هنگامی که احمد 5 ساله بود از بنگلادش به امارات متحده عربی آورده شد تا شتر براند. وی مجبور شد که برای مدت سه سال در دبی شترسواری یاد بگیرد و مسابقه دهد. وی میگوید: من بسیار میترسیدم… اگر خطایی مرتکب میشدم با چوب کتک میخوردم. هنگامی که گفتم میخواهم به خانه برگردم به من گفته شد که هیچگاه امکان بازگشت ندارم. من نه تنها از مسابقه شترسواری لذت نمیبردم بلکه بسیار میترسیدم.چندین بار از شتر افتادم. چندین بار پول جایزه گرفتم و یکبار هم یک اتومبیل برنده شدم ولی صاحب شتر تمام آنها را تصاحب کرد و هیچگاه چیزی نصیب من نشد. نه پول و نه چیز دیگر، خانواده من نیز هیچ چیز دریافت نکردند.
در سراسر جهان میلیونها کودک در شرایط نامناسب به کارهای خطرناکی میپردازند که سلامت، آموزش، پیشرفت شخصی و اجتماعی و حتی زندگی آنها را در معرض خطر قرار میدهد. برخی از این شرایط نامناسب به شرح زیر است: کار تمام وقت در سنین بسیار پایین، کار در مکانهای غیربهداشتی و نامناسب، ساعات کار طولانی، مواجه شدن به سوءاستفادههای روانی، فیزیکی، لفظی و جنسی، عدم دریافت حقوق و یا حقوق بسیار پایین، کار و زندگی در خیابان در شرایط نامناسب و سرانجام ناتوانی در فرار از دایره فقر و نبود آموزش.
زمانی که جمعیت کشورها را از نظر سنی تقسیمبندی میکنیم گروهی در سنین صفر تا 14 سال قرار میگیرند که از نظر استانداردهای جهانی مورد پذیرش سازمان ملل این گروه جمعیت غیرفعال نامیده میشوند. غیرفعال نه به آن معنی که این گروه سنی غیرمولد هستند، بلکه از این نظر که این گروه سنی ضرورتا نباید در فعالیت اقتصادی شرکت داشته باشند. فلسفه این تقسیمبندی این است که افراد صفر تا 14 سال یا کودک هستند یا نوجوان و کسانی هستند که در سن آموزش قرار دارند. با این تعریف سن شروع کار از نظر استانداردهای بینالمللی 15سال است. آمارها و برآوردهای سازمان بینالمللی کار نشان میدهد که هماکنون 110 میلیون کودک زیر 15سال در شرایط بسیار خطرناک کار میکنند که باید هرچه سریعتر از این نوع کارها خارج شوند. همچنین حدود 8میلیون کودک در شرایط بردهداری، کار در خیابان، شرکت اجباری در جنگ و مناقشات، روسپیگری و تولید فیلمهای مستجهن و سایر فعالیتهای نامشروع کار میکنند. حدود 70درصد کودک زیر 15سال بدون دریافت هیچگونه دستمزدی برای کمک به خانواده خود کار میکنند و سرانجام اینکه از هر 8 کودک جهان یک تن در بدترین شرایط ممکن کار میکند.
در ایران زمانی که به گزارشهای مرکز آمار ایران نگاه میکنیم با آمار جمعیت فعال بالای 10سال روبهرو میشویم. این مساله این ذهنیت را متبادر میکند که علیالقاعده ما پذیرفتهایم که افراد بالای 10سال باید کار کنند در غیر این صورت چرا باید جمعیت بالای 10سال ما ملاک جمعیت فعال قرار بگیرد.
