جناب آقای خامنه ای
این نامه را در شرایطی می نویسم که یک منبع نیمه پنهان من را در کنار گروه بزرگی از نویسندگان کشور، برانداز خوانده و برخی ناشران که در سالهای گذشته به عنوان ناشر برتر از وزارت ارشاد جمهوری اسلامی جایزه بهترین انتشارات را دریافت کرده اند، به عنوان برانداز شناخته شده . اجازه بدهید یک بار برای همیشه و از صمیم قلب برایتان شرح بدهم که چطور شد برانداز شدم و اصولا برانداز شدن در ایران چه شرایط و اصولی دارد.
من اصلا قصد نویسنده شدن نداشتم و برای این کار هم آمادگی نداشتم، وقتی انقلاب شد یکی از انقلابیون بودم که مثل بقیه انقلابیونی که قاطی کرده بودند و فکر می کردند باید طرحی نو دراندازند و فلک را سقف بشکافند، به این فکر می کردیم که حتما باید یک کار مهم و جالب توجه بکنیم. به همین دلیل من به وزارت کشور رفتم تا مواظب باشم خدای ناکرده کسی به فکر براندازی نیافتد. سه سالی در آنجا بودم و بعد از سه سال دو پرونده دستم رسید، در یکی تعدادی از عوامل حکومتی گروهی از مردم را کشته بودند و در دیگری شورای نگهبان نهضت آزادی را رد صلاحیت کرده بود، من با این کارها مخالف بودم وفکر می کردم اگر این وقایع رخ بدهد، نظام جمهوری اسلامی خدای ناکرده برمی افتد. هر چه توضیح دادم آقایان، برادران، دوستان، عزیزان، شما با این کارتان نظام را برمی اندازید، فایده نداشت که نداشت. آخرش هم از آنجا بیرون آمدم و رفتم به صدا و سیما شاید بتوانم از طریق آنجا جلوی براندازی نظام را بگیرم.
وقتی وارد صدا و سیما شدم، دیدم همه مدیران صدا و سیما روزی 8 ساعت هفته ای شش روز دارند زحمت می کشند که برنامه هایی بسازند که مردم تلویزیون شان را خاموش کنند. من اول نمی دانستم که قصد آنها چیست، فکر کردم می خواهند مصرف برق کم شود یا احتمالا چون مردم زیاد تلویزیون تماشا می کردند، چشم شان ناراحت می شد و چشم پزشک در ایران کم بود، و مسوولان صدا و سیما می خواستند در مصرف چشم پزشک صرفه جویی شود و خیلی چیزهای دیگر. ولی وقتی تحقیق کردم دیدم این طور نیست. راستش را بخواهید در مدت فعالیتم در صدا و سیما، چندین و چند برنامه تلویزیونی را حمایت کردم که بسیار مورد توجه قرار گرفت و مردم می گفتند آن برنامه ها را دوست دارند. به همین دلیل هم توبیخ شدم.
مسوولان تلویزیون گفتند ما خوشمان نمی آید برنامه های ما را کسی ببیند. من خیلی فکر کردم که چرا؟ و آخرش به این نتیجه رسیدم که این مسوولان صدا و سیما که بعدا فهمیدم چه مارمولک هایی هستند و اکثرا هم از انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا آمده بودند و نظام جمهوری اسلامی را شکل داده بودند، از این طریق قصد داشتند کاری کنند که مردم تلویزیون های شان را خاموش کنند و با هم حرف بزنند و طبیعتا وقتی دو ایرانی با هم حرف بزنند، به مسوولان کشور فحش خواهر و مادر می دهند، منظورم عیال علی آقا تهرانی است، و بعد به فکر برانداختن نظام می افتند. البته من نفهمیدم که این مسوولان صدا و سیمای جمهوری اسلامی که با کارهایشان می خواستند مردم حکومت را بربیاندازند، چرا آن را تشکیل دادند؟ مگر مرض دارید حکومتی را تشکیل می دهید و بعد زور می زنید که سقوط کند؟ خب، از همان اول، نه تشکیل می دادید نه ساقط می کردید، خرجش هم کمتر بود، کلی آدم مثل قطب زاده و بنی صدر هم این وسط آلاخون والاخون نمی شدند. بالاخره تصمیم گرفتم با رفتار براندازانه آنها مخالفت کنم و به همین دلیل قلم به دست گرفتم، آن هم نه برای براندازی، بلکه برای دفاع تمام قد از حیثیت نظام جمهوری اسلامی.
