تراژدی روزنامه نگاری ایرانی

شهرام رفیع زاده
شهرام رفیع زاده

po_rafizadeh_s_01.jpg

پنج شنبه، روزنامه نگاری یک دهه ایران با مهران قاسمی به خاک سپرده شد.مهران، دوست نجیب و خنده روی ‏کلمه و انسان؛مهران تمام روزنامه نگاری یک دهه گذشته ایران نبود اما نماد یک دهه روزنامه نگاری ما بود؛ هم ‏او که در میان اشک و افسوس به خاکش سپردیم.‏

او نماد همه شعور، تواضع، جسارت، مهربانی، جدیت، استعداد، آزاد اندیشی، و البته و فشار بر یک دهه روزنامه ‏نگاری و رنج روزنامه نگاران یک دهه بود.و همین است که می گویم پنج شنبه روزنامه نگاری یک دهه را به ‏خاک سپردیم.‏

برای چنین نماد عزیزی، سرودن مرثیه کافی نیست.من نیز چون همه همکارانم دوستش داشتم، با او خندیده ام، با ‏او خبر و خودم را خورده ام.با مهران برای گرفتن حق التحریر جنگیده ام، و با او و در رفتنش گریسته ام.‏

به عکس هایش خوب نگاه کنید، پشت آن لبخند، توقیف ده ها روزنامه، حق التحریرهای نگرفته، حقوق کم، رنج ‏بسیار، فشار سانسور و خودخوری، ساعت ها چانه زنی برای دور زدن سانسور دولتی و ملتی را می شود دید.‏

به کارنامه اش نگاه کنید، نوشتن در روزنامه های یاس نو، اعتماد، وقایع اتفاقیه، شرق، توسعه و شهروند امروز و ‏روزنامه اعتماد ملی بخشی از کارنامه او و البته نشانه ای از سال ها در به دری از این روزنامه به آن روزنامه ‏است؛روزنامه هایی که اغلب توقیف شده اند، یا تحت فشار مراکز قدرت در معرض تعطیلی و توقیف قرار دارند.‏

مهران، مدل امروزی میرزاده عشقی و میرزا جهانگیرخان است و فرخی یزدی.مدل هشتاد دکتر فاطمی، و محمد ‏مسعود است.نام امروزین خسرو گلسرخی و رحمان هاتفی و همه نامداران و بی نام هایی است که عشق شان همان ‏گربه خواب آلودی بوده و هست که خاکش اشتهای غریبی به پاک خواری دارد، و حکومت هایش نیز اشتهای ‏عجیبی به تحمیل جوانمرگی به روزنامه و روزنامه نگار و هرچه که عطر آگاهی داشته باشد.‏

فکر نمی کنم از سال ها روزنامه نگاری سابقه قابل توجهی در بیمه داشته باشد، همان طور که فکر نمی کنم ‏اندوخته ای از مال دنیا پس از این همه سال نوشتن داشته باشد، مثل همه روزنامه نگاران دیگر ما.‏

نوشتن در روزنامه های اصلاح طلب در این سال ها، مهران قاسمی و همه روزنامه نگاران دیگر چون او را در ‏محاصره قرار داده؛محاصره ای که یک سویش فشار، سانسور، پرونده سازی، و هزار دغل بازی دیگر اصحاب ‏قدرت و حکومت در حال حاضر یکدست است و آن سوی دیگر محرومیت از حدااقل حقوق صنفی ناشی از بی ‏امکانی روزنامه های نیمه مستقل.‏

مرگ 3 روزنامه نگار در کمتر از 40 روز به سکته و بیماری و یخ زدگی نشانی است از محاصره روزنامه ‏نگاران از همه جانب که با حضور مرگ تکمیل شده است.فهرست جوانمرگی در روزنامه نگاری این سال ها اما ‏بلند تر از این هاست؛می شود فهرستی بلند از روزنامه نگارانی تهیه کرد که در این یک دهه بر آمدند و خوش ‏درخشیدند اما مجبور به “ترک صحنه” و تغییر شغل و زندگی شدند.می شود فهرست مشابهی از روزنامه نگارانی ‏تدارک آورد که مجبور به “ترک صحنه” از طریق ترک وطن شدند و می شود فهرست بلند تری از روزنامه ‏نگاران را فراهم کرد که در این دو، سه سال اخیر برای ترک صحنه تحت فشار قرار گرفته اند.‏

فهرست های دیگری هم هستند؛روزنامه نگاران بازداشت شده، روزنامه نگاران محاکمه شده، روزنامه نگاران ‏احضار شده، روزنامه نگاران زندانی، روزنامه نگاران اخراج شده، روزنامه نگاران سانسور شده.‏

و عجیب نیست اگر بگویم که این فهرست ها به اندازه فهرست روزنامه نگاران بیمه نشده، روزنامه نگاران بیکار، ‏روزنامه نگاران حق التحریر های دیر و پر سوخت و سوز، روزنامه نگاران بی خانه، بلند است.‏

مرگ مهران پرده دیگری نیز از میان برداشت و آنکه وزیری که ماهی یک بار روزنامه نگاران را به کودتای ‏مخملی متهم می کند، و رئیسش هفته ای یک بار ناتوانی مدیریتی خود، و هرچه مشکل است از رشد تورم و ‏گرانی مسکن تا برملا شدن دروغ های انتخاباتی را به روزنامه ها و روزنامه نگاران نسبت می دهد، حتا گور را ‏بر روزنامه نگار جماعت دریغ می کند.‏

آن شرح که مدیر مسئول روزنامه اعتماد ملی داده است از سردواندن معاونان وزارت ارشاد برای دادن مجوز ‏تدفین مهران در قطعه هنرمندان دردناک است؛ پاکی مهران قاسمی و رایزنی یکی دو اهل فرهنگ با مسئولان ‏شهری البته قطعه ای از بهشت زهرا را نصیب روزنامه نگاران کرد در نهایت.‏

مهران را و روزنامه نگاران پاک و روزنامه نگاری ما را نیازی البته نیست و نبوده به کرم اصحاب قدرت که او ‏و آن ها دوست کلمه و انسان بوده و هستند، و جای دوست کلمه و انسان “سینه مردم عارف” است، اما یادمان ‏هست و یادمان می ماند که همان مردم پیش از این با گورهای پر جبروت قدرت پرستان چه کرده اند.‏