در رثای نسل بر باد رفته

محسن برزگر
محسن برزگر

اگر زندگی بی معنای آدمی را معنایی باشد، من آن را در آنچه روزگاری در اتاق کوچک ساختمان عمران بر ما گذشت یافته بودم، به گونه ای که پیش ازآن حال و آینده هر چه بر من رفت و خواهد رفت برابرش همه لحظاتی تهی از معنا می نمود که محکوم بودم تا ابد پوچی خرد کننده ی آن را بر آینه ی هستی ام تحمل کنم.

اگر انسانیت را وجودی باشد من آن راجز در جهانی که نسل بر باد رفته ساخته بود نیافته ام، نه آنکه من آنها و انسانها یکسر خوبی باشیم و پاکی، که همه ی ما جز گونه هایی منحط، هیچ نیستیم. اما گاهاٌ درگوشه ی کوچکی از جهان حادثه ای رخ می دهد تا آدمی سرخورده و مغموم از هر آنچه برای انسانیت کرد و مغلوب شد بار دگر امیدی برای هستن خود بیابد، امیدی در رد جاودانه امید خودکشی دسته جمعی.

ابتدا بنا بود هر کدام از دوستان نوشتن خاطرات خود را آغاز کنیم. شاید به اعتقاد بسیاری کارمان بی معنا بود، اما معتقدم روی کاغذ آوردن آنچه بر ما گذشت نه تنها سندی می شود بر وجود چندین سال زندگی مشترک در جهانی که ساخته بودیم بلکه می تواند تجربه ای گرانبها باشد برای بسیاری از تشکلهای مختلف دانشجویی بالاخص در دانشگاه نوشیروانی که در تشکلهای دانشجویی مختلف بر سر کار آمدند؛

اما نه من جرات آن را داشتم و نه دیگر دوستان. تصمیم گرفتم برای خودم هم که شده تحلیلی مختصر داشته باشم بر موجودیت انجمن اسلامی دانشجویان در برهه ی زمانی 87-88 تا شاید بتوان بعدها درس هایی هر چند کوچک در دنیای به اشتراک گذاشتن تجربیات از آن گرفت.

در برهه ی زمانی 87-88 پیش از آنکه دانشگاه، این آخرین سنگر آزادی توسط بنیاد گرایان فتح شود، انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه نوشیروانی بابل بی شک از مهمترین و فعال ترین انجمن های اسلامی در سطح کشور بود. انجمنی که شاید نتوان ماهیت وجودی آن را کاملا سیاسی تعریف کرد زیرا در آن بازه ی زمانی در بسیاری از حوزه های فرهنگی (جلسات هفتگی بحث فرهنگی روی چمن روبروی دفتر انجمن اسلامی) و گاهاٌ در احقاق حقوق صنفی و غیر صنفی دانشجویان (اعتصاب غذای آبان ماه 87، اعتصاب غذای سال اردیبهشت 88 در اعتراض به فشار وارد بر فعالین و تشکلها، جمع آوری امضا در اعتراض به طرح تفکیک جنسیتی و…) فعال بود. برای من بدیهیست در آنچه پس از انتخابات سال 88 در شهر بابل رخ داد آگاه کردن دانشجویان در حد توان خود وفراهم آوردن فضای محرک دانشجویان برای درگیری و کنش گری آنها در بسیاری از مشکلات و مسائل اجتماعی فرهنگی و سیاسی و در یک کلام پویایی دانشگاه نوشیروانی و در سطح بالاتر شهر بابل (پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 88) انجمن اسلامی این دانشگاه نقش بسزایی داشت. (گرچه انتقاداتی نیز بر آن وارد بود که در این نوشته قصد پرداختن به آن را ندارم و آن را موکول به نوشته های بعدی می کنم) برای این موفقیت نسبی در این برهه ی زمانی از دیدگاه من چند دلیل اصلی وجود داشت که با وجود آنکه به هم وابسته اند اما سعی کرده ام کلیت آنها را در زیر 2 مقوله ی اصلی بیان کنم و سعی کرده ام در این نوشته به گونه ای مختصر به آنها بپردازم:

