بیست و سه قانون در نقد ایرانی

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

این آقای سریع القلم که احیانا تا حدی دقیق القلم هم هست، دوباره که نه، بهتر است بگویم سه باره، مقاله ای را با عنوان سی موضوع در نقد و مناظره نوشته است. به نظر من این موضوعات اهمیت فراوانی دارد، با این همه ما به جای تاکید روی حرفهایی که آقای سریع القلم گفته، حرف های خودمان را به عنوان “شرایط مناسب برای یک نقد ایرانی” یا بطور خلاصه “ایرانی نیستی اگه اینجوری انتقاد نکنی” به تقدیم می کنیم.

در یک نقد یا نظردادن توسط یک ایرانی لازم است موارد زیر رعایت شود:

یک، هدف ما از نقد نابودی کسی است که او را نقد می کنیم. به همین دلیل نباید فقط روی حرفهایی که می زند متمرکز شویم، باید به شخصیت او اتهام بزنیم، حتی به اعضای خانواده اش و بدانیم که هیچ کسی را نمی توانیم بخوبی ضایع کنیم مگر اینکه همزمان خواهر، مادر و فرزندان او را هم به لجن بکشیم.

دو، اظهار نظر با نقد فرق دارد، در اظهار نظر ما فقط باید سعی کنیم حرفهایی بزنیم که برای دیگران جالب باشد، و مهم نیست خودمان آنها را قبول داشته باشیم، اما در نقد مخاطب ما اطرافیان مان هستند که می خواهیم آنها را نسبت به کسی که نقدش می کنیم بدبین کنیم.

سه، منتقد باید از سه زاویه برخورد کند، اول اینکه باید نقاط ضعف اخلاقی و مفاسد و سابقه بد شخصی که نظرش را نقد می کنیم بیان کنیم. دوم باید او را بی سواد و بی شعور نشان بدهید و سعی کنیم بخش هایی از حرفهایش که راحت تر قابل تخریب است انتخاب کنیم و آنها را نقد کنیم، سوم اینکه باید سعی کنیم نقاط ضعف ظاهری مثل لهجه، محل تولد، کچل بودن، اندازه قد یا بی ریخت بودن شخص را مسخره کنیم.

چهار، نظر غلط نظری است که شبیه نظر ما نباشد، در خیلی موارد ممکن است نظر اشخاص هم چندان مخالف نظر ما نباشد، ولی مثلا از قیافه او خوشمان نیاید، این مهم نیست، به هر حال ما می توانیم شخصیت او را به گند بکشیم، اگر بتوانیم دلیلی هم بیاوریم بد نیست، ولی اگر نتوانستیم باید سعی کنیم از انواع نقطه ضعف او استفاده کنیم.

پنج، گاهی اوقات متاسفانه افراد نقطه ضعف مشخصی ندارند، ولی نباید ناامید بشویم، مطالعه در این موارد مهم است، اگر خود شخص نقطه ضعفی ندارد، می توانیم به اعضای خانواده، دوستان، شهر، زبان یا هر چیزی که به او مربوط است گیر بدهیم و او را تحقیر کنیم. توجه کنید که نقد کردن کار سختی است، ولی اگر بتوانیم کسی را خراب کنیم، دیگر ضرورتی به کارهای سوسولی مثل نقد نیست.

شش، یکی از اصول نقد ایرانی این است که وقتی از کسی نقل قول می کنیم لازم نیست، عینا همان نظر او را بگوئیم، چون معمولا اشخاص در نوشته ها ممکن است خیلی مزخرف نگویند، ما می توانیم تکه ای از نظر کسی را نقل کنی. مثلا اگر کسی گفته است: “بعضی پزشکان افرادی پولدوست و بی سواد هستند” می توانیم کلمه بعضی را حذف کنیم و بنویسیم “پزشکان افرادی پولدوست و بی سواد هستند.” این جوری به راحتی می توانیم یک شخص را زیر فشار دیگران بگذاریم. حتی ممکن است شخصی اصلا چیز بدی ننوشته باشد، شما می توانید هر جمله ای را که دوست دارید به عنوان نظر او بنویسید، در گیومه بگذارید و آدرس دقیق آن مطلب را بنویسید، مطمئن باشید کسی دنبال مطلب نمی رود و حرف شما را قبول می کنند.

