مکبث؛ خنجری که خود را می دَرَد

نویسنده
پیام رهنما

» صحنه/ یادداشت تاتری

 

بیچاره مکبث/ نویسنده و کارگردان: پیام عزیزی، بازیگران: پیام عزیزی، مژگان معقولی، مهرداد خانی، میترا عزیزی، پدرام شیوا، رامین منصوری، شایان پور ملا، پدرام شیوا، نرگس عزیزی، مهدی نوروزیان، دانیال بیات، هومن ستاری، سید محمدحسین موسوی، آرمان صلحی و فرشته احمدپور، دستیار کارگردان: رامین منصوری، مدیر صحنه: نرگس عزیزی، آهنگساز: احسان آنالویی، طراحان لباس: فرناز بهزادی و سهیلا باجلان، طراح صحنه: پیام عزیزی، دستیاران صحنه و دکوراتور: فرشته احمد پور، مهدی نوروزیان، طراح نور: رضا بهجت، طراح پوستر و بروشور: احمدرضا آخوند زاده، مدیر تولید: اکبر حسنی، عکاس: علی حدادی اصل.

نمایش نامه مکبث را بدون تردید می توان یکی از شاهکارهای جاودانه ویلیام شکسپیر دانست. نمایشی که هزاران بار از زمان نوشته شدنش روی صحنه رفته است. مکبث، قهرمان طاغی این تراژدی هولناک، از آن زمان به زبان های بی شماری با تماشاگران و خوانندگان سخن گفته و هنرمندان بعد از شکسپیر، هرکدام از نگاه و زاویه ای، این شاهکار بی همتا را قرائت کرده اند. اقتباس های سینمایی بسیاری نیز از این اثر شده است که می توان به بهترین آن ها، یعنی سریر “خون” ساخته آکیرا کوروساوا اشاره کرد.

سردار مکبث و سردار بانکو، پس از شکست سپاهیان نروژی و در راه بازگشت به اسکاتلند، با جادوگرانی روبه رو می ‌شوند که از آینده خبر می ‌دهند و در حالی که امیر کادور، زنده است، او را سالار کادور می ‌خوانند و به او می ‌گویند که شاه خواهد شد. ساحران در پاسخ سؤال بانکو می ‌گویند که: فرزندان تو به پادشاهی می ‌رسند. دو سردار غرق در شگفتی از ساحران جدا می ‌شوند. مکبث در راه بازگشت توسط پیک دانکن، پادشاه اسکاتلند باخبر می‌شود که امیر کادور به جرم بی کفایتی به اعدام محکوم شده و ولایت کادور نصیب او شده ‌است و این پیام تکان دهنده درستی پیشگویی ساحران را بر او ثابت می ‌کند. دانکن برای تقدیر از مکبث، به قصر او وارد می‌شود تا شب را نیز در کاخ او سر کند؛ غافل از آن که مکبث با وسوسه همسرش لیدی مکبث، آخرین شب زندگی او را تدارک دیده‌ اند. دانکن در خوابگاه به قتل می‌ رسد و دستان مکبث و روان لیدی مکبث به خون ولی نعمتشان که به فروتنی و تواضع مشهور است، آلوده می‌ شود. اما این پایان ماجرا نیست و مکبث برای آن که پیشگویی ساحران محقق نشود، قاتلانی را به کشتن فرزندان بانکو می ‌گمارد. بانکو که بو برده‌است فرزندش فلیانس ممکن است کشته شود، او را فراری می‌دهد ولی خود به دست همان قاتلان کشته می ‌شود. مالکوم فرزند دانکن نیز می ‌گریزد تا مبادا به قتل برسد و این اقدام بر خشم و خون‌ خواری مکبث اضافه می کند. هدف بعدی مکداف، سالار فایف است که او نیز از اسکاتلند گریخته و به جمع مخالفان مکبث پیوسته ‌است. اما مکبث کاخ مکداف را به آتش می ‌کشد و زن و فرزندان سالار فایف را با قساوت تمام می کشد. اکنون مکبث و لیدی مکبث را چاپلوسان و بزدلان دوره کرده ‌اند و هر آن کس که اندکی شجاعت و غیرت دارد دو راه پیش رو دارد: گریختن از اسکاتلند یا پذیرش مرگ. پس جوّ هولناکی بر اسکاتلند حاکم شده و حتی مردان بزرگ نیز غالبا از ترس جان به جنگل پناه می ‌برند. لیدی مکبث که در آرزوی تاج و تخت مبتلای جنون شده، دستان آلوده‌اش را می ‌شوید تا خون ریخته دانکن و دیگران را از آن پاک کند، اما هر بار بیش از پیش گرفتار عذاب وجدان می شود. او در سرسرای کاخ راه می ‌رود و افشای راز می ‌کند و ندیمه و دیگران بر خود می‌ لرزند که چگونه لیدی مکبث و مکبث دستشان را به خون دیگران آلوده کرده ‌اند. پس نه مکبث و نه همسرش شادمان نیستند و از این رو مکبث به ساحران متوسل می ‌شود تا از آن ها بشنود که آینده چگونه خواهد بود. ساحران در بار دوم دیدار، او را امیدوار می‌ کنند که حکومتش و جانش پابرجاست و مادام که جنگل بیرنام به حرکت درنیاید و تا زمانی که فردی از مادر نزاده باشد که او را به قتل برساند نباید نگران باشد. اما در این هنگام، مخالفان مکبث به سرکردگی مکداف دردمند و مالکوم درصدد حمله به اسکاتلند هستند و لیدی مکبث نیز در اوج جنون به سر می‌ برد و سرانجام جان می ‌سپارد. سربازان تحت امر فرماندهان مخالف مکبث درختان جنگل بیرنام را قطع کرده و با استتار خود در پس آن ها به سوی مقر حکومت مکبث حمله می ‌برند و او حرکت جنگل بیرنام را زنگ خطر تحقق پیشگویی ساحران به حساب می‌ آورد اما هنوز امیدوار است که زنده بماند، ولی هنگامی که از زبان مکداف می‌ شنود که او از مادر زاده نشده بلکه با جراحی شکم مادر وی را به دنیا آورده‌اند، مرگ را پیش روی خود می ‌بیند و چنین نیز می‌شود: مکداف مکبث جنایتکار را می ‌کشد و سپاهیان وارد کاخ می ‌شوند و مالکوم را به پادشاهی اسکاتلند برمی ‌گزینند.