 

  1. مدیریت شورایی به مثابه ی جمهوری آرنتی:

مدیریت شورایی در انجمن اسلامی دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل ساختاری بود که نه از ابتدا در آن وجود داشت ونه در اساسنامه آنچنان یادی از آن شده بود. بلکه رفتاری جمعی بود که بر اساس آنچه در عمل و بر اساس مبانی مبتنی بر دموکراسی و اصل آزادی و شرایطی که در آن برهه ی زمانی با آن درگیر بودیم بنا گذاشته شد. از آنچه که من به یاد می آورم سابقه ی آن به جلسه ای بر می گشت مربوط به برگزاری برنامه ی 16 آذر در سال 86 در زمان ریاست پروفسور نجف پور. گرچه در جلسه ای که در آن روز برگزار شد کلیت قضیه از قبل توسط اعضای قدیمی انجمن اسلامی دانشگاه نوشیروانی به تصویب رسیده بود اما در مورد جزئیات در آن روز در میان جمعی از فعالین به بحث و نظر خواهی پرداخته شد و حتی بعضی از کلیات آن نیز با رای اکثریت جمع حاضر تغییر کرد به گونه ای که که بسیاری از قسمت های آن برنامه با رای و نظر اکثریت فعالین و اعضا تصویب شده و به اجرا رسید اما این تنها نمای کوچکی از آنچه بود که بعدها بعنوان ساختار کلی این تشکل مورد استفاده قرار گرفت و به عرصه ی عمل درآمد. در این ساختارحضور تمام فعالین و اعضای شورای مرکزی انجمن اسلامی برای تصمیم گیری راجع به جهت گیری های این تشکل در مورد مسائل مختلف، نحوه ی برخورد با این مسائل و جزئیات مهم آن و شیوه ی اجرای تصمیم آزاد بود. دانشجویان که بسیاری مواقع تعدادشان از 25 نفر هم می گذشت در جلسات همه بدون استثنا از شورای مرکزی انجمن تا نمایندگان بعضی از کانون ها که بعضا در جلسات شرکت می کردند دارای یک حق رای بودند. همه با هم برابر بودند و در اظهار عقیده اشان آزاد و موضوع مورد بحث قرار می گرفت و با رای اکثریت یکی از گزینه های ممکن انتخاب می شد، سپس به همین شکل راجع به جزئیات مهم و نحوه ی اجرای تصمیم گیری، تصمیم می گرفتند (گرچه مسوول هر کار در انجام وظیفه ی خود با توجه به تصمیم کلی راجع به جزئیات وظیفه ی خوداز آزادی عمل برخوردار بود.)

