فیلم روز♦ سینمای ایران

نویسنده
کامبیز رحیمی

هوشنگ درویش پور حسن کیاده متولد 1334 بندر ترکمن است. فوق دیپلم هنر دارد و فعالیت هنری خود را با فعالیت در تئاتر و ساخت فیلم های کوتاه آغاز کرده است. وی نخستین فیلم بلند خود- بخاطر مادرم- را با مشارکت آموزش و پرورش ساخت. در سال 1368 با تولید سال های اضطراب کوشید تا تولید فیلم در شهرستان را سویه ای جدی بدهد و از 1370 با اکران عمومی سال های جوانی وارد حیطه سینمای حرفه ای شد. درویش پور تاکنون فیلم های بی تو هرگز، هدف سخت و قصه دل ها را نوشته و کارگردانی کرده است. به مناسبت نمایش آخرین فیلم که قبلاً با نام حشره پروانه ساخت گرفته بود، نگاهی به این فیلم و کارنامه درویش پور انداخته ایم….

ghesedelma1.jpg

قصه دل ها

نویسنده و کارگردان:هوشنگ درویش پور. مدیرفیلمبرداری: محمود اکبری. تهیه کننده: منصور حیدری. بازیگران:حامد لک، لیلا اوتادی، مهدی امینی خواه، فلور نظری.

خلاصه داستان: جوانی تحصیل کرده اهل شمال، به دلیل بی کاری به تهران می آید و در کارخانه ای مشغول کار می شود. او با دختری آشنا می شود، بی آن که بداند او فرزند صاحب کارخانه است. یکی از بستگان دختر که شیفته اوست از جوان می خواهد تا از سر راهش کنار برود، اما جوان نمی پذیرد. حوادثی که در پی می آید، زندگی جوان را دستخوش ناملایمات بسیاری می کند.

شاید در چند سال گذشته هیچ گاه وضعیت اکران فیلم های ایرانی به این صورت نبوده و هرگز این تعداد فیلم بد همزمان به نمایش در نیامده بود. فیلم هایی که کلاهی برای باران در میان آنها تبدیل به بن هور شود. قصه دل ها، سرگیجه و مسیح که هفته آینده درباره اش خواهم نوشت سه فیلم از بدترین تولیدات سینمای ایران پس از انقلاب به شمار می آیند. جالب اینکه پای صحبت هریک از کارگردان های آنها هم که بنشینید با افاضاتی رو به رو می شوید که اگر کمی ساده لوح باشیم باورمان می شود آنها مصلحان اجتماعی هستند و احتمالاً در این مدت کوتاه که چنین فیلم هایی روی پرده رفته اند تعاریف علمی و زیباشناختی سینما تغییر کرده است. اما ظاهراً برای مسئولین سینما هم چنین است، کسانی که در کمال ناباوری داعیه سینمای ملی و هزار حرف گنده دارند و حاصل کارشان روی پرده فیلم هایی چون قصه دل ها است.

فیلم قصه دل ها در ابتدا حشره نام داشت و سازندگانش برای بزک کردن بیشتر و کشاندن مردم به سالن سینما ها برای آن نام قصه دل ها را بر گزیدند. فیلم ملودرامی دهه چهلی است و تماشاگر در مواجهه با آن به جای اینکه در سینما اشک از چشم جاری کند دائم می خندد و قهرمان های به ظاهر بی نوای فیلم را به سخره می گیرد. قصه دل ها آن چنان فیلم ضعیفی است که نوشتن درباره آن بسیار دشوار است. نمی دانم از کجا شروع کنم اما در اولین مواجهه با چنین فیلم هایی آنچه بیش از همه مخاطب را آزار می دهد داستان فیلم است.

فیلم پیرنگی کاملا ساده لوحانه دارد. پسر فقیری که دلبسته دختری پولدار می شود. رقیبی در میان است که برای برداشتن پسر از سر راه دختر، او را معتاد می کند. پسر اعتیادش را ترک می کند و متوجه می شود که مبتلا به ایدز است و خود را می کشد. دختر هم که تاب دوری او را ندارد از پی اش می رود. داستان فیلم به قدری بلاهت آمیز است که حتی در دوره رونق بازار این گونه فیلم ها- یعنی فیلم های معروف به دختر و پسری- هم طرفداری نداشت و به احتمال زیاد تهیه کنندگان فیلم چند سالی از غافله عقب مانده اند. در این فیلم همه چیز به شکلی مضحک درست کنار هم چیده شده است. پسر در نگاه اول دل به دختر می بازد و معلوم نیست از کجا به سادگی شماره تلفن او را پیدا می کند و از همه جالب تر اینکه دختر هم گویی منتظر نشسته بوده تا بلافاصله با تلفن پسری عاشق او شود و الی آخر… باقی پیرنگ فیلم هم از الگو های فیلمفارسی پیروی می کند، با این تفاوت که حتی قادر نیست الگو های قدیمی این سینما را درست اجرا کند و دائم لنگ می زند.

ghesedelma2.jpg

فیلم از نظر ساختار از نازل ترین مجموعه های تلویزیونی پس می ماند. کارگردان هیچ تکنیک مشخصی را برای فیلمش به کار نمی گیرد و تنها سعی می کند هرچه بیشتر در دکوپاژ فیلمنامه فیلمش احساسات تماشاگر را به بازی بگیرد. احتمالاً کلی از پلان ها سر صحنه به فیلم افزوده شده تا تماشاگر را بیشتر تحت تاثیر قراردهد.

بازی بازیگران هم به غایت بد و نچسب است. البته اگر دیالوگ های این فیلم را برای سر لارنس الیویر هم می نوشتند او هم قادر نبود بازی بهتر از این انجام دهد. اما به هرحال شما این مسئله را بر ناشیگری بازیگران فیلم بیفزایید که در خام ترین شکل ممکن مقابل دوربین حضور می یابند. برای شاهد مثال هم توجه شما را محض نمونه به یکی از صحنه های فیلم جلب می کنم که دختر و پسر پشت تلفن با یکدیگر سخن می گویند. در این صحنه بازیگران حضور یافته اند که ادای یک جمله را بازی کنند و آن اینکه اگر تو نباشی من می میرم و…

آنقدر احساسات بازیگران در این صحنه خام و سردستانه است که تماشاگر در سینما نه تنها آن را باور نمی کند که قاه قاه بر آن می خندد. یادم می آید روزی در سینمای ایران بحث از این بود که ابتذال سینمای ایران را کم کم در بر می گیرد. امروز این ابتذال و میل به ساده انگاری کاملا بر پیکره این سینما سایه افکنده و ذره ذره آن را می خورد. مسئولین دولتی هم که بدشان نمی آید کلک این سینما را بکنند. پس با استفاده از این فرصت و حمایت از فیلمی مانند قصه دل ها به این روند کمک نیز می کنند.