جناب آقای خامنه ای
من در یک جلسه مدیران صدا و سیما، به همه هشدار دادم با این وضع که صدا و سیما پیش می رود، همه مردم به سوی براندازی می روند، آنها با لبخندهایی مشکوک، انگار که از آرزوی دیرین آنان صحبت کرده باشم، با من مخالفت کرده و بعد مرا اخراج کردند، یا کاری کردند که خودم بروم، من رفتم به مجله سروش تا در آنجا با براندازی نظام مخالفت کنم. مقالات و روش من و دوستانی که به آنجا آورده بودم، باعث شد که تیراژ سروش از 8 هزار شماره به 20 هزار افزایش پیدا کند. یک مجله دولتی که هیچ کس آن را نمی خواند تبدیل به یک مجله خواندنی شد. چون سروش مجله تلویزیون بود، بینندگان تلویزیون هم افزایش پیدا کرد. خیلی از مردم بخاطر مقالات سینمایی ما فیلم می دیدند و وقت نمی کردند به براندازی فکر کنند، و همین باعث شد که ما موفق به مبارزه با براندازی شویم. اما یک روز ماموری از اطلاعات با ما تماس گرفت و گفت نشریه شما دارد مورد توجه قرار می گیرد و مردم آن را می خوانند و به من گفتند از آنجا باید بروم، آنجا برای اولین بار با این حقیقت تلخ مواجه شدم که حتی خود وزارت اطلاعات هم به فکر براندازی است.
در همان زمان روزنامه کیهان که بوسیله افرادی مثل شمس الواعظین و رضا تهرانی اداره می شد، با یک کودتایی که بعدا معلوم شد شما خودتان راه انداختید، سردبیری اش ابتدا به دست مهدی نصیری و بعد به دست حسین شریعتمداری افتاد، تیراژ روزنامه کیهان از 300 هزار به 90 هزار کاهش پیدا کرد و مردم باز هم به فکر براندازی افتادند. من فهمیدم شما هم بدتان نمی آید که این نظام تغییر کند و ور بیافتد. باور کنید تا آن زمان من آگاهی کافی نداشتم، وگرنه اگر ایکی ثانیه به من اشاره می کردید که من هم مثل همان نویسنده های برانداز از قبیل حسین شریعتمداری و مهدی نصیری و یوسف میرشکاک و بقیه باید به جای بالابردن تیراژ مهم ترین نشریه حامی شما باید تلاش کنم تا آن نشریه هم تیراژش را از دست بدهد، من هم مثل شما براندازی می کردم و حکومت به جای اینکه دو سال دیگر ساقط بشود، الآن سقوط کرده بود و من و شما و حسین سه تایی داشتیم توی هاوایی باربکیو راه می انداختیم، مجتبی هم به جای اینکه مردم نفرینش کنند، داشت کباب باد می زد، ای خاک بر سر من که نفهمیدم براندازی چقدر خوب است. به همین دلیل بود که وزارت اطلاعات مرا از سروش اخراج کرد و به جای من یک برانداز سابق را که قبلا با نظام مبارزه مسلحانه می کرد، مسوول کرد و او دوباره تیراژ سروش را پائین آورد.
