امروز اقای خامنه ای با تأکید بیش از پیش بر خطر “نفوذ” گفت که “اگر کسانی از آن استفادهی جناحی میکنند، کار اشتباهی است اما این حرفها نباید موجب غفلت از اصل موضوع «نفوذ» و فراموشی آن شود.” و البته در توضیح این اما آنقدر مراتب و مراحل مختلفی متصور بود که بتواند برای هرجناح و نیروی سیاسی امکان کافی برای سوءاستفاده فراهم کند.
من ایشان را متهم نمی کنم که در فضای کنونی کشور به قصد بهره برداری در جهت حذف دگر اندیشان از انتخابات، این مقوله را وارد ادبیات سیاسی کرده اند. اما مگر روشن نیست که فضای کنونی کشور باید پیش فرض ها و شرایط برگزاری صحیح یک انتخابات معقول را در خود بپروراند؟ از همه ی خصوصیاتی هم که برای هر انتخاباتی در زمانه ی ما لازم است، می شود تنها به صفت معقول بسنده کنیم که مقتضیات و منافع هر حکومتی را صرف نظر از همه کاستی هایش در بر می گیرد. زیرا توقع انتخاباتی “آزاد” در معنای پذیرفته شده بین المللی یا “عادلانه” در مقیاس آن آزادی هنوز تا هنوز از گمان من دور است.
یعنی اگر انتخابات سال ۸۸ با پیروزی موسوی یا کروبی نیز پایان می یافت و رأیی که من به صندوق ریخته بودم حاکم می شد، و یا حتا اگر برخورد حکومت با اعتراضات مردمی و نامزدها متین و منطقی و قانونی بود و آقایان موسوی و کروبی در آن پروسه ی معقول، می پذیرفتند و از هواداران خود می خواستند که تا انتخابات آتی از اعتراضات بحق و قانونی خود بگذرند؛ بازهم آنچه که در ایران بوقوع پیوسته بود نه برگزاری انتخاباتی با حفظ تمام شئون ازادی و دمکراسی بود. اما نتیجه ی آن گام تاریخی و بزرگی بود که جامعه ایرانی به شمول مردم، حاکمیت و اپوزیسیون در زمینه تعدیل تضادهای تاریخی میان دولت و ملت، در ایران و در جهان و به ویژه در منطقه ی آشوب زده ما برداشته بود و تجربه موفقی بود در جهت گذار مسالمت آمیز به آزادی و عدالت اجتماعی.
نه تنها هیچیک از این دو اتفاق نیافتاد بلکه در جهت پافشاری و نمایش قهر و خشونت و ایضاً در جهت ناامید ساختن جامعه از افزایش مطالبات و چشم اندازهای خود، اکنون بیش از پنج سال است که نامزدهای ریاست جمهوری ایران در بازداشت خانگی به سر می برند. تا اینجای کار و در مقیاس و زمینه ای که قابل قیاس باشد، خاطره ی آزار دهنده ی دولت نظامی برمه و “آن سان سوچی” را داریم تا در اینده کدام تشابه و کدام تفاوتها رخ بنماید.
باری، انتخابات ۸۸ برای جامعه مدنی غم انگیز بود و برای هیات حاکمه هم علاوه بر قرار گرفتن در مقابل افکار عمومی جهانی، کلاف گرفتاری های چهار ساله را به ارمغان اورد برای مهار سیاست های غلط و رفتار نامعقول مردی که همه ی خسارات مادی و انسانی برای صعود شوم او صورت گرفته بود.
به این ترتیب و بر پایه آن رنجها و زخمهای هنوز التیام نایافته بود که انتخابات ۹۲ دریچه و فرصتی شد برای جبران برخی از خطاها و گناهها.
اینبار در محدوده ی کم عمق و وسعت آزادی انتخابات، محافظت از آرای مردم تضمین شد و شکی نیست که بسیاری از ماجراجویان چه در سمت حکومت و چه در سمت اپوزیسیون برانداز، لاجرم منفعل شدند. این پیروزی عقلانیت بود بر انقلابیگری حکومتی و انفعال و قهر اپوزیسیون، قهر و انفعالی که همواره نیم رخ دیگری از ماجراجویی بوده است.
دو سال و اندی از ان تجربه موفق تاریخی گذشته است و باز خیلی ها در هیات حاکمه و شاید اپوزیسیون و جامعه، اهمیت آن دستاورد و تلخی تجربیات پیش از ان را از یاد برده اند.
حکومتی ها به جای آنکه در پی گسترش دستاوردهای انتخابات ۹۲ در مقابل مردم ایران و جهان باشند، به عوض انکه مردانی را که سالیانی نخست وزیر و رئیس قوه قانون گذاری کشور بوده اند، با احترام و عزت از زندان خانگی رها کنند و درهای آشتی با ملت ـ ملت با هر سلیقه ای ـ را با شهامت بگشایند، به در و دیوار می زنند و به هر پیشامد خیر و شری متوسل می شوند تا مگر شرایط را به عقب، به پیش از خرداد ۹۲، به پیش از خرداد خونین ۸۸ و از همه رویایی تر به قبل از خرداد ۷۶ برگردانند.
