مهدی عبادتی، اکرم حاج‌حسینی و سهیل دیوسالار. طراح دکور: وحید لاری، آهنگساز: جهانسوز فولادی، چهره‌پرداز: ماریا حاجیها، طراح لباس: شبنم روزبهانی، دراماتورژ: آرش رادی.

“تانگوی تخم مرغ داغ”، از همان آغاز، همه چیزش را برای مخاطب باز می کند؛ پدر خانواده که پیرمردی مذهبی به نام آقا موسی (علی نصیریان) است، مردی است اهل زهد ریا. او بی آن که به روی خودش بیاورد، زنی دیگر اختیار کرده و در خانه دیگرش در الهیه جا داده است. پسر بزرگش “حسن”، مرده است. پسر وسطی، “حسین” (امین زندگانی) کاسب بازار است و اهل تقوا و انصاف و پسر سومش، “محسن”، جوانکی دانشجو و یاغی است که به صراط پدر مستقیم نیست. تک دختر آقا موسی، “شکوه” است، دختری که می خواهد از قراردادهای زندگی طبقه اش بگریزد و خودش را از منجلاب ازدواج تحمیلی و زوری رها کند. زن آقا موسی زنی بسیار جوان تر از او به نام “انیس” است، زنی دریده و مادری دلسوز برای بچه هایش.

ماجرای نمایش در سال های دهه چهل می تواند بگذرد، روزگاری که هنوز می شد که دو خانواده در یک حیاط زندگی کنند. خانواده دوم که در طبقه بالایی خانه آن ها زندگی می کنند، خانواده “آقا بالا” هستند؛ آقا بالا پیرمرد مفنگی و شل و ولی که ده تومن از آقا موسی طلبکار است، زن جوانش “قیصر” که اهل عشوه و غمزه است و سر به راه نیست و دخترشان “ملیحه” که مثل مادرش اهل بزک و دوزک و خوش گذرانی است. انیس، بچه قنداقی هم به بغل دارد.

از همان شروع نمایش، می توان فهمید که این دو خانواده با هم اصطکاک هایی دارند؛ آقا بالا شش سال است که ده تومن از آقا موسی طلب دارد و همین طلبکاری، اسبابی است برای منازعه. آقا موسی، بنا بر عقیده اش، زن آقا بالا را زن سالمی نمی داند و بزک دوزک ها و سر به هوایی هایش را اسباب خجالت خانه می داند. آقا بالا به آقا موسی فشار می آورد که چنار بلند توی کوچه را بیندازد چون جوان ها زیر سایه اش می نشینند و زن و بچه اش را دید می زنند. آقا موسی و انیس، از قیصر بیزارند، چون قیصر نیم نگاهی به حسین دارد و برایش خیالاتی در سر می پروراند. خواستگار داشتن ملیحه، ابزاری است برای تحقیر شکوه. ملیحه می خواهد زن پسر دایی اش بشود که افسر است و برای شکوه، فقط یک خواستگار آمده: پیمردی قوزی و کچل. شکوه و محسن، بی آن که با هم نزدیکی و انسی داشته باشند، هر دو می خواهند از معیارهای تحمیلی خانواده برتر باشند؛ شکوه می خواهد آوازه خوان بشود (و می شود) و محسن که اهل کتاب خواندن است، می خواهد وکیل بشود.

پیام اصلی نمایش، بی آن که مخاطب برای دریافتن اش تلاش خاصی بکند، در همین جمله خلاصه می شود؛ “ما جوان ها می خواهیم الواح پوسیده، گندیده و پر از ریا و سالوس شما را بشکنیم و برویم دنبال آرزوهایمان.”

نمایشنامه “تانگوی تخم مرغ داغ” را می توان یکی از شعاری ترین و کم ظرافت ترین آثار اکبر رادی دانست. فرم ضعیف نمایش، از همان آغاز، پایان یک ملودرام پر شور و هیجان را به مخاطب نشان می دهد: ظاهرا باید اتفاقی بیفتد، اما مولفه های بنیادین متن، این اتفاق مهم را ایجاب نمی کنند. تک تک پرسوناژهای نمایش، با تمام وجود رو به تماشاگران جمله های آتشین و پر احساس شان را درست مثل سیاستمداری که تریبونی مجانی گیر آورده ادا می کنند، اما زیرساخت های درام آفرین متن، این اجازه را نمی دهد که بعد از ادای این جملات، درام دستخوش جهشی منحصر به فرد بشود.

در سر تا سر نمایش، خوشمزگی ها و بددهنی های پرسوناژها، خصوصا انیس، تماشاگران را به خنده وا می دارد. مرزبان بسیار تلاش کرده تا با توسل به این دیالوگ ها و تاکید بر لنترانی های انیس، هر دو خانواده را بدون روتوش به معرض دید بگذارد، اما باید گفت که ضعف شخصیت پردازی در تک تک کاراکترها، تاثیر عمیق و رئالیستی ماجرا را از او سلب می کند؛ برای نمونه، حسین چه وقت و از کجا عاشق ملیحه می شود؟ مگر نه این است که پدر، او را به ازدواج با ملیحه راهنمایی کرده است؟ چه می شود که حسین که گویا عاقل تر از همه است، یک دل نه صد دل عاشق ملیحه می شود؟ آن هم تنها به اشاره پدر؟

تاثیر محسن بر پیشرفت درام چیست؟ او چه کمکی به ماجرا می کند؟ آیا اگر او نباشد، چیزی از نمایش کم می شود؟ سرانجام او چیست و رفتن اش چه تاثیر مهمی بر پایان ماجرا می گذارد؟

تانگوی تخم مرغ داغ، با مجموعه ای از این سوالات به پایان می رسد. آقا موسی که گویا فهمیده که دخترش خواننده شده، در هم شکسته و نامید در حیاط خانه می نشیند و حسین که با کمربندش قیصر را سیاه کرده از پله ها به سمت دروازه بالا می رود.

نکته مهم و قابل تامل نمایش، تاکید بر اخلاقیات فاسد و از مد افتاده مردم روزگار است؛ آن ها رو در روی هم لبخند می زنند. لبخند می زنند تا فرصتی برای خنجر زدن پیدا بیابند و دین و مذهب مانع این رفتار نمی شود هیچ، آن را شدت هم می بخشد. آدم ها سخت از هم بیزارند. همه می خواهند کار بزرگی بکنند. همه می خواهند سر به تن دیگری نباشد. همه معتقدند که دیگری است که نمی گذارد آن ها کار بزرگی بکنند. روزمرگی کمر همه را شکسته و فردا بسیار غم انگیزتر از امروز است.

متاسفانه همین گزاره ها که گاه در کنش بازیگران به مخاطب القا می شود و به زیبایی هرچه تمام تاثیرش را می گذارد، به ناگاه و بارها تبدیل به شعارهایی می شود که محسن و حسین رو به تماشاگران فریادش می زنند. مخاطب هم که بنا به قاعده بعد از شنیدن این جملات آتشین منتظر اتفاقی دراماتیک و در خور توجه است، چیز دندان گیری پیدا نمی کند.