آیدا کیخایی تئاتر را با بازیگری آغاز کرد و پس روخوانی نمایش زمستان 66 در خانه هنرمندان تصمیم گرفت که نمایش خداحافظ را بر اساس متن محمد یعقوبی روی صحنه آورد. این نمایش در تالار مولوی روی صحنه رفت و خاطره خوش روزگاری نه چندان دور اما شیرین را برای مخاطب زنده کرد؛ روزهایی که تئاتر حرمت داشت…
خداحافظ
کارگردان: آیدا کیخایی. نویسنده: محمد یعقوبی. طراح صحنه و لباس: لادن سیدکنعانی. بازیگران: فهیمه امن زاده، لیلا برخورداری، محمد عسگری، آرش عباسی، محمد زیگساری، فرانک کلانتر، رضا اخلاقی و آیلین کیخایی.
چند اپیزود که تمامی داستانی واحد را دنبال می کنند و در تمامی این اپیزود ها زن و مردی در حال جدا شدن از یکدیگرند.
بردی از یادم
با تماشای نمایش خداحافظ خاطره روزگاری نه چندان دور اما شیرین برای مخاطب زنده می شود. آیدا کیخایی در نمایش خود دو اپیزود از نمایشنامه رقص کاغذپاره ها را انتخاب کرده که این نمایش در روزهایی که تئاتر حرمت داشت در تئاتر شهر اجرا شد. نمایشنامه ای که اگرچه اپیزودیک بود، اما نویسنده و کارگردان توانسته بود در هریک از این بخش ها به نوآوری و تازگی دست یابد.
کیخایی دو اپیزود از آن نمایشنامه را درکنار متن های تازه ای از یعقوبی قرار داده است. این نویسنده اجتماع امروز را خوب می شناسد و نمایشنامه هایش قرابت بسیاری با آدم های دوروبر ما دارد. داستان ها هم چندان برای ما غریبه نیستند و گویا بارها آنها را به چشم دیده ایم و یا آنها را شنیده ایم. تنها نکته منفی در کارهای نوشتاری یعقوبی وابستگی آشکار و بسیار آنها به ملودرام است که گاهی فضا را به شدت رقت انگیز می کند.
کیخایی نیز در اجرای این نمایشنامه ها از دنیای متن فاصله نگرفته و سعی دارد برای نشاندن تماشاگر روی صندلی تنها به بازی با احساسات او بسنده کند. یکی از تم های نمایشنامه های یعقوبی تکرار و بن بست است. آدم های او گویا دائم در هراس از نابودی در این بن بست خود را به این سو وآن سو می افکنند تا از این موقعیت رهایی یابند. همین مسئله تکرار را پدید می آورد که البته چندان منحصر به نمایش یعقوبی نیست و در اکثر نوشته های پوچ گرای جهان جای تامل دارد.
در این نمایش نیز ما با زندگی چهار زوج رو به رو هستیم که دائم دچار تکرار می شوند. این تکرار ها در جنس نگارش دیالوگ ها و اکشن صحنه نیز خود را می نمایاند. اما آن گونه که یعقوبی آن را مد نظر داشته کیخایی نتوانسته در صحنه و قالب میزانسنی صحیح به اجرای این ایده ها بنشیند.
تکرار های دراماتیک در کار و بر صحنه تبدیل به عناصری کسالت آمیز شده است. از دیگر سو به نظر می رسد که شیوه چیدن اشیاء روی صحنه نیز فضا را برای حرکت بازیگران تنگ می کند و آنها نمی توانند آن طور که باید حرکات خود را انجام دهند. ای بسا کارگردان نیز می توانست با کمی آزاد گذاشتن صحنه حرکت های متنوع تری را برای بازیگران ایجاد می کرد.