آقای علی آقای خامنه ای
قصه ما سر دراز دارد و مطمئنم شما به این سر دراز علاقه دارید و به همین دلیل بقیه اش را هم برایتان می گویم. من پس از مدتی به نشریه گل آقا رفتم. در نشریه گل آقا ما شروع کردیم به خنداندن مردم و خیلی ها خوشحال شدند، بعضی ها اینقدر می خندیدند که دل درد می گرفتند، خیلی ها اصلا دیگر یادشان رفته بود که براندازی باید بکنند، بخصوص اینکه شما هم دوست گل آقا بودید و آنها فکر می کردند که لابد همانطور که مرحوم گل آقا موجودی شنگول هستند شما هم موجودی منگول یا حداقل حبه انگور هستید، فکر می کردند شما هم اهل خنده و شوخی هستید. از طرف دیگر هاشمی شده بود رئیس جمهور و جنگ هم تمام شده بود، مردم خیلی خوشحال بودند و دور از جان دور از جان، فکر می کردند بلانسبت ممکن است آینده خوبی در انتظارشان باشد.
در همان سالها من یکی دوبار به یک نفر گفتم تا حالا براندازی کردی، با تعجب پرسید “ براندازی یعنی چی؟” خیلی ها یادشان رفته بود براندازی یعنی چی. براندازها هم سال 1367 تمام شده بودند و مملکت بود و گل و بلبل و پارک و کرباسچی و حتی کشتارگاه هم تبدیل به فرهنگسرا شده بود، همان موقع که من در گل آقا کار می کردم، یکهو یک فاکس از دفتر خودتان آمد به مجله گل آقا که “ اثری از اسلام و انقلاب در نشریه شما ندیدم.” بقول مرحوم شاغلام ای دل غافل! یکهو تمام آبدارخانه مبارکه ریخت به هم و فهمیدیم داریم کار بدی می کنیم. من به آقای صابری گفتم آقا جان! قربانت گردم تو مگر نگفته بودی ما سوفاف هستیم و جلوی براندازی را می گیریم. پس چی شد؟ گل آقا سرش را تکان داد و گفت البته حالا که این دیگ بخار ندارد و سوفاف ما به چشم نمی آید، ولی اگر زیرش حسابی داغ بشود و ملت بخار پیدا کنند، یک براندازی بشود که بیا و ببین. گفتم: پس چی کار کنیم؟ گفت به من گفتند تو زیادی می خندی مردم براندازی یادشان می رود. باید بیرونت کنم، حالا تا با لگد بیرونت نیانداختم برو بیرون.
علی آقا جان
دو سه سالی گذشت و مملکت رسید به یک جایی که نزدیک بود براندازی بشود، دولت هاشمی هم کارش تمام شده بود و داشت می رفت. از یک طرف مجلس دست ناطق بود و از طرف دیگر قوه قضائیه دست شیخ محمد یزدی، همه شرایط برای براندازی آماده بود. ما هم دیگر ناامید شده بودیم که یکهو خاتمی از راه رسید و جلوی براندازی را گرفت و گفت من اصلاح می کنم، من درست می کنم، من توی دهن این براندازها می زنم و از این حرفها. شوخی شوخی هفتاد درصد هم رای آورد و معلوم شد تلاش براندازهای وزارت اطلاعات و کیهان و دفتر رهبری برای براندازی به نتیجه نرسیده است. ما هم رفتیم نشریه جامعه و شروع کردیم طنز نوشتن. یخ اصلاحات چنان گرفت که همه براندازها هم تفنگ شان را غلاف کردند و به فکر نوشتن و کتاب چاپ کردن و حرف زدن افتادند و ملت هم روزنامه می خواندند و حالش را می بردند، اصلا دیگر برانداز بی برانداز. شتر مرد حاجی خلاص.