این روند به این صورت از آنجا آغاز شده بود که درآبان ماه سال 87 در پی تلاش برای بهبود غذای سلف، اعضای شورای صنفی به این نتیجه رسیده بودند که تلاش شان برای بهبود غذا از راه مذاکره تا کنون نتیجه بخش نبوده و دانشگاه با سیاست وقت کشی و دور زدن وعده های خود و زدن حرفهای دوپهلو عملا تلاشی برای انجام آن به عمل نمی آورد، در آن در زمان بسیاری از فعالین انجمن اسلامی که به شدت به بدی غذای سلف انتقاد داشتند و خواستار برگزاری جلسه ای با حضور دانشجویان برای تصمیم گیری راجع به این قضیه شده بودند، اعلام کرده بودند در هر صورت اعتصاب غذایی را برای رسیدن به خواسته ی خود عملی خواهند کرد. در کنار آن وضعیت کانون ها و تشکل های مستقل دانشجویی که توسط دانشجویان انتخاب می شدند (البته لازم به ذکر است روی استقلال و منتخب بودنشان تاکید دارم) مدتی بود که در زمان ریاست دکتر شکری رئیس جدید دانشگاه به رکود و انفعال دچار گشته بودند. در جلسه ای که با حضور30 تن از دانشجویان برگزار شده بود، دانشجویان معترض به وضعیت تاکید داشتند که اعتصاب غذا برگزار شود و با توجه به آوردن اکثریت آرا با وجود مخالفت نماینده ی شورای صنفی و بعضی از اعضای شورای مرکزی انجمن اسلامی(از جمله شخص من) به تصویب رسید و جزئیات آن به بحث گذاشته شده و راجع به آن در همان جلسه توسط 30 نفرکه مایل به حضور بودند مورد بحث و رای گیری قرار گرفت. پس از آن در بسیاری از تصمیمات مهم این تشکل نه تنها اعضای شورای مرکزی انجمن اسلامی بلکه این فعالین و اعضای شورای عمومی انجمن اسلامی بودند که در تصمیم گیری ها شرکت می کردند و بحث یا موضوعی با رای اکثریت تصویب و یا رد می شد. در این ساختار هر فرد یک رای و همه در رای و کنش خود آزاد و برابر بودند. در این بین شورای مرکزی بیشتر مدیریت و هماهنگی جلسات و اجرای تصمیمات به کمک فعالین را بر عهده داشت گرچه در جلسات آن معمولا جز فعالین انجمن اسلامی و گاها بعضی از اعضای کانون های و شورای صنفی شرکت نمی کردند. روی هم رفته تعداد حاضرین در جلسات به طور میانگین 25 نفر بود، گرچه گاهاٌ از آن کمتر و یا به 30 نفر و بیشتر هم می رسید. این شکل از مدیریت باعث می شد فعالین غیر از شورای مرکزی نیز در بسیاری از مواقع احساس مسوولیت کنند ( مثال آن بسیاری از فعالیت ها از جمله برگزاری 16 آذر 87 بود که با وجود مخالفت اعضای بعضی از کانونها با برگزاری آن پس از آنکه با رای اکثریت حاضرین در آن جلسه به تصویب رسید پس از اجرا شدن برنامه توسط انجمن اسلامی دانشجویان همان اعضا در آن تجمع شرکت نمودند و یا اعتصاب غذای سال 88 که با توجه به فشارهای بوجود آمده بر فعالین انجمن اسلامی، محدودیت و اعمال فشار بر کانون ها و جلوگیری از فعالیت آنها با سیاست های وقت کشانه ی مسئولین دانشگاه، اعتصاب غذای اعتراضی فعالین انجمن اسلامی با حمایت کانون های دانشجویی همراه شد) در کنش ها فعالانه شرکت کنند و مشکلی که برای هر عضو این مجموعه پی بیاید مشکل و درد خود بدانند این نوع تصمیم گیری باعث می شد تا آن انسان ها در میان عده ای انسان آزاد، از آزادی انتخاب خود بهره جویند و بر سرنوشت خویش تاثیر بگذارند. در عرصه ی عمومی میان انسان ها شرکت کنند و تجربه ای مستقیم از آزادی ای که به تعبیر آرنت بزرگترین نوع آزادیست بیابند. انسان هایی که از جامعه ی توده ای یک دانشگاه که در آن هر انسان تک افتاده احساس بی هویتی خواهد کرد. چیزی بیش از پیروی از حکم هر کس در روزمرگی خود از زندگی می خواستند و این گونه در تشکلی آزاد به جهانی دست یافته بودند که خود آن را ساخته بودند. قدرتی نه ناشی ازسلاح رعب و وحشت یک نهاد خودکامه، بلکه ناشی از قراردادی که عده ای با هم می بندند بدست آوردند و تحت لوای آن قرارداد قدرت به فعلیت رساندن آنچه شخصا فردی و عمومی می خواهند به شدت افزایش دادند این قدرت در آن اعضا بر اساس آن قرارداد نانوشته ی عمل در قالب این تشکل بوجود آمده وهنگامی که در مسائلی که به دیگر تشکلهای منتخب دانشجویی از جمله دیگر کانونها و شوراها بسط می یافت افزایش می یافت.