اما فارغ از این مشکلات که به طور عمده به میزانسن نمایش باز می گردد کارگردان توانسته در جنس بازی سازی ها به تصویر مناسبی در شخصیت پردازی دست پیدا کند. یکی از عواملی که اصولا فضای این چند اپیزود را از هم جدا می کند همین توجه و تاکید بر بازی هاست. بازیگران به خوبی نقش آدم های سردرگم نمایشنامه را ایفا می کنند. آنها عموما در قسمت ابتدایی سن در حال حرکت هستند شاید بتوان گفت بخشی از این مسئله به عدم تصویر پردازی کارگردان باز گردد اما در هرحال این محدودیت به اجرا در اوان سن به نوعی محدودیت شخصیت ها را هم در زندگی یاد آوری می کند. این شخصیت ها هیچ یک آن گونه که باید در مسیر صحیح زندگی خود که اتفاقا شاید چندان هم دشوار نباشد قرار نگرفته اند. آنها دائم خود را تکرار می کنند تا شاید بتوانند به نقطه رهایی دست یابند. البته در همین راستا در هایی که در گوشه های صحنه طراحی شده نیز بر میل آنها برا فرار صحه می گذارد و عسرت شخصیت ها را بیشتر نمایان می نماید.
اجرای نمایشنامه هایی از جنس نوشتار های محمد یعقوبی کمی سوء تفاهم بر انگیز است. گاهی کارگردان به دلیل حجم دیالوگ ها فکر می کند باید عرصه را در اجرا تنها به کلام بسپارد. در صورتی که با کمی تامل میان دیالوگ ها می توان در عین عدم کم توجهی به کلام به ساختار تصویری مناسبی هم دست یازید.
این اتفاق تا حدود زیادی در نمایش خداحافظ نیز رخ می دهد. حرکت زیادی در کار نیست و شخصیت ها بیشتر حالت سکون دارند. آنها تنها سعی می کنند دیالوگ ها را خوب بیان کنند در حالی که در بسیاری از صحنه ها انتظار می رود انرژی خود را مضاعف بر آنچه که در کار می بینیم رها کنند.
کیخایی در نخستین گام های کارگردانی است و به هرحال برخی مسائل نیز از راه تجربه برای کارگردان حاصل می شود که شاید این نقاط پست و بلند در کارهای بعدی او هموار شود.
گفت و گو با آیدا کیخایی
کارگردانی یعنی نگرانی، استرس و جذابیت
نوشین جعفری
آیدا کیخایی متولد آذرماه سال 1353 فارغالتحصیل تئاتر از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و دانشجوی کارشناسی ارشد کارگردانی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است.او فعالیتش در تئاتر را از سال 1374 با بازی در نمایش “چهارمین نامه” به کارگردانی مهدی مکاری آغاز کرد و پس از آن در نمایش های ستارههای کوچک خاموشی (علیرضا اولیایی، 1376)، زیتون(شکوفه ماسوری، 1377 )، بر کرانه باد (مینا ابراهیمزاده، 1377) و خیشخانه (حسین کیانی، 1378) به ایفای نقش پرداخت.
دریافت دیپلم افتخار از پانزدهمین جشنواره تئاتر فجر برای بازی در نمایش بر کرانه باد (مینا ابراهیمزاده) در سال 1375، دریافت جایزه دوم بازیگری از جشنواره دانشجویی برای بازی در نمایش ستارههای کوچک خاموشی (علیرضا اولیایی) در سال 1376، دریافت جایزه اول بازیگری از جشنواره دانشجویی برای بازی در نمایش زیتون (شکوفه ماسوری) در سال 1377، دریافت جایزه اول بازیگری از جشنواره ایران زمین برای بازی در نمایش خیشخانه (حسین کیانی) در سال 1378 از جمله افتخارات ثبت شده در پرونده آیدا کیخایی است.
اما کیخایی در سال 1379 با “یک دقیقه سکوت” به کارگردانی محمد یعقوبی وارد مسیر جدیدی از دوران بازیگری حرفه ای خود شد. قرمز و دیگران (1382)، گلهای شمعدانی (1383)، تنها راه ممکن (1384)، ماه در آب (1385) و ماچیسمو (1387) از دیگر کارهای مشترک یعقوبی و کیخایی در عرصه تئاتر هستند. وی اخیراً در نمایش “بیداری خانه نسوان” به کارگردانی حسین کیانی بازی کرد که بینندگان زیادی را به تئاتر شهر کشاند.
او که در سال 1383 در فیلم سینمایی “ما همه خوبیم” به کارگردانی بیژن میرباقری بازی کرد در سریال های تلویزیونی سلام زندگی (مسعود شامحمدی)، روزگار جوانی (اصغر توسلی)، ایستگاه (منوچهر عسگری نسب)، دختران (اصغر توسلی)، نوعروس (بیژن میرباقری)، نیمکت (محمد رحمانیان)، و خدا عشق را آفرید (مسعود شامحمدی) نیز به عنوان بازیگر حضور داشته است.
