روزها بر رئیس جمهور چگونه می گذرد؟

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg

یکی از مسائل مهم سیاست “ دفتر رئیس جمهور” است، منظورم همان دفتری است که منشی ‏رئیس جمهور در آن یادداشت می کند که چه اتفاقاتی در روز گذشته افتاده است. حتما شما هم ‏دوست دارید ببینید در آن دفتر چه چیزی نوشته شده است. با توجه به اینکه من فرض را بر ‏این گذاشتم که هر چیز محالی ممکن است محال نباشد، چون فرض محال هم محال نیست، به ‏همین دلیل خودم امکان ریاست جمهوری را برای افرادی مانند رضا پهلوی، ابراهیم یزدی، ‏هوشنگ امیر احمدی و شیرین عبادی هم فراهم کردم. فرض دیگر ما این است که دفتری که ‏می خوانید یادداشت های روز شانزدهم آذر سال 1389 است. ‏

محمود احمدی نژاد

ساعت پنج و نیم صبح: حاجی سرزده رفت برای بازدید از بهزیستی استان تهران، به هفتاد نفر ‏از بچه ها سکه دادند، آبدارچی ها را هم تشویق کردند. قرار شد وزیر استعفا بدهد و بشود ‏وزیر صنایع سنگین. ‏

ساعت هفت و ده دقیقه: جلسه هیات دولت تشکیل شد، دویست مصوبه داشت. عکاس ها نبودند ‏مصاحبه مطبوعاتی انجام نشد. جلسه 45 دقیقه طول کشید.‏

ساعت هشت و یک دقیقه: حاجی رفت دستشویی و وقتی برگشت خیلی خوشحال بود.‏

ساعت هشت و بیست دقیقه: سفیر توگو آمد، هماهنگ شد که پول شان را بدهیم، پسرش را هم ‏آورده بود که با حاجی عکس بگیرد. حاجی به پسرش عکس امضا شدهد هم داد.‏

ساعت هشت و پنجاه دقیقه: استاندار کرمان زنگ زد و پیشنهاد کرد سفر استانی یک ماه به ‏تاخیر بیفتد، الهام با او حرف زد. حاجی هم گفت استاندار استعفایش را بدهد و برود نیروی ‏زمینی.‏

ساعت نه و چهارده دقیقه: حاج آقا پورمحمدی آمده بود برای جلسه، حاج آقا ثمره هم بود، ‏حاجی پیشنهاد کرد پورمحمدی دوباره بشود وزیر کشور، پور محمدی از اتاق فرار کرد و ‏رفت. ‏

ساعت نه و چهل و چهار دقیقه: زنگ زدیم به آقای حجازی فرمودند اشکالی ندارد، قرار شد ‏خودشان با کیهان هماهنگ کنند که حاج حسین اعتراضی ننویسد. ‏

ساعت نه و پنجاه و سه دقیقه: حاج آقا لاریجانی زنگ زدند و وزیر کشور را معرفی کردند، ‏الهام گفت حاجی موافق نیست، آقای لاریجانی با حاجی حرف زد، با حاجی حجازی هماهنگ ‏شده است.‏

ساعت ده و پانزده دقیقه: زنگ زدیم به طالبانی، دفترش گفت کار دارد، حاجی با مسوول ‏دفترش حرف زد، نیم ساعت طول کشید. حاجی ثمره یک اطلاعیه نوشت درباره مذاکره تلفنی ‏طالبانی و رئیس جمهور که آنها درخواست کرده اند ایران راه کربلا را آسفالت کنند و از ‏حاجی دعوت کردند.‏

ساعت ده و چهل و نه دقیقه: حاجی رفت دستشویی و وقتی برگشت حالش خوب نبود.‏

ساعت یازده و سه دقیقه: زنگ زدیم به ضرغامی، حاجی به او پیشنهاد کرد وزیر کشور ‏بشود، ضرغامی هم گفت با علی آقا هماهنگ کرده. ‏