 

  1. در اینجا می خواهم به مسئله ای که در آن زمان توسط بعضی از اعضای بسیج دانشجویی و حتی بعضی از اعضای سابق انجمن اسلامی که پس از آن به طور کل از فعالیت سیاسی دوری گزیده بودند پاسخ بدهم.

 دوستی به نقل از اعضای بسیج دانشجویی می گفت که ساختار انجمن اسلامی ساختاریست مبتنی بر رده بندی های تشکیلاتی که عده ای در سطح اول، عده ای در سطح دوم، عده ای در سطح سوم قرار دارند که سطح دوم اعضای شورای مرکزی و سطح اول را هیچ کس نمی شناسد. گرچه این نوع از سطح بندی در بعضی تشکل ها وجود دارد که به عنوان مثال شاید بسیج دانشجویی به عنوان نهادی که زیر نظر سپاه پاسداران است، سطح اول خود را بخوبی نشناسد و اتاق تصمیم گیری اش در مکانی بیرون دانشگاه باشد یا حاکمیتی توتالیتر مانند آلمان نازی و شوروی استالینی از چنین ساختاری بهره مند باشد اما پرواضح است که این موضوع در مورد انجمن اسلامی دانشگاه نوشیروانی که اصل آن بر گردش و دراختیار بودن اطلاعات برای همه و تصمیم گیری ها در آن به این شکل انجام می شد، صدق نخواهد کرد و حتی غیر ممکن خواهد بود. در برهه ی زمانی 87-88 اعضای تشکل انجمن اسلامی قائل به پخش اطلاعات و حتی اطلاعات درون گروهی نه تنها به تمام فعالین بلکه به کل دانشجویان دانشگاه بودند، فعالیتی نبود که به اطلاع دانشجویان نرسد. مذاکره، سوال و جوابی با مسوولین نبود که دانشجویان کل دانشگاه را از آن بی خبر بگذارند. اصل بر آگاهی همه از تمام اطلاعات و مسوول بودن انجمن اسلامی در برابر تمامی دانشجویان بود و این تعهد نانوشته ای بود که این تشکل در برابر دانشجویان نوشیروانی بر عهده گرفته بود. تشکلی که لا اقل درعمل، کلیت مجموعه ی آن همواره به اصول دموکراسی پایبند بود، مسئله ای که گاهی اوقات مورد انتقاد برخی از افراد درون مجموعه انجمن اسلامی قرار می گرفت. این نوع از فعالیت آنچنان برای عده ای غیر قابل باور بود که دوستی که سابقا از فعالین انجمن اسلامی بود و بعدها از هر فعالیت سیاسی دوری گزید گمان می کرد که انجمن اسلامی با رفتاری که شاید مورد قبول او نبود تحت نظر چند نفر خاص اداره می شود، چند نفری که در تنها یکی اشان از جمله حاضرین در تصمیم گیری ها و یکی از آن تعداد رای دهندگان در برهه ی زمانی 87-88 بود.

 

عرصه ی عمل

آنچه در این بخش بنا به پرداختن آن دارم ،عرصه ای است که هانا آرنت، فیلسوف سیاسی منتقد قرن بیستم بالاترین وجه زندگی انسان می دانست.

درگیری در عرصه ی عمل، به جای نگاه به جهان به عنوان ابژه ی شناسایی و کنش در راستای صرف پیش فهم های ناشی از ایدئولوژی ها و مبانی متافیزیکی، یکی از دلایل پیشبرد انجمن نوشیروانی به سوی ساختار شورایی و دوری از نگاه ایدئولوژیک صرف به جهان بود.