از دیگر کارهای کیخایی در عرصه هنر بازی در تئاترهای تلویزیونی تاجر ونیزی (تاجبخش فنائیان)، زمستان 66 (محمد یعقوبی، 1384)، دل سگ (محمد یعقوبی، 1387)، کارگردانی فیلم کوتاه ماه عسل (بر اساس نمایشنامهای به همین نام نوشته محمد یعقوبی) و کارگردانی نمایشنامه خوانی “زمستان 66” (نوشته محمد یعقوبی) است.
آیدا کیخایی نمایش “خداحافظ” را در یازدهمین جشنواره تئاتر دانشگاهی کارگردانی کرد و جایزه سوم کارگردانی را بدست آورد. این نمایش هم اکنون در تالار کوچک مولوی بر روی صحنه است.
”خداحافظ” از چهار اپیزود تشکیل شده که دو اپیزود نخست مربوط به نمایش “رقص کاغذ پاره ها” است که محمد یعقوبی پیش از این آن را نوشته و اجرا کرده و دو اپیزود دیگر آن از نوشته های تازه اوست که پیرامون خداحافظی بین زن و مرد نوشته شده و هر چهار اپیزود از این مضمون برخوردارند.“خداحافظ”، “روز دروغ”، “تو با همه فرق داری خوشگل من” و “پیراهن روح” نام اپیزودهای این کار است که همه آن ها در یک مکان مشترک و زمان های مختلف می گذرد.فرانک کلانتر جایزه ی دوم بازیگری و لیلا برخورداری جایزه سوم بازیگری را از یازدهمین جشنواره تئاتر دانشگاهی برای بازی در این نمایش دریافت کردند.
شما از سال 80 تا 1387 فقط با محمد یعقوبی کار کردید.
پارسال (سال 1386) یک کار با آقای علیرضا اولیایی برای بخش چشم انداز جشنواره تئاتر فجر داشتم، ولی رد شد.
اما چرا در یک مقطع زمانی فقط با محمد یعقوبی کار کردید؟
بعد از اینکه در نمایش بیداریخانه نسوان کار حسین کیانی بازی کردم تازه فهمیدم خیلیها در طی این سالها گمان میکردند من فقط در نمایشهای همسرم محمد یعقوبی بازی میکنم. حرفی از قول من بین تئاتریها رد و بدل میشد بیآنکه من آن حرف را زده باشم. چند نفر به من گفتند که شنیده بودند من گفتهام دوست ندارم با هیچ کسی به غیر از محمد یعقوبی کار کنم. نمیدانم چه کسانی این حرفها را درست کردند و قصدشان از این شایعهپراکنیها چه بوده. در طی اینسالها اگر کار قابل قبولی به من پیشنهاد میشد حتما میپذیرفتم اما گویا این شایعه دیگران را از پیشنهاد کار به من منصرف میکرد. به هر حال امیدوارم حضورم در نمایش بیداریخانه نسوان کار حسین کیانی برای همیشه این شایعه را برطرف کرده باشد. البته ممکن است از این به بعد بگویند او فقط کارهای همسرش را کارگردانی میکند. بهتر است از همین حالا جلوی این شایعه را بگیرم. همین امسال من نمایشنامهای از شهرام کرمی را برای شرکت در جشنواره فجر و جشنواره دانشگاهی دادم که البته در جشنواره فجر متن در مرحله بازخوانی رد شد.
شما پیش از این به عنوان بازیگر شناخته شده بودی، الآن آمدی خودت را در کارگردانی محک میزنی. این فقط به خاطر رشتهای است که تو در مقطع کارشناسی ارشد می خوانی یا نه. آن موقع هم که بازی می کردی دلت می خواست کارگردانی را تجربه کنی؟
من دوست داشتم به جز بازیگری کار دیگری هم در تئاتر انجام بدهم. البته نه صرفاً تئاتر. دو سال پیش یک فیلم کوتاه ساختم به نام “ماه عسل” که در جشنواره بانوان نمایش داده شد و یکی از اپیزودهای “رقص کاغذپارهها” (نوشته محمد یعقوبی) بود. بعد وقتی وارد دانشگاه شدم، رشته کارگردانی را انتخاب کردم. دانشگاه در مقطع فوق لیسانس رشته بازیگری ندارد، کارگردانی دارد و ادبیات نمایشی. من کارگردانی را برای ادامه تحصیل انتخاب کردم. به محض اینکه وارد دانشگاه شدم به فکر این بودم که در عرصه کارگردانی با ایدههایی که همیشه داشتم، کاری بکنم. من اول مهر سال 86 وارد دانشگاه شدم و هفت مهر متن خداحافظ را به دبیرخانه جشنواره دانشگاهی دادم.