 هفت، بعضی افراد نادان معتقدند برای نقد نظر افراد باید سواد و تخصص خاصی داشت، اما چون ما ایرانیان از نقد برای نابود کردن افراد استفاده می کنیم، نیاز زیادی به سواد نداریم. حتی دیده شده که افراد باسواد اینقدر دقیق نقد می کنند که احترام طرف مقابل را هم حفظ می کنند و این در نقد کردن بسیار غلط است، چون شخصیت او هم حفظ می شود و این کار خطرناک است، باید بطور کلی آن شخص را از بین برد.

هشت، یکی از نکات مهم در نقد این است که نباید با ذکر دقیق نظر شخصی که مورد نقد قرار گرفته، او را باهوش و منطقی نشان بدهیم، گاهی اوقات با کم و اضافه کردن یک کلمه می توان بطور کامل نوشته فردی را تغییر داد و بعد که آن نوشته به نظری مبهم و احمقانه تبدیل شد، آن را نقد کنیم.

نه، نقد افراد یا آثار نیاز به دیدن و خواندن آن اثر( مثلا فیلم یا کتاب) یا گوش دادن به موسیقی ندارد،از طریق سرچ کردن در اینترنت می توانیم نقد های دیگران علیه آن اثر را پیدا کنیم و بعد با شناختی که از شخصیت او داریم، نظر اشخاص دیگر و نظراتمان درباره آن شخصیت را ترکیب کنیم و بنویسیم. زدن اتهاماتی مثل فساد مالی یا بی سوادی که طرف مقابل به راحتی نمی تواند از آن دفاع کند، ضروری است.

ده، در نقد یک اثر لزومی ندارد که همه چیز آن را بفهمید، همین که چند جای آن را پیدا کنید و بزرگنمایی کنید کافی است. مثلا شخصی سید است، یا نامش عربی است، یا پدرش سابقه بدی دارد، یا نامش شبیه یک شخص بدنام است، همین کافی است. شما می توانید یکی از این موارد را بزرگ کنید و درباره آن حرف بزنید و وقتی ثابت کردید کسی بخاطر اینکه سید است، پس مسلمان است و طرفدار حکومت اسلامی است، پس همه نظراتش هم غلط است. این راه بهتر است تا اینکه کتابهای او را بخوانید و بیخودی وقت تان تلف شود.

یازده، برای نقد کردن افراد بهتر است از پیشداوری هایی که در مورد آنان وجود دارد، استفاده کنید. طبیعی است که اگر کسی محافظه کار است، پس همه نظراتش درباره ادبیات و اقتصاد هم غلط است، بدیهی است که خانواده اش هم فاسد هستند، و منطقی است که دزد و قاتل هم هست. بهتر است در نقد هر فردی به جای اینکه دنبال دلیل بگردید، روی همان پیشداوری ها کار کنید تا با کمترین زحمت بیشترین تخریب را ایجاد کنید.

دوازده، در نقد افراد وارد مسائل جزئی نشوید. همین که بگوئید فردی ضدانقلاب، اصلاح طلب و سازشکار یا بی شعور و بی سواد است کافی است، همین که بگوئید فلانی بیست سال قبل فلان اشتباه را کرده کافی است که با یادآوری آن همه کارهای امروزش هم خراب شود، وارد شدن به جزئیات و نظر افراد وقت شما را می گیرد، به جای این لوس بازیها طرف را نابود کنید.

سیزده، از هر گفته ای از افراد، اعم از اینکه سندیت دارد یا نه علیه او استفاده کنید، بخصوص گفته هایی که زیادتکرار شده است، حتی اگر همه می دانند غلط است. سعی کنید برای افراد یک برچسب مناسب پیدا کنید، ضدانقلاب مزدور، روش عنفکر، عنتلکتوئل، عامل رژیم، خودفروخته به اسرائیل، آیت الله بی بی سی یا هر چیز دیگر. استفاده از برچسب می تواند شما را از آوردن هر دلیلی بی نیاز کند. اینجوری وقت کمتری هم صرف می کنید.