در دانشگاه های مادر که در آن دانشکده های جدا و فضای بزرگ فعالیت در دانشگاه؛ وهمچنین فضل فروشی های مبتنی بر مطالعات بسیار و آشکارگی اراده ی معطوف به برتری جستن و اثبات خویشتن به شکلی نبرد گونه در میان فعالین وجود دارد، طرز تفکر همواره موجب اختلافات بنیادین در میان فعالین و تشکل ها در میان حامیان چپ و راست و دیگر ایدئولوژی های موجود است، به گونه ای که آزادی خود را نه در تعاملی قراردادی با تشکل های دیگر بلکه در نابودی یکدیگر می جویند، فعالیت سیاسی آن گونه که در آن برهه ی زمانی در دانشگاه نوشیروانی وجود یافته بود نه کنشی معطوف به رسیدن به هدفی متعالی و آرمان شهری ماورایی بود بلکه کنشی بود به مثابه ی همواره در راه بودن، این نوع از زیست سیاسی که نه به صورت خود آگاه بلکه با مرور زمان و با توجه به شرایط موجود شکل گرفته بود و اخلاقی بودن و پایبندی شورای مرکزی انجمن اسلامی به طور اخص و شورای عمومی فعالین به طور اعم به اصول، آن را میسر ساخته بود، کنشی بود در جهان عمومی انسانهای آزاد که فعالین انجمن اسلامی با توجه به جهان بودگی خود، درعرصه ی عمل با جهان درگیر می شدند و نوعی از کنش سیاسی را طرح می انداختند که ناشی از مطالبات شان در برهه های مختلف زمانی و جهان بود گی اشان بود، پرواضح است که اتهام براندازی به چنین تشکلی که بنیادش بر پافشاری بر مطالبات خود آن هم نه صرفاٌ بر اساس ایدئولوژی پیشینی و مبانی متافیزیکی و پیش فهم های مربوط به آن و اصل قهرمانی بلکه با توجه به جهان بود گی اعضا بود کاملا بی اساس است، بوده و خواهد بود. نه اینکه این افراد از سواد سیاسی و اطلاع راجع به مکاتب سیاسی و تاریخی بی بهره بودند که در این تشکل گرایش های مختلفی از چپ، لیبرال، سنتی و مدرن مشاهده می شد و بسیاری در زمینه ی مورد علاقه ی خود مطالعات بسیار داشتند، بلکه این زیست و در گیری آنها برابر واقعیات ملموس جهان و آنچه در عرصه ی واقعی زندگی رخ می داد و خود آن را دیده، با آن درگیر و لمسش می کردند، بود که مطالبات و کنش های آنها را در این عرصه شکل می داد، به جای تفسیر جهان و هستی خود بر پایه ی پیش فرضهای ایدئولوژیکی و متافیزیکی. و این از دید من تشکل در میان انسان هایی بود که بسیاریشان از نظر شخصیتی و عقیدتی با یکدیگر متفاوت بودند و دگرگونه می اندیشیدند گرچه پر بی راه نخواهد بود اگر اذعان کنم پایبندی به اصول اخلاقی در میان بسیاری از آن افراد در بنیان نهادن چنین دیدی (هرچند نا خود آگاه) به کنشها برنامه ها، استراتژی ها و تاکتیک های این تشکل موثر بود، منظور اصلا این نیست که آنها از پیش فهم های معمول کاملا رها بودند که چنین چیزی در عالم انسان غیر ممکن است، مسئله این است که با وجود پیش فهم ها و اعتقادات متفاوت که لازمه ی هر تشکل آزاد و متکثر است، در طرح اندازی کنش سیاسی، درگیری فعالانه ی آنها با جهان اطراف بود که سیاست های کلی آن انجمن را رقم می زد.

نکته ی دیگری که در این زمینه باید مطرح شود آن است که هیچ نهاد فرهنگی، صنفی و… بدون حمایت یک تشکل سیاسی که می تواند حتی صنف هنرمندان،اتحادیه کارگری و… باشد نمی تواند از آزادی و امنیت و تحقق آن حقوقی که فرهنگ وعلم و هنر در آن مجال شکوفایی و رشد خواهد یافت برخوردار باشد، به همین دلیل شاید بسیاری از اشخاص که در آن عرصه ی عمل شرکت می جستند، نه عده ای سیاستمدار، بلکه دانشجویانی بودند که در زمینه های مختلف حقوقی، صنفی، فرهنگی و هنری از آنچه می بایست داشته باشند بدلیل بسته بودن فضا بی بهره بودند و صدایشان که در آن هنگام اعتراض به دریافت حقوقشان در عرصه ی عمومی شکلی سیاسی می گرفت (و این حمایت تشکلی منسجم و حتی سیاسی از این نهادها و حقوق به صورت حمایت این تشکل، از آزادی بود) بعنوان مثال شخص خور گرایشات فرهنگی ام در آغاز فعالیت ها به شدت بر گرایشات سیاسی می چربید و این تنها بسته بودن فضای فرهنگی در آن زمان و عدم وجود آزادی هایی که لازمه ی کار در زمینه های محتلف فرهنگیست بود که به سیاست و کنش سیاسی برای حمایت از آزادی و حفظ حقوق انسانی در هر زمینه ای روی آوردم.