نمایشنامه “خداحافظ” چطور انتخاب شد؟ شما دو اپیزود را از رقص کاغذپاره ها انتخاب کردید و دو اپیزود دیگر را هم به آن اضافه کردید و نمایشنامه “خداحافظ” شکل گرفت.
بله، دو تا اپیزود از نمایشنامه “رقص کاغذپاره ها” بود، یک اپیزود آخر هم بازنویسی شد. آن هم در کتاب “رقص کاغذپاره ها” چاپ شده ولی آقای محمد یعقوبی در زمان اجرای نمایش “رقص کاغذپارهها” این اپیزود را اجرا نکرد. اپیزودی که در نسخه چاپی نمایشنامه اسمش هست: خداحافظ و در کار ما اسمش هست: پیراهن روح
چرا کار اپیزودیک؟
نمایش اپیزودیک اساسا نمایشی مدرن است. ما به ندرت میتوانیم در نمایشنامههای پیش از مدرنیسم کار اپیزودیک پیدا کنیم. در ضمن برایم آماده کردن قطعههای کوتاه نمایشی آسانتر بود. نگران بودم اگر من الآن بیایم به عنوان کار اولم یک کاربلند که خط داستانی مشخص و طولانی دارد انتخاب کنم، به مشکل بربخورم. نگران بودم شاید چنین کاری نتواند با مخاطب ارتباط برقرار کند یا به هر حال صادقانه بگویم شاید من نتوانم از پسش بر بیایم. ولی خاصیت کار اپیزودیک این است اگر تماشاچی با یک اپیزود ارتباط برقرار نکند ممکن است با اپیزود دیگر ارتباط برقرار کند. به هر حال ارتباط با یکی از اپیزودها برقرار خواهد کرد. باید خیلی سختگیر باشد که با هیچ کدام از اپیزودها ارتباط برقرار نکند. بالاخره ممکن است یکی از آنها را دوست داشته باشد. به این دلیل بود که کار اپیزودیک انتخاب کرد. از آن دو اپیزود اول هم خیلی خوشم میآمد. اصلاً تصمیم دارم حتماً یک فیلم کوتاه از روی اپیزود اول (خداحافظ) بسازم و اپیزود دوم (روز دروغ) را هم خیلی دوست دارم. همیشه به آقای یعقوبی می گویم به نظر من (روز دروغ) یکی از بهترین نمایشنامههایت است. اپیزود سوم و چهارم هم که برای این کار نوشته و انتخاب شد. ولی این نوع چینش اپیزودها در کنار هم، و شروع و پایانی که دیدید کار خودم است. از مجموعه “رقص کاغذپاره ها” اینها را انتخاب کردم. وقتی تصمیم گرفتم کار اپیزودیک اجرا کنم این ها را خواندم، نمایشنامه دیگر محمد یعقوبی قرمز و دیگران را خواندم، و بالاخره این چهار نمایش کوتاه را کنار هم چیدم و بعد به فکر این افتادم که خط ربطی برقرار کنم. ایده شروع به ذهنم رسید. اینکه آدمهای چهار اپیزود در شروع کار بیایند و لحظهای از کار را بازی کند. از دری بیایند و از دری دیگر بیرون بروند. بعد هم فکر کردم چه کار کنم که پایانش معلوم باشد. رسیدم به این ایده که در پایان کار همه با هم در سوئیت شماره 27، مکان مشترک این اپیزودها حضور داشته باشند و باز هم لحظهای از کار را که دیگر تماشاچی دیده است همزمان با هم ببیند.
یک مقدار بیشتر درمورد ساختار “خداحافظ” توضیح بدهید. توضیحاتی بیان کردید. این را جامع تر کنید.