ساعت یازده و سی و یک دقیقه: حاجی با حاجی ثمره رفتند توی اتاق و گفتند تلفن وصل نکنیم، ‏یک ساعت و بیست دقیقه آنجا بودند، حاجی حجازی زنگ زدند و گفتند که این دو تا آن تو ‏چی کار دارند؟ گفتیم خبر نداریم. صدای دعوا می آمد، حاجی ثمره با عصبانیت بیرون آمد و ‏رفت. ‏

ساعت دوازده و پنجاه دقیقه: دخترخانومی که انرژی هسته ای کشف کرده بود، آمد به دفتر و ‏گفت یک هواپیمای جنگنده اختراع کرده که با سرعت صوت حرکت می کند، تنها مشکلش این ‏بود که هر کاری می کرد نمی توانست سرعت آن را کم کند، بنده خدا کلا با چهل هزار تومان ‏هواپیما را اختراع کرده بود، حاجی با او ملاقات کرد و قرار شد معرفی اش کنیم به نیروی ‏هوایی سپاه.‏

ساعت یک و چهار دقیقه: حاجی ناهار قورمه سبزی داشت، برای شان سه تا پیاز بردم، یکی ‏را پس داد و گفت اسراف نکنید. بعدا حاجی نماز خواند.‏

ساعت یک و هشت دقیقه: حاج آقا متکی آمد دفتر و گفت قرار مصاحبه زنده با سی ان ان را ‏جور کرده، گفت صد هزار دلار خرج کرده که امانپور با روسری نصفه بیاید. حاجی خیلی ‏خوشحال شد و به متکی گفت فعلا استعفا لازم نیست. ‏

ساعت یک و چهل دقیقه: حاج خانوم زنگ زدند و با حاجی حرف زدند، نوه شان به دنیا آمده، ‏حاجی خوشحال شد و رفت دستشویی و وقتی بیرون آمد دنبال چیزی می گشت که دستش را ‏خشگ کند، فرستادیم از وزارت نفت آوردند.‏

ساعت دو و ده دقیقه: برادر کلهر سرپرست جدید فدراسیون وزنه برداری و مشاور هنری آمد ‏و با حاجی رفتند برای شرکت در تمرینات تیم ملی وزنه برداری، رضا زاده هم بود، حاجی ‏قرار است تک ضرب 125 کیلو بزند، عکاس ها هم هستند عکس بگیرند. ‏

ساعت سه و چهل دقیقه: از فدراسیون زنگ زدند و قرار شد مادر نصیری وزنه بردار را پیدا ‏کنیم تا با رئیس جمهور ملاقات کند، از هرکسی پرسیدیم نصیری را نمی شناخت، یکی بود که ‏زمان شاه رئیس ساواک بود، ولی وزنه بردار نبود. ولی گفتند زن برادر سپهبد رحیمی هست ‏آن هم رحیمی ابکناری . گفتند عیبی ندارد همین بیاید. عکاس هم بیاید.‏

ساعت چهار و ربع: حاج آقا ضرغامی زنگ زد و گفت لیست 28 استاندارش را آماده کرده ‏که وقتی وزیر کشور شد بفرستد برای علی آقا، گفتیم برای ما هم فکس کنید، گفت لازم نیست. ‏با حاجی حجازی تماس گرفتیم، گفتند هماهنگ شده است.‏

ساعت پنج و بیست دقیقه: حاجی آمد، صورتش را شست و با اکیپ حفاظت رفتند برای ملاقات ‏با آمریکایی ها به بغداد. زنگ زدیم دفتر سفارت در بغداد، آنها گفتند آمریکایی ها نمی آیند، ‏گویا دفتر طالبانی به آمریکایی ها گفته با این دیدار مخالف است. به حاجی خبر دادیم، گفت من ‏دارم می روم. اگر آمریکایی ها نیایند خودشان می دانند. ‏

ساعت شش و بیست دقیقه: از دفتر طالبانی زنگ زدند و گفتند ملاقاتی در کار نیست. ما گفتیم ‏رئیس جمهور در راه است. گفتند اگر ما اطلاعیه بدهیم آنها هم تکذیب می کنند. ‏