 

  1. آخرین انسان: (پرداختی کلی به فردیتهای یک نسل بر باد رفته)

آنچه در میان اعضای انجمن اسلامی (کل فعالین آن تشکل در آن برهه ی زمانی رخ داد، پایبندی به اصولی بود که در مواقع سخت این تشکل را نجات داد، اخلاق امری نسبی است، هر تعریفی برای آن در نظر بگیریم هیچ دلیلی برای اثبات آن جز رجوع به مبانی متافیزیکی نخواهیم داشت، اخلاق که نوع بورژوایی آن ریاکارانه و حقیرانه به ما کمک می کند تا بتوانیم یکدیگر را تحمل کنیم و در کنار یکدیگر زندگی کنیم و کمترین صدمه را بهم بزنیم؛ در انجمن نوشیروانی ما نه صرفا عده ای انسان اخلاق گرا (گرچه بسیاری از آن بهره مند بودند)  عد ای بودیم که سعی می کردیم حدالامکان به اصول پایبند و بر مبنای عقلانیت عمل کنیم،عده ای که درمواقع بحرانی از خود می گذشتند و به تصمیم اکثریت تن می دادند، عده ای که نمی توان گفت کاملا از جزم اندیشی تعصب در زمینه هایی مبرا بودند اما می توان گفت حدالامکان در آنچه در نسبی گرایی که در عرصه ی عمل با آن درگیر بودند می خوانند، از تاثیر جزمیت ها و تعصب ها در این عرصه پرهیز می کردند، مسئله این است که بسیاری اوقات همگان در برابر آرای جمعی با حفظ حقوق فردی و آزادا نه ی خود، با اختیار، فداکارانه به تصمیمات جمعی تن می دادند حتی اگر با جزمی ترین اعتقاداتشان در تضاد بود، در مواقع بحرانی، خود به تنهایی به جای خالی کردن عرصه، بار تمام مشکلات را به دوش می کشیدند تا اعضا دوباره به توافقات خود بازگردند و کار را از نو آغاز کنند و در این راه گاها هزینه های سنگینی نیز متحمل می شدند، شاید در بسیاری از مواقع حتی آرای شورای عمومی با آرای شورای مرکزی (بعنوان مثال جلسه ی تحکیم وحدت حول مسئله ی انتخابات 88) در تضاد قرار می گرفت اما در نتیجه حتی یک تصمیم هم نمی توان یافتکه بدون تایید اکثریت توسط تشکل انجمن اسلامی اجرایی شده باشد و در عین حال افراد از حقوق آزادانه ی خود محروم شده باشند،همانگونه که در بالا اشاره کردم، خود را در برابر تمام دانشجویان دانشگاه نوشیروانی مسوول می دانستند و هرگونه پرده پوشی در عمل و معاملات پشت پرده را بر خود حرام، بر اساس قرارداد نا نوشته ای تمام اطلاعات کارها را به دانشجویان ارائه می دادند، و هیچ چیز را برای آنها متفاوت و دروغین مطرح نمی کردند (که خود را تنها در درجه ی اول در برابر شرافت خود و در درجه ی بعدی برابر دانشجویان مسوول می دانستند، از تمام پتانسیل های قانونی برای رسیدن به حقوق اولیه ی خود استفاده می کردند و اگر موفق نمی شدند به دانشجویان اعلام می کردند وپس از آن دست به اعتراض می زدند (تلاش بسیار برای قانونی کردن انجمن اسلامی دانشجویان و فعالیت در تشکلی قانونی) همدیگر را نقد می کردند و در حد امکان از کجروی ها و اشتباهات یکدیگر جلوگیری می کردند، با گذشت اشتباهات یکدیگر را می بخشیدند و اگر اشتباه بزرگی کردند با تمام توان سعی در جبران آن می نمودند، برای تمام آنچه در این بخش بیان شد و جایگاه والای این تشکل در تاریخ تشکلهای دانشگاه نوشیروانی دلایل و مصداق های بسیاری موجود است که اکنون مجال پرداختن به آنها نیست، 3سالی که از اردیبهشت 86 تا ترم بهمن 88 در آن انجمن در کنار هم فعالیت کردیم(بالاخص مهر87 تا خرداد88) بهترین روزهای زندگی امان بود، روزهای زندگی نسلی که بزرگترین آزادی را تجربه کرد و… نابود شد. (برای آنچه در این بخش در مورد فردیت اعضای انجمن اسلامی آورده ام مثال ها و مصداق های بسیاری از کنش های هر کدامشان، دارم که از آنجا که ممکن است اسامی بعضی را از قلم بیاندازم از آوردن اسامی و مصداقها خودداری می کنم.)