این چهار تا اپیزود خام بود. چهار تا اپیزود، که اصلاً دو تای آن سالها پیش در نمایش رقص کاغذپارهها به کارگردانی آقای یعقوبی اجرا شده بود و به همین نام هم چاپ شده است. در نمایشنامه رقص کاغذپارهها مانند زمستان 66 یک مرد نویسنده هست و همسرش که صدایشان شنیده میشود. مرد این اپیزودها را نوشته است و زن دارد میخواند و درباره آنها نظر میدهد. محمد یعقوبی در آغاز نمایشنامه رقص کاغذپارهها نوشته اگر کسی بخواهد این اپیزودها را بدون صدای مرد نویسنده و همسرش اجرا کند، نام مجموعه خداحافظ خواهد بود. وقتی من چند اپیزود را از داخل مجموعه رقص کاغذپارهها انتخاب کردم در زمان تمرین حس کردم دو اپیزودی که در کتاب رقصکاغذپارهها به نام خداحافظ چاپ شده است با وجود تلاش نویسنده برای متفاوت شدنشان هنوز به شدت به هم شبیهاند. در هر دو نمایشنامه زنی به نام آهو هر بار از در اتاق خواب بیرون میآمد و میگفت خداحافظ. با رامین بگومگویی میکرد و بعد از در سوئیت 27 بیرون میرفت. همانطور که گفتم این را خود آقای یعقوبی هم اجرا نکرد. لابد به دلیل همین شباهت حس میکرد اجرای هردو کار ضرورت ندارد. من هم دلم میخواست هر دو نمایش را اجرا کنم هم از این رفت و آمد زیاد که ویژگی مشخص هر دو اپیزود بود خوشم نمیآمد. در واقع این رفت و آمد مدام در قطعه اول خداحافظ دیدنی به نظر میرسید اما در اپیزود دوم جالب به نظر نمیرسید. در نتیجه رفت و آمد پی در پی را در خداحافظ دوم برداشتم. کار را آماده کردیم و به آقای یعقوبی نشان دادیم. خوشش آمد. بعد آن را بر اساس کاری که ما کردیم بازنویسی کرد. نام قطعه و نام شخصیتها را عوض کرد. کوتاهترش کرد. بعد من به این فکر افتادم که قبل از شروع کار لحظههایی از هر اپیزود را به تماشاچی نشام بدهم. در شروع هر زوج به نوبت وارد صحنه می شوند وبیرون میروند. بعد هر اپیزود را تماشاگر میبیند و در پایان هر چهار زوج با هم در صحنه حضور دارند. تماشاگر با دیدن آنان متوجه میشود که به پایان کار نزدیک شده است. این قراردادی است که از آغاز به نوعی تماشاچی با آن آشنا شده است و در پایان آن را میپذیرد.
شما در جشنواره تئاتر دانشگاهی “خداحافظ” را اجرا کردید، حالا آمدید برای اجرای عمومی. آیا این اجراهای شما تفاوتی با اجرای جشنواره ای آن دارد؟
مسلماً کار در جشنواره شتابزده و حاصل ده تا دوازده ساعت تمرین در سالن اجرا است. اما اجرای عمومی با آرامش و طمأنینه و پذیرفتنیتر از اجرای جشنواره است. بنابراین بازیها روانتر و پختهتر است. یکی از موسیقیهای کار هم در اپیزود سوم که فرانک کلانتر با آن هم آواز میشد به دلیل ایراداتی که گرفته شد عوض شده. چون صدای زن بود، گفتند نباشد. البته این موسیقی فعلی بهتر است و من الآن احساس می کنم چه خوب شد که ایراد گرفتند. موسیقی قبلی حزنی داشت که شاید به فضای کار من در آن اپیزود نمی خورد ولی این مناسب است. ضمن اینکه سیاوش ایمانی که موسیقی کار من را آن موقع انتخاب کرده بود وقتی به او گفتم این اتفاق افتاده، خودش قطعه موسیقی جدید را در استودیو ساخت. ما در بروشور نوشته بودیم انتخاب موسیقی: سیاوش ایمانی و حالا داریم همه انتخابها را لاک میگیریم. چون دیگر کار خودش است. در مورد بازیگر هم یک تغییر داشتیم. جواد مولانیا الآن ایران نیست، انگلستان است و آرش عباسی جای او آمده است.