در حال همین طنزنوشتن بودیم که یکهو آمدند ما را گرفتند، گفتیم چرا ما را می گیرید؟ ما که مردم را می خندانیم، بروید کسی را بگیرید که گریه مردم را در می آورد. گفتند تو غلط می کنی، تو می خواهی مملکت را اصلاح کنی؟ گفتیم بله، گفتند با اجازه کی؟ گفتیم مگر اصلاح کردن اجازه می خواهد؟ مثل این می ماند که شما دندانت خراب باشد و من درستش کنم و تو ناراحت بشوی. آخر این هم شد حرف؟ بازجوی زندان گفت ما نمی خواهیم اصلاح بشویم و پدر هر کسی را هم که بخواهد مملکت را اصلاح کند در می آوریم. گفتم خوب عزیز من، اینطوری که شما نابود می شوید، باید خودتان را اصلاح کنید. گفت ما دوست نداریم خوب بشویم، ما دوست داریم نابود بشویم به تو هم هیچ ربطی ندارد. گفتم، خب، حالا من باید چکار کنم تا از زندان آزاد بشوم؟ گفت تو باید براندازی بکنی تا از زندان آزاد شوی. گفتم من بلد نیستم براندازی کنم. گفت بالاخره این مشکل خودت است، برو ببین این مجاهدین خلق چطوری براندازی می کنند، همان کارها را بکن.
آقای خامنه ای
وقتی از زندان بیرون آمدم، تصمیم گرفتم بروم مغازه گلفروشی باز کنم. گفتم اینجوری نه مجبور می شوم براندازی کنم، نه اینکه به اتهام اصلاحات دوباره زندانی می شوم. دنبال مجوز بودم که یکی از روزنامه های طرفدار حکومت از من خواست با آنها همکاری کنم. من هم از خدا خواسته، یادتان هست خودتان از طریق علی آقا پیغام داده بودید چرا نویسندگان خوبی مثل بهنود و نبوی که از زندان آزاد شدند چیزی نمی نویسند؟ من تصمیم گرفتم بروم با سپاه یا یک جایی که با براندازی مبارزه می کند، همکاری کنم. اما هر جا که می رفتم می گفتند تو انقلابی نیستی و ما با تو کار نمی کنیم. من می گفتم بابا مگر انقلاب تمام نشده؟ مگر بنا نیست از این حکومت دفاع کنیم؟ من مخلص این حکومت هستم. من دوست دارم قربان این حکومت بروم، باید چکار کنم؟ گفتند برو داداش، برو خدا روزی ات را جای دیگری حواله کند. درست همان زمانی که من داشتم با یک برنامه تلویزیونی، یک فیلم سینمایی، یک نشریه دولتی و یک ناشر حکومتی همکاری ام را شروع می کردم که به عنوان مزدور حکومت ددمنش شناخته بشوم، مسوولان کمیته اماکن مرا احضار کردند. رفتم، یک سرهنگ نیروی انتظامی که از لابلای انبوهی از پشم و مو یکی دو دست و دو چشم و یک دماغ معلوم بود، به من گفت به عنوان دشمنی با نظام احضار شدی. گفتم یعنی براندازم و می خواهم حکومت را عوض کنم؟ گفت، نخیر آقا، اگر برانداز بودی که خودمان ایکی ثانیه استخدامت می کردیم، می شدیم همکار، تو جرمت این است که می خواهی مملکت را اصلاح کنی. این طوری بود که دو ماه بعدش من سوار هواپیما شدم و از ایران بیرون آمدم.
