استیون لی مایرز
جرج بوش که در وطن درگیر، در عراق گرفتار و شاهد به پایان رسیدن دوره ریاست جمهوری اش است، یک تکیه گاه دیپلماتیک در مکانی باورنکردنی یافته است: چین. توافق هفته گذشته آمریکا با کره شمالی در خصوص توقف فعالیت تأسیسات هسته ای این کشور نشان داد که تا چه اندازه سیاست خارجی بوش به کمک چینی ها وابسته است. به همین ترتیب احتمال می رود آنها بهترین امید دولت بوش برای حل و فصل مسالمت آمیز بحران بزرگ بعدی یعنی غنی سازی اورانیوم در ایران باشند.
در ماه های اخیر بوش که بخش اعظمی از دوره ریاست جمهوری خود را با شیوه تکروی و متکبرانه سپری کرده است، بیش از پیش و یکی پس از دیگری برای حل مسائل و مشکلات به چین روی آورده است: از کره شمالی گرفته تا دارفور و سرکوب تظاهرکنندگان حامی دموکراسی در میانمار.
کریستوفر هیل مذاکره کننده آمریکایی در مذاکرات کره شمالی می گوید،” چین به اولین ایستگاه برای هرگونه دیپلماسی آمریکا تبدیل شده است.” آیا چین می تواند به همین ترتیب ایران را به راه آورد؟ این دو برخورد از جهات متعددی با یکدیگر متفاوتند، اما برخی نشانه ها حاکی از آن است که پاسخ این سؤال می تواند مثبت باشد.
به عنوان مثال، مقامات کاخ سفید خاطر نشان می کنند چین که به هنگام تأکید آمریکا بر اعمال فشار بیشتر بر ایران، در سازمان ملل در حاشیه مانده بود، هم اکنون دو دور از تحریم های (متعادل) بر علیه ایران را پذیرفته است. آنها می گویند در صورتی که گزارش های پاییز سال جاری نشان دهند که ایران تعهدات خود را در قبال دنبال نکردن تسلیحات اتمی نقض می کند، این احتمال وجود خواهد داشت که چین از دور سوم تحریم های (شدیدتر) بر علیه ایران حمایت کند.
در عین حال کارشناسان می گویند، چین برای رشد اقتصادی خود به نفت و گاز ایران نیاز دارد. از این رو اعمال تحریم های سخت بر علیه ایران، چین را سرکش و چموش و در عین حالا مشتاق کرده تا از وقوع جنگ خلیج فارس که ذخائر انرژی را مختل خواهد کرد، جلوگیری کند.
با این وجود، با در نظر گرفتن اختلافات تاریخی و سیاسی چین با آمریکا، خیال باطل خواهد بود اگر چین را متحد و حتی شریک آمریکا بدانیم. چین ثابت کرده که مایل نیست با اغلب درخواست های دولت بوش کنار بیاید، به ویژه زمانی که این موضوع به تنبیه رژیم های خودکامه می رسد. حاکمان تک حزبی چین همیشه در این مورد محتاط بوده اند و این قبیل اقدامات را مداخله در امور داخلی دیگران دانسته اند.
با توجه به این پیشینه، دلایلی وجود دارند که نشان می دهند همکاری چین در مورد ایران می تواند محدودیت های خود را داشته باشد. شبه جزیره کره مانند میانمار در مرز چین قرار دارد و این خود به تنهایی منافع چین را در کاهش تنش های این کشورها توجیه می کند. برای آمریکا نگرانی از توانمندی هسته ای ایران با نگرانی از روابط ایران با گروههای حماس و حزب الله و نفوذ روزافزون این کشور در عراق در ارتباط است. اینها نگرانی هایی هستند که بنظر نمی رسد چینی ها به ضرورت آن پی برده باشند.
کارشناسانی که دیدگاه مشکوک و ناباورانه ای در مورد موافقت آمریکا با کره شمالی دارند خاطر نشان می کنند که با وجود همه کمک های چین، این توافق تنها گامی دیگر در یک مسیر طولانی به سوی هدف نهایی آمریکا یعنی خلع سلاح دولت کره شمالی از بمب های اتمی است که تاکنون ساخته است. به علاوه، آمریکایی ها در طول سه دهه تلاش کرده اند ایران را به لحاظ اقتصادی تحت فشار قرار دهند. این در حالی است که چین بر حفظ ایران بعنوان یک شریک مهم اقتصادی حساب می کند.
کلیفورد کوپچان عضو مرکز مشاوره گروه اوراسیا در واشنگتن می گوید،” چین زمانی می تواند مفید و سازنده باشد که منافعش با آمریکا همسو باشند. بنظر می رسد چین در ایران برنامه متفاوتی دارد.” با این وجود، استیون کلیمنز عضو بنیاد نیوامریکا که یک سازمان تحقیقاتی دو حزبی در واشنگتن است، می گوید، اگرچه برخی از آمریکایی ها از بی میلی چینی ها برای تحت فشار گذاشتن ایران ابراز سرخوردگی کرده اند، اما چین پیش از این نقشی فعال در تلاش برای حل تنش هایی که می توانست منجر به یک درگیری نظامی دیگر در خلیج فارس شود، ایفا کرده است.
منبع: نیویورک تایمز، 7 اکتبر