چهارده، برای نقد کردن افراد لازم نیست اطلاع داشته باشید، بخصوص اینکه می توانید به جای نقد نظراتش خودش را به گند بکشید، برای اینکه به دیگران اتهام فساد مالی یا وابستگی سیاسی یا وابستگی به استکبار یا زنباره بودن یا خودفروش بودن بزنید نیاز به تخصص ندارید. بیخودی دنبال کارهایی که نیازمند شعور و دانش است نروید، فقط وقت تان تلف می شود.

پانزده، بعضی افراد معتقدند باید نظر افراد را نقد کرد نه شخصیت آنها را، این حرف بسیار غلط است، چون هر بار شما باید نظراتش را بخوانید و نقد کنید و این کار خیلی وقت و انرژی می برد، در حالی که اگر شخصیت کسی را خراب کنید، دیگر لازم نیست هر بار همین کار را بکنید، وقتی شخصیت کسی را خراب کردید، بلافاصله با آوردن عبارتی مثل “اصلاح طلب دولتی” یا “این عامل ام آی شش” یا “ساکتین فتنه” همه یادشان می افتد که طرف چه عیبی دارد و دیگر به حرف او توجه نمی کنند.

شانزده، در نقد کردن نباید وارد بحث شد، وقتی کسی را نقد کردید، لازم نیست به او اجازه دفاع بدهید، چون ممکن است دلیل قانع کننده ای داشته باشد که حرف شما را رد کند. پس باید نظرتان را بگوئید و بعد با او قطع رابطه کنید و هر جا پاسخی داد به آن بی اعتنا شوید.

هفده، برای اینکه نقدتان موثر باشد، سعی کنید از آمار و ارقام استفاده کنید. مثلا اگرشایع شده که کسی ۳۰۰ میلیارد دزدی کرده، بنویسید ۲۹۶ میلیارد دزدی کرده. این جوری بهتر باور می‌کنند، لزومی ندارد که آمارهای شما صحیح باشد، ولی همین که یک عدد غیر روند بنویسید خودش به نظر مستدل می‌آید. اگر می‌دانید کسی در اوایل آبان پارسال با فلانی ملاقات کرده است، بنویسید در ساعت ده و نیم روز سوم آبان ۱۳۹۳ وی با فلانی ملاقات کرد.

هجده، یک نقد مودبانه و منطقی و صادقانه خیلی خوب است، ولی هیچ وقت تاثیر یک نقد مهاجم، احساساتی و پر از طعنه و کنایه را ندارد. ضمن اینکه در نقد علمی و سازنده شما به بهتر شدن کسی که مورد نقد شماست کمک می کنید تا خودش را اصلاح کند، در حالی که شما باید او را تخریب و نابود کنید. نقد باید مستقیم، اثرگذار، تحریک کننده و احساساتی باشد. حتی اگر همه نوشته شما دروغ باشد. از واژه هایی مانند “شوربختانه”، “سوگمندانه”، “برخلاف آمد عادت” و این جور چیزهای شیم حتما استفاده کنید.

نوزده، همیشه در نقد های خود از اصطلاحاتی مانند “همه می دانند”، “به ضرس قاطع یقین دارم”، “مشهود و معلوم است”، “ بی هیچ تردیدی باید بگویم”، “هزار درصد معتقدم”، “همگان می دانند”، “همواره چنین بوده و همواره چنین است.” زیاد استفاده کنید. بیخودی لازم نیست نشان بدهید خیلی آدم منطقی و درستی هستید، هیچ کس از آدم منطقی خوشش نمی آید.

بیست، هدف ما از نقد باید نابود کردن شخصت فرد مورد نقد باشد، برای همین همیشه سعی کنیم وقتی کسی را نقد می کنیم شخصیتش را بطور علنی مورد سئوال قرار دهیم، ولی اگر خیلی ناراحت شد بطور غیر علنی و تلفنی یا با ای میل از او عذرخواهی کنیم. یکی از بهترین شیوه های نقد این است که نظر منتقدین منصف را برای خراب کردن اثر شخص پیدا کنیم و در کنار تخریب شخصیتی او بگذاریم که هم خودش به لجن کشیده شود و هم اثرش.

