پنج شنبه، روزنامه نگاری یک دهه ایران با مهران قاسمی به خاک سپرده شد.مهران، دوست نجیب و خنده روی کلمه و انسان؛مهران تمام روزنامه نگاری یک دهه گذشته ایران نبود اما نماد یک دهه روزنامه نگاری ما بود؛ هم او که در میان اشک و افسوس به خاکش سپردیم.
او نماد همه شعور، تواضع، جسارت، مهربانی، جدیت، استعداد، آزاد اندیشی، و البته و فشار بر یک دهه روزنامه نگاری و رنج روزنامه نگاران یک دهه بود.و همین است که می گویم پنج شنبه روزنامه نگاری یک دهه را به خاک سپردیم.
برای چنین نماد عزیزی، سرودن مرثیه کافی نیست.من نیز چون همه همکارانم دوستش داشتم، با او خندیده ام، با او خبر و خودم را خورده ام.با مهران برای گرفتن حق التحریر جنگیده ام، و با او و در رفتنش گریسته ام.
به عکس هایش خوب نگاه کنید، پشت آن لبخند، توقیف ده ها روزنامه، حق التحریرهای نگرفته، حقوق کم، رنج بسیار، فشار سانسور و خودخوری، ساعت ها چانه زنی برای دور زدن سانسور دولتی و ملتی را می شود دید.
به کارنامه اش نگاه کنید، نوشتن در روزنامه های یاس نو، اعتماد، وقایع اتفاقیه، شرق، توسعه و شهروند امروز و روزنامه اعتماد ملی بخشی از کارنامه او و البته نشانه ای از سال ها در به دری از این روزنامه به آن روزنامه است؛روزنامه هایی که اغلب توقیف شده اند، یا تحت فشار مراکز قدرت در معرض تعطیلی و توقیف قرار دارند.
مهران، مدل امروزی میرزاده عشقی و میرزا جهانگیرخان است و فرخی یزدی.مدل هشتاد دکتر فاطمی، و محمد مسعود است.نام امروزین خسرو گلسرخی و رحمان هاتفی و همه نامداران و بی نام هایی است که عشق شان همان گربه خواب آلودی بوده و هست که خاکش اشتهای غریبی به پاک خواری دارد، و حکومت هایش نیز اشتهای عجیبی به تحمیل جوانمرگی به روزنامه و روزنامه نگار و هرچه که عطر آگاهی داشته باشد.
فکر نمی کنم از سال ها روزنامه نگاری سابقه قابل توجهی در بیمه داشته باشد، همان طور که فکر نمی کنم اندوخته ای از مال دنیا پس از این همه سال نوشتن داشته باشد، مثل همه روزنامه نگاران دیگر ما.
نوشتن در روزنامه های اصلاح طلب در این سال ها، مهران قاسمی و همه روزنامه نگاران دیگر چون او را در محاصره قرار داده؛محاصره ای که یک سویش فشار، سانسور، پرونده سازی، و هزار دغل بازی دیگر اصحاب قدرت و حکومت در حال حاضر یکدست است و آن سوی دیگر محرومیت از حدااقل حقوق صنفی ناشی از بی امکانی روزنامه های نیمه مستقل.
مرگ 3 روزنامه نگار در کمتر از 40 روز به سکته و بیماری و یخ زدگی نشانی است از محاصره روزنامه نگاران از همه جانب که با حضور مرگ تکمیل شده است.فهرست جوانمرگی در روزنامه نگاری این سال ها اما بلند تر از این هاست؛می شود فهرستی بلند از روزنامه نگارانی تهیه کرد که در این یک دهه بر آمدند و خوش درخشیدند اما مجبور به “ترک صحنه” و تغییر شغل و زندگی شدند.می شود فهرست مشابهی از روزنامه نگارانی تدارک آورد که مجبور به “ترک صحنه” از طریق ترک وطن شدند و می شود فهرست بلند تری از روزنامه نگاران را فراهم کرد که در این دو، سه سال اخیر برای ترک صحنه تحت فشار قرار گرفته اند.
فهرست های دیگری هم هستند؛روزنامه نگاران بازداشت شده، روزنامه نگاران محاکمه شده، روزنامه نگاران احضار شده، روزنامه نگاران زندانی، روزنامه نگاران اخراج شده، روزنامه نگاران سانسور شده.
و عجیب نیست اگر بگویم که این فهرست ها به اندازه فهرست روزنامه نگاران بیمه نشده، روزنامه نگاران بیکار، روزنامه نگاران حق التحریر های دیر و پر سوخت و سوز، روزنامه نگاران بی خانه، بلند است.
مرگ مهران پرده دیگری نیز از میان برداشت و آنکه وزیری که ماهی یک بار روزنامه نگاران را به کودتای مخملی متهم می کند، و رئیسش هفته ای یک بار ناتوانی مدیریتی خود، و هرچه مشکل است از رشد تورم و گرانی مسکن تا برملا شدن دروغ های انتخاباتی را به روزنامه ها و روزنامه نگاران نسبت می دهد، حتا گور را بر روزنامه نگار جماعت دریغ می کند.
آن شرح که مدیر مسئول روزنامه اعتماد ملی داده است از سردواندن معاونان وزارت ارشاد برای دادن مجوز تدفین مهران در قطعه هنرمندان دردناک است؛ پاکی مهران قاسمی و رایزنی یکی دو اهل فرهنگ با مسئولان شهری البته قطعه ای از بهشت زهرا را نصیب روزنامه نگاران کرد در نهایت.
مهران را و روزنامه نگاران پاک و روزنامه نگاری ما را نیازی البته نیست و نبوده به کرم اصحاب قدرت که او و آن ها دوست کلمه و انسان بوده و هستند، و جای دوست کلمه و انسان “سینه مردم عارف” است، اما یادمان هست و یادمان می ماند که همان مردم پیش از این با گورهای پر جبروت قدرت پرستان چه کرده اند.