 

موخره

همه ی ما از آن روز تا کنون بسیار تغییر کرده ایم لحظه های خوب بسیار را تجربه کرده بودیم که شاید دگر در زندگی امان تکرار نشود، آنچه می خواستیم، کردیم و برایش از بسیاری چیزها گذشتیم، نه آنکه بخواهیم لاجرم چیزی مادی، ستایشی یا قدرتی بدست آوریم بلکه آن خود گونه ای از زیستن بود که بر گزیدیم، آزادی را دیدیم، چرا که خود آزاد بودیم، سا یه ی انسانیت را تعقیب کردیم و بدان دست یافتیم، هر آنچه گفته اند و بگویند، اهمیتی نخواهد داشت که بسیاری هم آن زمان و هم این زمان یاوه های بسیار گفته اند، حتی شاید دگر کسی نامی نیز از ما نبرد، شاید بسیاری فراموش کنند که در آن زمان دانشجویان نوشیروانی (تمامی دانشجویان نوشیروانی) چه کردند، حتی شاید خود آنها نیز فراموش کنند، شاید فردا در پس زندگی روزمره ای که گریبان همه ی ما را می گیرد و خواهد گرفت و به ناچار لا اقل لحظاتی تسلیمش می شویم، یکی حاکم شود، دیگری جلادی و یکی دزد…شاید من گوشه ای بنشینم و به این فکر کنم که چرا مانند دوستان قدیمی ام مدارج ترقی علمی را طی نکردم، چرا پولی نیندوخته ام، اما هیچ گاه نمی توانم انکار کنم که اگر تا ابد زیسته باشم تنها برای آن سالی بود که آزادی و انسانیت را لمس کردم، سالی که گویی یکسر تمام زندگی ما بود؛ پیش از آنکه هر کدام مان تنها شویم و بازگردیم به میان توده های بی هویتی که در پس زندگی مرگ را می جویند، پس از آنکه هر کدام مان در کنج تنهایی خود به مانند خوره روح خود را بخوریم و بتراشیم، هنوز هم گاه دوستانی قدیمی را که در دسترس هستند می بینم، با دیدنشان گویی جانم به روزگار گذشته باز می گردد و وقتی از آنها جدا می شوم تنها آه عمیقی برایم بر جا می ماند، اگر همگان نیز آنچه روزگاری دانشجویان نوشیروانی کردند فراموش کنند، آن سال در قلبها و در وجود آن نسل ماندگار خواهد ماند، نسلی که خواست، جنگید، شکست خورد، پیروز شد، آزادی واقعی را برای لحظاتی لمس کرد و…نابود شد.