چگونه است که کسانی، صاحبان اندیشه هایی که دائماً در خیال تصرف آینده هستند و از تفوق فرهنگی و اقتصادی و سیاسی خود بر جهان در آینده دور یا نزدیک خبر می دهند، نمی بینند که حکومت ها همواره ناگزیر از ادامه ی راهی هستند که مردم به سختی یا سهولت در مقابل آنان گشوده انده و هرگز هیچ گریزگاهی به گذشته تابناک یا شرمگین خود نداشته اند!
مردمی را که مطالبات گم شده و سرکوب شده خود را در قالب دوم خرداد هفتاد و شش به درون حکومت فرستادند، توانستند به لطائف الحیل به حالتی بکشانند که در غفلت حاصل از ان، جریان احمدی نژاد همچون کف روی آب بالا بیاید و چهار سال تمام شیرازه ی هرچه از سیاست و اقتصاد را که در دوره های پیشین ساخته شده بود از هم بگسلد.
اما مگر می توان جامعه ، آنهم جامعه ای را که بزرگترین تجربه تاریخی قرن را رقم زده است، در حالت قهر یا انفعال نگاه داشت؟ فشاری که جامعه مدنی به خود باز آمده، آشکارا به خاتمی وارد می کرد برای ورود به انتخابات، موسوی و کروبی را برای اقتدارگرایانی که هنوز زخم دوم خرداد را بر سینه داشتند، قابل تحمل ساخت. کجا اما گمان برامد با شکوه جنبشی را می بردند که جهان را به تماشای شجاعت معصومانه ملتی در برابر قهر لجام گسیخته و بی منطق حاکمان وادارد. حاکمانی که راههای فراوان برای مدارا را یک به یک می بندند.
طبیعت اقتدارگرایانی که امروز نیز قصد دارند از قضیه “نفوذ” اسلحه بسازند، همواره بد را بدتر کردن و توسل به خشونت بالاتر بوده و هست…
وقتی هنوز نعش جوانان روی دست ِ دل مردم و رهبرانشان بود، وقتی هنوز مادرانی دنبال نشانه ای از فرزندان ربوده شده خود بودند، بیانیه شماره ۱۷ موسوی منتشر شد؛ در دی ماه همان سال خونین، پس از زیر گرفتن مردم با ماشینهای دولتی و از پل به زیر انداختن انها! علیرغم اینهمه میر حسین موسوی در پنج ماده، مطالباتی را عنوان کرد که هیچ حکومتی در این روزگار حداقل در ظاهر از پذیرفتن آن ابا ندارد. گذشته از اینکه نفس طرح مطالبه با دولتی که موضوع آنهمه فجایع بود نشانه روشنی از روش آشتی جویانه و مدنی جنبش سبز بود؛ چگونگی و زمان و تقدم و تأخر خواسته ها نیز مشروط نشده بود و این نهایت مسالمتجویی آن جنبش و رهبرانش بود. بیانیه با این خردگرایی مصالحت جویانه پایان گرفته بود که: “به نظر بنده حتی یک جوی کوچک زلال در این بین می تواند مغتنم باشد. ضرورتی ندارد همه بندها با هم شروع شود. مشاهده عزم در این راه بروشنی افق کمک خواهد کرد. و کلام آخر آنکه همه این پیشنهادات بدون نیاز به توافق نامه و مذاکره و داد و ستدهای سیاسی و از موضع حکمت و تدبیر و خیرخواهی می تواند اجرایی شود.”
پاسخ خشونت پیشگان پس از چنین برخوردی که شخصی مانند فرمانده دوران جنگ، محسن رضایی را به استقبال و تحسین واداشت، بازداشت خانگی رهبران جنبش و همسران شان بود.
اما اقتدارگرایان حاکم امروز دیگر بهتر از ما می دانند و دانستند که نمی توان ملتی را با داغی بر دل و کشوری را با چنین ملتی اداره کرد و ادامه داد. نشان آگاهی بر این واقعیت، اگر همان گشایش نسبی در انتخابات سال ۹۲ بود که بود؛ نه می تواند توقف بپذیرد و نه می تواند با اسلحه ی زنگ زده ای چون “نفوذ” زمان را به عقب بازگرداند. و اگر اصراری بر ایستادن بر روی تلی از ارزوهای مردم یا بازگردانیدنشان به روزگاران غفلت یا ایام ترس و وحشت باشد، سرگذشت دراز این سرزمین گواهی می دهد که حاصلی جز تحمیل خسارات عظیم بر خان و مان و گشودن برگ لعنتی دیگر در دفتر تاریخ در انتظار هیچ کس نیست.
می توان گواهی داد که عزم و اندیشه نفوذ در سیاست قدرت های جهانی و حتا نیمچه قدرتها واقعیتی تجربه شده است. از آمریکا تا روسیه راه نفوذ در کشورها را می جویند تا جمهوری اسلامی ایران! اما این مگر قصه امروز و دیروز است که ناگهان ولوله به پا شود؟ آنهم در شرایطی که کشور به مجموعه دلایل در دشواری قرار دارد؛ از تقلای حل معضلات سیاست خارجی و تلاش برای حضور معقولی در صحنه جهانی تا اجرایی کردن پیمان دشوار برجام تا مهار غول مردمخوار اقتصاد تا دشواری برگزاری یک انتخابات پارلمانی که هر یک از اینها به تنهایی دولتی قدر قدرت لازم دارد.
این نازک اندیشی و این تدبیر از آن هر که هست خسارتش فقط متوجه تعدادی روزنامه نگار و فعال حقوق بشر که مرغ عزا و عروسی هستند نیست؛ خانمان برانداز است.