یک مشت گندم

مهرانگیز کار
مهرانگیز کار

مادران ایرانی اسفند ماه هر سال حال دیگری دارند. فقیر و غنی، بهترین صورت زیبا و با طراوت سنت را زنده نگاه می دارند. گندم آب می زنند. هر سر عائله، یک مشت گندم سهمیه دارد. پس از آن، جوانه را انتظار می کشند. گندم را با پارچه خیس می پوشانند. هر روز سنجیده و حساب شده با دست، نم نمک پارچه را خیس می کنند. جوانه ها که ریشه می بندد وساقه می شود، پارچه را بر می دارند و دعا دعا می کنند افراد خانواده، سال گندمگونی داشته باشند. سالی که جوانه ها پیش از بالندگی، پژمرده نشود. سالی که ساقه ها بیش از حد رشد نکند، نشکند، زود پیر نشود و نمیرد. سالی پر برکت و سرسبز.

ماجراهای سیاسی، مادران را از این مشارکت در آفرینندگی طبیعت باز نداشته است. فقر سد راهشان نشده است. زندگی پر تنش است، اما در جریان است. با این جریان حرکت می کنند و به امیدها دل می بندند. همه را به دعا می طلبند. با خدا و بی خدا از نیروئی که آن را برتر می پندارند، حاجتی می طلبند. حاجت ها همه از یک جنس نیست. ولی خواسته ای است که در قلب هر مادر می جوشد و دنبال راهی می گردد برای رها شدن و نزدیک شدن به منشاء خلقت، اسمش هر چه هست باشد، اگر آن نیرو حاجت می دهد، در خور احترام و تعظیم است. اگر نه که می شود همان “امامزاده بی غیرت” خودمان. گاهی از سر ناچاری می رویم به زیارت و طعنه زنان باز می گردیم به خانه ای که از آن برکت رفته است. امامزاده سهم خودش را می خواهد. باید از پشت غرفه های طلائی، اسکناس روی پارچه های سبز درون ضریح نثار کرد و نپرسید این سهمیه کجاها کارسازی می شود. موضوع امروزی نیست. دیرینه سال است. عادت کرده ایم.

مادران رفاه حال خود و خانواده شان را می طلبند. دولت را خدا یا شیطان نمی پندارند. ولی از آن حاجت می خواهند. در دولت مدرن که دولت امروزی است و ویژگی هائی دارد، مادران بی آن که لزوما متون حقوقی را مطالعه کرده باشند، حقوق شهروندی را می شناسند و مطالبه می کنند. هر گونه جنگ و قهر بر سر این مطالبه از نگاه آنان مردود است. هرگونه تسلیم و عقب نشینی هم که به آینده فرزندان شان صدمه می زند، در مرام آنها نیست. این است که آسیب پذیری زنان گاهی گریبان جامعه ای را می فشارد که زیاده بر منزلت مادری تاکید دارد و اندک بودجه و برنامه را به آن اختصاص می دهد.

حاجت مادران ایرانی بر سفره نوروز ۱۳۹۴ رفاه است. آنها به انتخابات هیات رئیسه مجلس خبرگان رهبری کاری ندارند. به قیمت پیاز و نان و برنج و دفتر و قلم کار دارند. به آنها القا شده که محرومیت خود و خانواده شان ناشی از تحریم هاست. بیش از آن آگاهی دارند که باورش کنند. از جوانب گوناگون سوء مدیریت مقامات کشوری و لشگری و صاحب منصبان دینی خبر دارند. اگر هم نداشتند، با باز شدن پرونده های گزینشی فساد حکومتی، از آن با خبر شده اند. می فهمند حق بچه های آنها که شده اند کودکان کار و خیابان، در بانکها ی جهان به حساب های شخصی و خانوادگی و دوستانه ریخته شده است. یا به ملک و مستغلات در شهرهای اروپا و کانادا تبدیل شده است. می دانند حقوق پرداخت نشده شوهران آنها کجا ها سودآوری می کند و می دانند زیرفشار کمبودها و محرومیت ها، چرا همچنان برای هر سر عائله مشتی گندم آب می زنند و روز سیزدهم فروردین، سبزه های رو به زوال را به بیابان و باغ و صحرا می سپارند. لابد حاجتی دارند که با طبیعت در میان می گذارند. در محاصره امامزاده های بی غیرت، حاجت از یاد نمی رود، امامزاده بی سکه می شود.

باور دارند، دل که پاک نیست، دست ناپاک است. امید دارند، دست های ناپاک از منابع مالی مردم قطع بشود. به دست های ناپاکی که تا کنون از سفره شان رفاه را دزدیده، از زندگی در حوزه عمومی، آزادی های اجتماعی را دزدیده، از زندگی در حوزه خصوصی امنیت شخصی را دزدیده، اعتماد ندارند. به چشم دیده اند، حجم بالای پول نفت را صرف تولید نکرده اند، به جای تولید، بر واردات چنان افزوده اند که چرخ تولید داخلی خوابیده و مردی بیکار که قرار بوده هزینه شان را تامین کند، روی دست شان افتاده. لغو تحریم ها در هر حد و اندازه، همان دست های ناپاک را درازتر می کند. نگرانی این است که باز هم به مردم سهمی نرسد و آن هم صرف عطینای شبکه های خویشاوندی خودشان بشود.

مادران ایرانی، هریک در حد بضاعت، اقتصاد مقاومتی را دور می زند. سبزه سبز می کند. پول خرد توی جام آب می اندازد، برای دگرگون شدن احوال همگان دعا می خواند، و در فرصت نوروزی، آرزوهای بلند پروازانه ای را تکرار می کند. یکی با قرآن و یکی با حافظ.

 مادران ایرانی، اسفند ماه حال دیگری دارند.

نمادی از بزرگ بانوهای ایرانی سال ۱۳۹۳ با یک دنیا حسرت و درد به دل نهفته از جمع ما پرواز کرد. به جسدش اجازه ندادند در تکه خاکی که دوست داشت دفن بشود. جای دفن را خودشان تعیین کردند. از آن رو که حتی از گور ایرانیان پرشور می ترسند، چه رسد به بدنی که در نهایت خستگی می خواست بذر امید بپاشد. پارسال سیمین بهبهانی ما را ترک کرد. اشعاری از او چندان انرژی و امید می دهد که ایکاش به مناسبت پایان سالی که او در آن سال پرواز کرد، اشعارش را بر سفره های نوروزی می نشاندیم و امید را که در بافت روح شاعرانه اش موج می زند، بلند بلند برای همه آنها که فقط مشتی گندم از این خاک پرگهر نصیب شان شده، بر می خواندیم و انرژی رو در روئی ناگزیر با ستمگری های آینده را از این اشعار در خزانه دل ذخیره می کردیم. خزانه ای که بسیجی و پاسدار و اطلاعاتی و شکنجه گر دست شان به آن نمی رسد.

به نظر می رسد هنوز که هنوز است باید با زبان شعر خود را سرپا نگاه داریم و پنجشنبه آخر سال که روز زیارت اهل قبور است، رفتگان فرهنگی خود را که عموما با دل پر حسرت زیر خاک خفته اند، دریابیم. با یک جرعه آب و با یک شاخه گل و دستی نوازشگر که سنگ قبری را می شوید و ما را در مرز زندگی غیر منصفانه ای که داریم و زندگی شرافتمندانه ای که سزاوارش هستیم، به تامل وادار می کند. به این که چه اندازه در ماجراهای ضد خود نقش ایفا کرده ایم و چه گونه می توانیم خطاها را جبران کنیم.