انتخاب بازیگران را خودتان انجام دادید؟
فهیمه امنزاده را که سالها ست میشناسمش و با هم در کارهای آقای یعقوبی همبازی بودیم. لیلا برخورداری هم همکلاسی دانشگاهم است. ولی بچه های دیگر را نمیشناختم، مثلاً رضا اخلاقی را فهیمه معرفی کرد. محمد عسکری و محمد زیگساری را فرانک معرفی کرد. فرانک کلانتر خیلی کمکم کرد. در دوره جشنواره هم به عنوان دستیارم بود، هم بازیگر کارم. من دنبال بازیگر می گشتم و دلم می خواست از بین دانشجوها انتخاب شوند.
چقدر از تجربیات محمد یعقوبی در این کار کمک گرفتی؟
خیلی، تجربیاتی که در واقع از کار با ایشان به دست آورده بودم.
اصلاً خودش کمکت می کند؟
نه، اصلاً وقتش را ندارد. واقعاً وقت ندارد و اصلاً هم سر تمرینهای ما نیامد. وقتی کار آماده شد، دو روز قبل از بازبینی مرحله اولمان آقای یعقوبی کار را دید. تا آن موقع اصلاً ندیده بود. حتی من ایدههایی هم که به ذهنم رسیده بود و در نمایشنامه نبود، این که اولش را اینجوری کنم، پایانش را اینجوری کنم، این موسیقی را بگذارم، اینجا دارد آرایش میکند، این حذف رفت و آمدها، هیچ کدام از اینها را به او نگفتم. چون آقای یعقوبی وقتی یک چیزی را میشنود جذابیتش همان لحظه برایش از بین میرود و دیگر میلی به دیدن آن شاید نداشته باشد. به همین دلیل من مجبور بودم همه چیز را برایش خیلی بکر و تازه نگه دارم تا او بتواند نظر واقعیاش را بدهد. ولی از تجربیاتش، از روش تمرینش، از شیوه کار با بازیگرش خیلی استفاده کردم. من خیلی اندیشه و ایده او را قبول دارم. ولی این که خودش در کار به من کمک کرده، واقعاً نه. هم فرصت نداشت و هم خودم نخواستم. میخواستم خودم این کار را کارگردانی کنم. اگر قرار بود او کار کند خب کار میکرد دیگر. خودم یکی از اپیزودها را بازی می کردم. دلیل دیگری هم داشتم که نمیخواستم بازی کنم. من در اپیزود آخر خیلی به مشکل برخوردم. دنبال بازیگر می گشتم. بازیگر می آمد و می رفت. خیلی به هم ریخته شد. مثلاً شیوا ابراهیمی بود که رفت سر فیلم لیالستانی و نتوانست بیاید. بعد لیلا می خواست بیاید. در فاصله اینکه لیلا بگوید می تواند بیاید یا نه بچه ها گفتند خودت بازی کن. چرا خودت بازی نمی کنی؟ گفتم من نمی خواهم بازی کنم. آنقدر استرس دارم به عنوان کار اولم که دلم نمی خواهد بازی کنم. بعد همین طوری هم ممکن است هزار تا حرف در بیاید که بگویند محمد یعقوبی کمکش کرده کما اینکه گفتند. من دقیقاً چند روز پیش با یکی از دوستانم صحبت میکردم، دوستم گفت میگویند این کار را آقای یعقوبی کارگردانی کرده است. گفتم روی چه حسابی این حرفها را میزنند؟ آقای یعقوبی مگر بیکار است بیاید در جشنواره دانشجویی کار کند؟ خودش کار دارد، این اتفاق برای چه باید بیفتد؟ بعد هم برای چی باید او کار کند و من بگویم من کار کردم؟ مثلاً که چی بشود؟! نه، واقعاً خودم کار کردم و مطمئنم اگر او می خواست کار کند خیلی بهتر از این کار میکرد. چون او خیلی تجربهاش بیشتر از من است. او فقط به عنوان یک تماشاچی کار را دید. مسلما بعد از دیدن کار حرفهایی که زد تاثیر در بهتر شدن کارم داشت اما نظرهایی هم داشت که من موافق نبودم.