ساعت شش و سی و هفت دقیقه: حاجی از فرودگاه تماس گرفت و گفت خبری به دستش رسیده ‏که قرار است ساعت نه شب در بغداد ترورش کنند. گفت خبرش را ساعت نه شب بدهیم صدا ‏و سیما. خداحافظی کردند.‏

ساعت هشت و چهل دقیقه: اطلاعیه ترور رئیس جمهور را فرستادیم به صدا و سیما، تا بیست ‏دقیقه دیگر می خوانند.‏

ساعت نه و پنج دقیقه: از طرف حاجی حجازی، دفتر شورای تشخیص، شورای نگهبان و ‏منزل تماس گرفتند و پرسیدند رئیس جمهور زنده است یا نه، خبر دادیم زنده است. ‏

ساعت نه و ده دقیقه: حاجی از بغداد زنگ زد و گفت هنوز ترور نشده و اعلام کرد که بخاطر ‏دست داشتن آمریکا در ترور ما حاضر به ملاقات با آمریکایی ها نیستیم. اطلاعیه اش را ‏فرستادیم.‏

ساعت نه و بیست دقیقه: حاجی آقا حجازی تماس گرفتند و گفتند چون می خواهیم بخوابیم ، ‏اگر رئیس جمهور ترور شد هماهنگی ها را با علی آقا لاریجانی بکنیم. علی آقا لاریجانی هم ‏زنگ زد و گفت هر وقت ترور شد به او خبر بدهیم. به منشی اش گفتم زیاد امیدوار نباشید، ‏گفت سرکاری یه؟ گفتم نه.‏

ساعت نه و بیست و پنج دقیقه: حاجی رفیع از حراست تماس گرفت و گفت بمناسبت روز ‏دانشجو باید دویست تا دانشجو جمع می کردیم که امشب در سالن کنفرانس با حاجی گفت و ‏شنود کنند. گویا یادش رفته بود، اگر حاجی بفهمد پدرش را در می آورد. گفت با بسیج ‏هماهنگ می کند تا در همین یکی دو ساعت صد تا دانشجو جور کنیم تا جلسه برگزار شود.‏

ساعت یازده و چهل دقیقه: حاجی برگشت و از فرودگاه زنگ زد. گفت اطلاعیه صادر کنیم که ‏سفر موفقیت آمیز بوده و یک ساعت با جلال طالبانی دیدار کردند ولی با آمریکایی ها دیدار ‏نکردند. بیانیه را صادر کردیم. ‏

ساعت دوازده و ده دقیقه: از دفتر طالبانی زنگ زدند و گفتند اصلا دیداری صورت نگرفته، ‏حاجی با آنها حرف زد. بالاخره قرار شد آنها بگویند یک دیدار شخصی و خصوصی بوده ‏است.‏

ساعت دوازده و نیم: صد تا دانشجو از آشنایان بسیجی پیدا کردیم و رئیس جمهور برای آنها در ‏مورد روز دانشجو و اهمیت انرژی هسته ای حرف زد، ده نفری قرار بود سووال کنند، اما ‏چون اکثرا پدران شان آشنا بودند، به آنها گفته شده بود سووال نکنید چون ممکن است اخراج ‏بشوید. جلسه ساعت سه تمام شد.‏

ساعت سه و هفت دقیقه: حاجی رفت دستشویی، وقتی بیرون آمد خسته بود.‏

‏ ‏

ادامه ماجرا…..: دفتر یادداشت روسای جمهور بعدی یعنی محمد خاتمی، اکبر هاشمی ‏رفسنجانی، باقر قالیباف، علی لاریجانی، ابراهیم یزدی، محسن سازگارا، رضا پهلوی، عبدالله ‏نوری، مهدی کروبی، هوشنگ امیر احمدی و شیرین عبادی را در روزهای آینده خواهید ‏خواند، لطفا چنانچه از اینها خوشتان نیامد و رئیس جمهور جدیدی پیشنهاد دارید، برایم بنویسید ‏تا دفتر او را هم بنویسم.‏