از نظر قانونی چه قانون کار و چه دیگر قوانین، کودکان کمتر از 14سال نمیتوانند به کار مشغول شوند. ولی از نظر سرشماری و آمارگیری افراد بالای دهسال به کار مشغول هستند در آمارها محاسبه میشوند. به همین دلیل هماکنون نرخ بیکاری ایران از جمعیت فعال بالای 10 سال محاسبه میشود. حال اگر این نرخ بیکاری را در نظر بگیریم مقایسه نرخ فعالیت و نرخ بیکاری ما را با دیگر کشورها به خصوص کشورهای پیشرفته دچار مشکل میکند. چراکه ما با دو تعریف متفاوت با این موارد برخورد کردهایم. صرف کار کردن کودکان در زیرسنی که قانون اجازه میدهد یک پدیده منفی در جامعه است و در درجه اول نشانگر آن است که خانواده این کودکان از درآمد مکفی برخوردار نیستند. اکثر کودکان به این دلیل کار میکنند که والدینشان فقیرند و کار آنان برای بقا خانواده ضروری است. عامل دیگری که در کار کودکان نقش دارد بیتوجهی به اجباری نبودن آموزش است. اگرچه اصل 30 قانون اساسی به این نکته اشاره میکند که دولت موظف است وسایل و امکانات آموزش رایگان را تا پایان تحصیلات متوسطه فراهم سازد، اما آموزش ما حتی آموزش ابتدایی اجباری نیست. در بسیاری از کشورهای صنعتی و پیشرفته آموزش ابتدایی و حتی مقاطع بالاتر اجباری است. آموزش باید اجباری باشد یعنی اینکه به مدرسه نفرستادن کودک جرم تلقی شود؛ دولت نیز باید توجه بیشتری به این مساله داشته و در مرحله اول دستکم آموزش ابتدایی را اجباری کند. تبعیضهای مختلف از قبیل تبعیضهای جنسیتی، نژادی و یا مذهبی نیز از دیگر عوامل موثر هستند و نقش مهمی در کار کودکان دارند.
کودکان بیشتر به کار گرفته میشوند زیرا در مقایسه با افراد بالغ آسیبپذیرتر بوده و دستمزد کمتری دریافت میکنند و توانایی مقابله با شرایط نامناسب کار را نیز ندارند. برای بسیاری از کودکان مدرسه یک انتخاب نیست. هزینه فرصت آموزش برای خانواده آنان بالا است. کار این کودکان امکان تامین هزینههای خانواده را فراهم میکند. یک بررسی اجمالی نشان میدهد که هر چه اقتصاد کشوری فقیرتر باشد کودکان زیر 15 سال بیشتری در آن کشور کار میکنند. به همین دلیل در آسیا تعداد کودکان کار در هندوستان، پاکستان و بنگلادش بسیار زیاد است. در کشورهای آفریقایی کمدرآمد نیز سهم کودکان کار فوقالعاده بالا است. در مقابل هرچه کشورها اقتصاد قویتر و درآمد سرانه بیشتری داشته باشند، هم دولتها امکان هزینه کردن بیشتری در بخش آموزش عمومی دارند و هم خانوادهها امکان تامین هزینههای فرزندان خود را در بخش آموزش دارند. لذا ارتباط تنگاتنگی بین کار کودکان وفقر خانواده وجود دارد. مطالعات اقتصاد جمعیت بر روی جوامع مختلف نشان میدهد که کودکان در کشورهای فقیر کالای سرمایهای هستند. به این معنی که خانواده به دلیل فقر از کودک استفاده میکند تا بخشی از هزینههای خانوار را تامین کند. در حالی که در کشورهای پیشرفته با درآمد سرانه بالا، کودکان و نوجوانان کالای مصرفی هستند. در نتیجه در کشورهای فقیر از آنجا که کودکان کالای سرمایهای هستند و اجباری برای آموزش نیز وجود ندارد داشتن بچههای بیشتر نه تنها بار مالی چندانی برای خانواده ندارد بلکه سبب افزایش سرمایه و تامین بخش بیشتری از هزینههای خانوار هم میشود. در نتیجه در کشورهای فقیر با افزایش جمعیت روبهرو هستیم. به عنوان مثال اکنون در چین شاهد بر هم خوردن تعادل جنسیتی هستیم. علت آن قانونی است که پس از انقلاب فرهنگی چین گذاشته شد. پس از انقلاب فرهنگی چین مقرر شد که خانوادهها نباید بیش از یک فرزند داشته باشند. به همین دلیل برخی خانوادهها در صورت تولد نوزاد دختر او را میکشتند، به امید آنکه فرزند بعدی پسر باشد. با عمومیت یافتن تشخیص جنسیت جنین با دستگاه سونوگرافی، جنینهای دختر سقط میشدند. نتیجه آنکه اکنون در چین تعادل جنسیتی بر هم خورده است. علت این کار توانایی بیشتر فرزند پسر در به کارگیری در مزارع بود. در چین هنوز هم کشاورزی یک مساله مهم است. فرزند پسر بیشتر به عنوان عامل تولید میتوانست در زمین کشاورزی حضور پیدا کند. اگر خانوادهای بیش از اندازه به کار فرزندان خود متکی باشد حتی بین جنیست آنها نیز تفاوت قائل میشود.در مقابل در جوامع پیشرفته و صنعتی که زور بازو چندان اهمیت ندارد این تبعیضها نیز کمتر میشود.