طراحی صحنه در “خداحافظ” خیلی محدود است و ما در بروشور می بینیم که زمان اتفاقاتی که در آن اتاق می افتد کاملاً با هم فرق می کند. فکر نمی کنی اگر روی نشان دادن زمان ها بیشتر کار میکردی، نمایش بهتر و جذاب تری می شد؟
بله، چرا. دقیقاً من و خانم سیدکنعانی برای جشنواره به یک نتایجی رسیدیم. اصلاً طرح خانم سیدکنعانی این نبود. وقتی در همان ابتدا خانم سیدکنعانی طرحش را آورد جفتمان هیجان زده شدیم. به مرور فهمیدیم نمی شود. اصلاً در جشنواره دانشجویی نمیشد. بودجه خیلی اندکی به ما دادند، با این وجود ما کلی از جیب خرج کردیم و این شد. بعد دوباره موقع اجرای عمومی به ما گفتند کمک هزینهای پرداخت خواهد شد اما بعد از اجرای عمومی! به همین دلیل ما آمدیم همه چیز را حذف کردیم. چون نمیتوانستیم خیلی هزینه کنیم. حتی پنجره را هم بعد از دو اجرا برداشتم.
فکر می کنم با برداشتن پنجره دست بچه ها برای حرکت خیلی بازتر شده.
بله. گفتیم فقط دو تا در، سه تا صندلی و یک مبل. این ها را دیگر نمی شود حذف کرد. لازمشان داریم. واقعاً ما مجبور بودیم به تناسب امکاناتمان کار کنیم. خانم سیدکنعانی هم طرحش روز اول به این شکل نبود. زمان را خیلی می خواستیم تغییر بدهیم. می خواستیم نور بدهیم، نور چراغهای نئون هتل را در پس زمینه داشته باشیم. بعد یک چیزهایی به تناسب گذشت زمان عوض شود. ولی نشد. همهاش هم به دلیل محدودیت هایی که وجود داشت بود و بعد ما دیدیم اگر بخواهیم با آن محدودیتها ذهنتیتمان را عملی کنیم ممکن است چیز شستهرفتهای از کار در نیاید. پس بهتر است بعضی چیزها را کاملاً حذف کنیم. یعنی احساس کردیم خالی بودن بهتر از یک چیز زشت است که جواب ندهد. میخواستیم سالهای این اپیزودها خیلی از هم فاصله داشته باشند. یعنی با خانم سیدکنعانی صحبتی کردیم و گفتیم که اصلاً بیایم یکی را ببریم دهه 50، یکی دهه 60، یکی دهه 70، یکی هم الآن. میخواستیم خیلی دکور را عوض کنیم. بعد نشان بدهیم این هتل تغییر کرده و… این جور چیزها در ذهن ما بود ولی واقعاً امکاناتش را نداشتیم.
“خداحافظ” اولین تجربه کارگردانی شماست و تو پرونده خاص خودت را در بازیگری داری. اما می خواهم بدانم این کارت را در چه جایگاهی می بینی؟ دلت می خواهد ادامه بدهی یا نه…
کارگردانی برای من از بازیگری خیلی سختتر است. من حتی در کارهای آقای یعقوبی فقط بازیگر نیستم، یعنی درست است که اسماً بازیگرم، ولی به هر حال من با نویسنده و کارگردان آن کارها زیر یک سقف زندگی میکنم بنابراین نگرانیهای او ناخودآگاه به من منتقل می شود. ولی وقتی کار مال خود آدم است، خیلی استرس اش بیشتر است، ما هشت ماه کار کردیم. شاید در این هشت ماه فقط یک ماهش یعنی پانزده روز عید و پانزده روز در بین روزها تعطیل بود. ما هشت ماه هفتهای دو جلسه، سه جلسه تمرین داشتیم، یعنی هشت ماه نگرانی و استرس. ولی با این وجود برای من جذابیت داشت. یعنی من دوست دارم بازهم کارگردانی کنم. امسال هم برای فجر و جشنواره دانشگاهی متن دادم، که فجر البته رد شد و هنوز جواب دانشگاهی را ندادند. ولی احساس می کنم به عنوان تجربه اولم کاری نیست که از بابتش خجالت بکشم. البته در جاهایی فکر می کنم که کاش مثلاً اینجایش را اینجوری کرده بودم، ولی الآن دیگر وارد اجرا شدهایم. یعنی چیزهایی به ذهنم می رسد که نمی شود یک شبه، دو شبه تغییرش داد. اما مسلماً آدم تجربههایش بیشتر میشود و کارهای بهتری انجام می دهد. یک نمایشنامهخوانی دو سه هفته پیش داشتیم، نمایش “زمستان 66” که کارگردانی کردم، حتی در آن زمان احساس می کردم این هشت ماه تجربه خیلی به من کمک کرده است.