قرائت پیام عزیزی از مکبث، قرائتی نقطه به نقطه نیست. او فرازهایی از این تراژدی را برگزیده و به شکل دیگری بیان کرده است؛ بازگشت “مکبث” و “بانکو” از نبرد و مواجهه با سه خواهر جادو و پیشگویی آنان در باره شاه شدن “مکبث”، در میان گذاشتن این پیام با “لیدی مکبث” و توطئه برای کشتن “دانکن”، تلاش “مکبث” برای چیرگی بر هراسش، مرگ “دانکن”، تاجگذاری “مکبث”، دیدن ارواح مقتولان، رویارویی دوباره با پیشگویان، قیام چنگل بر علیه “مکبث” و در نهایت مرگ او.

در این خوانش، تاکید نویسنده بر به قدرت رسیدن مکبث و سرنگونی اوست. برای نمونه، در صحنه ای می بینیم که مکبث در حال ارتکاب قتل، از سطح زمین فاصله می گیرد و موقعیتی برتر نسبت به مقتول پیدا می کند. ایجاد این اختلاف سطح میان قاتل و مقتول نشانه ای است از به قدرتوشوکت رسیدن مکبث. نمونه دیگر این گونه کاربرد نشانه ها، لحظه ای است که مکبث، خنجر اهدایی سه خواهر جادوگر را با اشتیاق می ستاند یا زمانی که تاجگذاری می کند، که همه ارجاع به قدرت یافتن مکبث دارند. شاید مشکل بزرگی که در این نوع گزینش به وسیله کارگردان پیش آمده است، گم شدن پاره های به هم بافته درام است. برای نمونه، وقتی که مکبث برای بار اول با سه خواهر پیشگو روبه رو می شود، به بانکو هم وعده جاه و مقام داده می شود و این که فرزند او پادشاه خواهد شد، اما در ادامه مشخص نمی شود که چه می شود که بانکو فرزند خود را فراری می دهد تا “مکبث” او را نکشد، یا در مواجهه آخر با سه خواهر جادو، آن ها پیشگویی می کنند که مکبث نمی میرد، مگر آن که جنگل بیرنام به حرکت درآید و فردی که هنوز به دنیا نیامده، او را به قتل رساند. در نمایش شکسپیر آن فرد مکداف است، کسی که ماشین قتل مکبث را از کار می اندازد، اما از او در نمایش خبری نیست…

نکته مهمی که در اجرای بیچاره مکبث دیده می شود، استفاده از موتیف «پارچه» است. اصولا طراحی صحنه و ورود و خروج شخصیت ها در تمام نمایش بر اساس پارچه بنا شده است؛ شخصیت ها از پارچه ها بیرون می آیند، آن ها پارچه هایی سرخ و سفید پوشیده اند و انگار که همه هویت و حضورشان، حضوری است شبح وار و سرگردان.

بیچاره مکبث، در ایرانشهر، سالن استاد ناظرزاده کرمانی هنوز روی صحنه است.