بیست و یک، وقتی داریم از کسی نقل قول می کنیم، لزومی ندارد عین نوشته او را بیاوریم. گاهی با تغییر یک کلمه متن یک نفر کاملا خراب می شود. همین کار را بکنید، اگر کسی اعتراض کرد، بعدا بگوئید که من متوجه نشدم یا از دستم در رفته، ولی معمولا کسی متوجه نمی شود. ضمنا وقتی شما به کسی اتهام می زنید، حتی اگر بعدا عذرخواهی هم بکنید، باز هم اثر همان اتهام اول باقی می ماند و طرف تا آخر عمرش بدنام می شود. در بدنام کردن دیگران کوتاهی نکنید.

بیست و دو، هیچ وقت در مناظره از آمارهای دقیق استفاده نکنید، چون اعداد را مردم نمی بینند، سعی کنید آنها را به چیزهای قابل دیدن تبدیل کنید، مثلا بگوئید درآمد یک ماه فلانی به اندازه سی سال حقوق یک کارگر است. اینجوری همه کارگران از وی متنفر می شوند. بیخودی سعی نکنید دقت علمی کنید. دقت علمی برای مباحث سیاسی و مطبوعاتی بی فایده است.

بیست و سه، مناظره و گفتگو مثل دعواست، اولا کسی برنده دعوا می شود که مشت آخر را بزند. دوم اینکه اگر در مناظره ای شکست خوردید در همه جا بگوئید پیروز شدید. در اغلب موارد مردم مناظره را نگاه نمی کنند، بلکه نظرات دیگران را می خوانند. در گفتگو کردن هم هیچ وقت کم نیاورید، حتی اگر نقطه ضعفی از شما معلوم شد بلافاصله حرف جدیدی بزنید و بگذارید طرف در خماری بماند.

 

اصلا فکر نمی کرد

بعضی وقت ها بعضی آدمها یک حرفهایی می زنند که آدم فکر می کند حرف شان درست است، در حالی که اگر سه دقیقه به حرفی که می زنند فکر کنی می فهمی که حرف شان از اساس غلط است. مثلا همین آقای ابراهیم اصغرزاده درباره احمدی نژاد گفته است که: “احمدی نژاد فکر می کرد همه دانشجویان باید مثل او فکر کنند.” در حالی که این حرف از اساس غلط است. احمدی نژاد مشکلش این بود که اصلا فکر نمی کند، البته او دوست داشت همه دانشجویان مثل او باشند، یعنی در واقع مثل او فکر نکنند، ولی نه اینکه مثل او فکر کنند. چون اگر کسی مثل او می بود دیگر لازم نبود مثل او فکر کند، همین که فکر نمی کرد شبیه او می شد. متوجه عرضم می شوید یا عرضم را درز بگیرم؟

 

چرا محسن رضایی به سپاه بازگشت؟

یکی از دوستان دائی جان ناپلئون معتقد است که علت بازگشت محسن رضایی به سپاه این است که بعد از توافق لوزان، گروهی از نیروهای نظامی سپاه که خاک وطن را دوست دارند و عاشق رضاشاه کبیر هستند، در همین ماه گذشته هم قسم شدند که تا آخرین قطره خون برای حفظ وطن تلاش کنند و در همین ماه قبل با هم رگ شان را زدند و خون شان را با هم قاطی کردند که هم انتقام خون افسران شهید اول انقلاب را بگیرند و هم با یک کودتای بافرجام حکومت آخوندها را نابود کنند. همه شان هم هم قسم شدند تا زمان پیروزی از تلاش نایستند، ولی ظاهرا یک خائن در میان آنها مسئله را درز داده و بخاطر همین محسن رضایی برای جلوگیری از کودتا به سپاه بازگشته است. در ادامه مش قاسم ادعا کرده همین هفته گذشته حداقل ۲۳۶ فرمانده سپاه را دستگیر کردند و علت تجاوز به دو زائر ایرانی در عربستان هم برای سرپوش گذاشتن به همین کودتا و دستگیری‌ها بود و اصلا تجاوزی در کار نبود. یعنی تجاوز در کار بود، ولی خودشان تجاوز کردند، یعنی خود سپاه مامورانی را فرستاد به جده و قرار گذاشتند که عربستان قبول کند که سپاه این تجاوز را انجام دهد و بیاندازد گردن سعودی‌ها و ایران هم به آن‌ها چراغ سبز بدهد برای حمله به یمن تا جلوی پخش خبر کودتا گرفته شود. و کلا همه کارهایی که کردند کار خودشان بوده.