جناب آقای خامنه ای
در این هفت سالی که از ایران بیرون آمدم، چند بار به مقامات مسوول جمهوری اسلامی مراجعه کردم و گفتم می خواهم به ایران برگردم. آنها گفتند اگر برگردی زندانی می شوی، گفتم من دلم برای زندان اوین تنگ شده، گفتند نمی شود، اگر برانداز بودی باز یک کاری می توانستیم برایت بکنیم، ولی با این وضع که هنوز طرفدار شرکت در انتخابات و اصلاحات هستی، دیگر کاری از دست ما ساخته نیست. حالا من مانده ام و همین اوضاع بلاتکلیف و اینکه امروز بالاخره ما را متهم به براندازی کردند. البته من که نمی خواستم اینطور بشود، ولی حالا که نام من و گروهی از نویسندگان و ناشران به عنوان برانداز اعلام شده لااقل به سووالات ما پاسخ بدهید:
اول، کسانی در میان این گروه هستند که 32 سال است پا به ایران نگذاشتند، چطوری براندازند، مثل آقای آجودانی، با کسانی مثل آقای ایرج افشار که کمتر پیش آمده که در مورد 300 سال اخیر نظری بدهند، چطور می توان به ایشان گفت برانداز؟
دوم، اکثر ناشرانی که در میان فهرست ناشران برانداز آمده اند و اکثر نویسندگانی که به عنوان برانداز معرفی شدند، در سالهای گذشته به عنوان ناشر برتر یا بهترین نویسنده کشور از وزارت ارشاد، در دوره های مختلف جایزه گرفتند. حالا که ما برانداز شدیم با آن جایزه ها چه کنیم؟ آیا باید آنها را پس بدهیم؟
سوم، در میان فهرست منتشر شده اسامی افرادی مثل بهمن فرزانه، مهدی غبرائی و فروغ پوریاوری قرار دارد. این افراد مترجم هستند و خودشان چیزی ننوشتند. مثلا آقای بهمن فرزانه مترجم آثار آلبا دسس پدس و گراتزیا دلدا و فروغ پور یاوری مترجم آثار میلان کوندراست، حالا معلوم نیست که آیا در حقیقت گراتزیا دلدا و میلان کوندرا و آلبا دسس پدس برانداز هستند یا بهمن فرزانه و فروغ پوریاوری؟ مثلا تکلیف نویسنده ای مثل آلبا دسس پدس که 13 سال قبل فوت کرده و مترجم آثارش به اتهام ترجمه آثار او که اصلا کاری به ایران ندارد، برانداز خوانده شده چیست؟
البته در کشوری که وزیر اطلاعات نابغه اش کشف کند که موسوی و کروبی می خواهند دین را براندازی کنند، دیگه چه حرج به این طفلکی ها که رفته اند یک صورت درست کرده اند که بهشان سهمی برسد و مثل سعید عسگر عروسی کنند و عمری به خوشنامی در انتظار براندازی بگذرانند.
آقای خامنه ای عزیز
قربان آن بصیرت بی نظیرت بروم که نه تنها خودت بلکه اطرافیان شما هم مصداق بارز شعور و درک و بصیرت هستید. به من یک لاقبا بفرمائید که اصلا براندازی یعنی چه؟ و اصولا آیا براندازی با کاری که شما و آقای احمدی نژاد درسال گذشته کردید چه فرقی دارد؟ شما در سال گذشته هفتاد درصد وزرای سابق و هشتاد درصد وکلای سابق جمهوری اسلامی را از حکومت بیرون کردید. یعنی 75 درصد یک حکومت را از بین بردید. آقای احمدی نژاد حداقل در سال گذشته 85 درصد بخش اجرایی کشور را از قدرت حذف کرد. آیا شما براندازید یا ما؟ البته من می دانم که این لقبی که شما به من و امثال من داده اید مثل یک برگه افتخار در کارنامه ما ثبت می شود ولی نمی دانم چرا خوشم نمی آید به عنوان برانداز شناخته شوم.
من برایتان آرزو نمی کنم که در براندازی و سرنگونی نظام جمهوری اسلامی موفق شوید، چون هنوز نمی دانید این کار چه فلاکت وحشتناکی برایتان ایجاد می کند، ولی حدس می زنم که با این تلاش روزافزونی که دارید می کنید، حتما موفق می شوید. ما هم نه که خیلی خوشمان بیاید، ولی بالاخره آب نطلبیده مراد است، یک دفعه دیدی سقف فلک را مثل شکاف حاکمیت جر دادید و جمهوری اسلامی برافتاد و یک مملکت جدید بخاطر زحمات شما ایجاد شد. قبلا از زحمات تان کمال امتنان را دارم
ابراهیم نبوی، بیستم دی 1389