با توجه به اینکه هم تجربه بازیگری داری و هم کارگردانی، وجه تمایز این دو را در چه می بینی؟ فکر می کنی اگر روزی بخواهی بین بازیگری و کارگردانی یکی را انتخاب کنی، کدام را انتخاب می کنی؟
سوال سختی است اما فکر کنم بازیگری را انتخاب می کنم. چون به لحاظ روحی بیشتر تخلیهام میکند. اگر من نویسنده بودم، شاید نویسندگی را انتخاب می کردم. ولی متأسفانه نویسنده نیستم. به نظرم بین تمام این کارها، در نویسندگی آدم بیشتر از همه رها و آزاد میشود. ولی بین کارگردانی و بازیگری برایم سخت است انتخاب کنم. شاید الآن چیزی بگویم و چند سال دیگر چیز دیگری بگویم، حتی شاید شش ماه دیگر نظرم یک چیز دیگر باشد. ولی همین الآن بازیگری را انتخاب می کنم.
ما امثال آقای دکتر رفیعی را در عرصه تئاتر داریم که چند سالی است به دلایل خاص خودشان از تئاتر فاصله گرفته اند فکر می کنی این فاصله چه ضربه ای می تواند به تئاتر ایران بزند و به خصوص جوانان این عرصه. وقتی این بزرگان کار نکنند از تجربیات شان هم کمتر می توان استفاده کرد.
خب مسلماً خیلی لطمه می زند. من شنیدم آقای دکتر رفیعی الآن دارد دوباره کار میکند. خوشحالم. ما از دیدن کار این بزرگان کار یاد میگیریم. مثلاً وقتی من کار “بازی استرینبرگ” را دیدم، خیلی شگفت زده شدم. از این کار آقای سمندریان واقعاً لذت بردم. خیلی یاد گرفتم. من آن موقع دانشجو بودم، تازه داشتم کار می کردم. احساس کردم چه اتفاقی، چقدر خوب که ما این را دیدیم و همیشه به عنوان یکی از خاطرات لذتبخش زندگی ام از آن یاد می کنم.
شرایط فعلی تئاتر ایران را چطور ارزیابی می کنی؟
احساس میکنم هر سال بدتر میشود. چند وقت پیش داشتم به آقای یعقوبی می گفتم که تو فکر میکنی ما می توانستیم ”ماه در آب” را الآن اجرا کنیم؟ “ماه در آب” در سال 85 به روی صحنه رفت و دیدیم نه. واقعاً فکر نکنم بتوانیم. یعنی هر سال احساس می کنم سوای شرایط ممیزی، شرایط کاری هم سختتر شده. الآن همه می گویند که شرایط سختتر شده، همه اش احساس می کنم که موانع روز به روز بیشتر میشود. اگرچه این موانع همواره بوده ولی به لحاظ کیفی فکر میکنم سال های 76 تا 80 سالهای طلایی بود. آن شرایط دیگر نیست. شور و حال آن سالها هم دیگر نیست. تعطیلی پارسال تئاتر شهر هم بیتاثیر نبود. بله، باید تئاتر شهر بازسازی می شد، جایی که ایراد دارد باید تعمیر شود. ولی آن تعطیلی خیلی تأثیر منفی داشت. در آن شرایط یک انفعال، یک موج سرد در تئاتریها به وجود آمد چون جای دیگری نبود که تا پایان تعمیرات جنب و جوش تئاتر شهر به آنجا منتقل شود. همه ما احساس خیلی بدی داشتیم. خیلی سوت و کور بود. همه می گفتند اصلاً تئاتر چه شد، کجاست؟!
برای جشنواره امسال چه برنامه ای داری؟
نمایشی که آقای یعقوبی برای بخش چشم انداز جشنواره دادند، به اسم “خشکسالی و دروغ” پذیرفته شده که در آن یک نقش دارم. امیدوارم در بازبینی هم قبول شود.