البته این فقط یک نظر است، ولی نظر مهم‌تر این است که بعد از توافق لوزان درگیری میان جمهوری اسلامی و هاشمی رفسنجانی و خاتمی شدید شده و شش هفت روز قبل مهدی هاشمی را اعدام کردند و سیدمحمد خاتمی فراری شده و تحت تعقیب است، جمهوری اسلامی هم در همین هفته گذشته چهار هزار نفر از زندانیان سیاسی را که اطلاع دقیقی در مورد آن‌ها فعلا نداریم، اعدام کرده و این دقیقا‌‌ همان کاری است که بعد از قطعنامه ۵۹۸ جمهوری اسلامی انجام داد. به همین خاطر شمخانی و سردار فیروزآبادی با هم درگیر شدند و شمخانی دستگیر شده منتهی چون رژیم از کودتا به نفع شمخانی می ترسد، با روابطی که روحانی و جک استراو دارند، از وزیرخارجه استرالیا خواسته به ایران بیاید تا با شمخانی ملاقات کند و از این طریق با آوردن شمخانی در ملاقات بر سرکوب گسترده پرده بیافکند. جواد ظریف هم از زمان بازگشت دستگیر شده، چون سپاه و رهبری تصمیم گرفتند زیر توافق لوزان بزنند و برای همین می خواهند محسن رضایی به سپاه برگردد که شورای تشخیص مصلحت منحل شود و وقتی هاشمی را اعدام کردند کسی خبرش را نداشته باشد و در همین مدت دو ماه هم بمب اتمی ایران ساخته می شود و ایران یک ماه دیگر به اسرائیل حمله می کند و جلسه شورای ملی هم برای هماهنگی اپوزیسیون در بازگشت به کشور تشکیل شده. یعنی احتمالا محسن رضایی قرار است همین کار را بکند.

اما مهم ترین نظر همین است که خامنه ای یک ماه قبل مرده است و چون جمهوری اسلامی قصد دارد تا بعد از توافق لوزان خبرش را اعلام نکند، الآن محسن رضایی را به سپاه منتقل کردند که بطوری هماهنگ عمل کنند و با وجود محسن رضایی در سپاه ارتش ایران که طرفدار سلطنت است( البته هنوز معلوم نیست کدام پادشاه) جرات نکند که هنگام پخش خبر مرگ خامنه ای کودتا کند. الآن هم اوباما و جان کری خبر مرگ خامنه ای را می دانند، ولی بخاطر اینکه توافق به هم نخورد به روی خودشان نمی آورند. اصولا علت ملاقات مصباح یزدی با دو روحانی دیگر هم در هفته گذشته همین بوده و قرار است که یکی از آنها ولی فقیه بشوند، یکی دیگر رئیس شورای نگهبان بشود و آن یکی هم نقش مخالف را بازی کند. تمام ترس جمهوری اسلامی هم از لو رفتن خبر مرگ خامنه ای بخاطر این است که اگر در برنامه های تلویزیون های لس آنجلسی این موضوع مطرح شود، کل سیستم به هم می ریزد، هفته گذشته هم به همین خاطر حمید شب خیز دو روز رفته بود آنتالیا درست همزمان با او اکبر عبدی هم در آنتالیا بود و این دو نفر داشتند برای توافق بین جریانهای داخل و خارج گفتگو می کردند که اکبر عبدی خیلی بدجور درگیر شده و بخاطر همین ممکن است داعش نیروهای خودش را به داخل خاک ترکیه ببرد و موصل را واگذار کند به عربستان و در این صورت عربستان هم یمن را به جمهوری اسلامی می دهد در عوض جمهوری اسلامی هم از حزب الله و حماس حمایت نمی کند و اسرائیل به سوریه حمله می کند و کلا قضیه رفتن محسن رضایی به سپاه همین است.

البته یک نکته دیگر هم در این موضوع مهم است و آن اینکه محسن رضایی بطور کلی رفتنش به سپاه را تکذیب کرده و گفته من اصلا نه می خواستم به سپاه بروم و نه می خواهم به سپاه بروم و در واقع کلا چنین چیزی واقعیت ندارد. یعنی باید در فکر چند تا داستان مش قاسمی جدید بود.