کارکودکان علاوه بر آنکه خود حاصل فقر است به تشدید فقر نیز میانجامد. بسیاری از کودکان کار فرصت آموزش نمیِیابند. در نتیجه آنها در آینده تبدیل به افراد بالغی میشوند که بی سوادند و بدون کسب مهارت بزرگ میشوند. افراد بی سواد بهرهوری پایینتری دارند. این کودکان به دلیل آنکه در کودکی به دلیل فقر والدین خود مجبور به کار کردن بودهاند در آینده خود نیز فقیر خواهند بود و فرزندانشان نیز فقیر خواهند بود. بنابراین پدیده عدم آموزش خودش را تشدید میکند و بی سوادی، بی سوادی را باز تولید میکند. این علاوه بر اینکه به زیان خانوادهها است، به زیان کل اقتصاد جوامع است. زمانی که کودکان آموزش کمتری میبینند میانگین سالهای تحصیل پایین میآید. یکی از شاخصهایی که هم اکنون در سنجش جوامع مورد توجه قرار میگیرد میانگین سالهای تحصیل است. آن هم سالهای مربوط به دوره آموزش متوسطه است؛ چرا که اغلب مهارتآموزیها در این دوران ارائه میشود. زمانی که کودکان کار میکنند از این مهارتآموزیها بازمانده و در نتیجه ناچارند در مشاغلی با پایینترین سطح دستمزد کار کنند و به دلیل اندک بودن درآمد خود مجبور میشوند چشم انتظار کودکان خود باشند. به این ترتیب کار کودکان خود را باز تولید میکند و چرخه فقر تشدید شده از یک نسل به نسل دیگر انتقال مییابد. به همین دلیل کار کودکان چه از نظر اقتصادی و چه از نظر انسانی هیچ جنبه مثبتی ندارد.
براساس آمار سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال 1375 کل جمعیت 10 تا 14ساله کشور 9میلیون نفر بوده است که از این تعداد 368هزار نفر فعال بودهاند. به این ترتیب در سال 1375 نرخ فعالیت جمعیت 10 تا 14ساله 1/4درصد بوده است. پاسخ به این سوال که نرخ فعالیت این گروه سنی در طی سالهای 75 تا 85 چه تغییراتی داشته است، مستلزم انتشار نتایج سرشماری سال 1385 است و متاسفانه تاکنون امکان دسترسی به نتایج سرشماری سال 85 وجود نداشته است. باتوجه به روند کند رشد اقتصادی در طی سالهای 75 تا 85 بعید به نظر میرسد که نرخ فعالیت گروه سنی 10 تا 14ساله تغییر عمدهای کرده باشد. به هر حال در صورت دسترسی به آمار سال 1385 میتوان تحولات نرخ فعالیت این گروه سنی را دقیقتر مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.
آمارهای سال 75 حکایت از آن دارد که نرخ فعالیت کودکان کار در استانهای کشور بسیار متفاوت است. تهران با 4/1درصد پایینترین و آذربایجان غربی با 56/8درصد بالاترین نرخ فعالیت کودکان کار را داشته است. استانهای تهران، بوشهر، هرمزگان، سمنان و ایلام با کمتر از 3درصد کمترین و استانهای آذربایجان غربی، کردستان، خراسان و آذربایجان شرقی با بیش از 6درصد بالاترین نرخ فعالیت کودکان کار را داشتهاند.
در واقع از کل 368هزار نفر جمعیت فعال 10 تا 14ساله حدود 40درصد آنان در چهار استان آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، کردستان و خراسان قرار داشتهاند. به بیان دیگر در این چهار استان به طور متوسط از هر 14 کودک زیر 15سال یک نفر فعال بوده است. در حالی که در کل کشور از هر 25نوجوان 10 تا 14ساله یک نفر به طور رسمی کار میکند. مقایسه نرخهای فعالیت کودکان 10 تا 14ساله با نرخ پوشش تحصیلی در این گروه سنی به طور آشکار حکایت از ارتباط نزدیک بین کودکان و محرومیت از تحصیل دارد. دادههای آماری سال 1375 نشان میدهد که استانهای سیستان و بلوچستان، آذربایجان غربی، کردستان و خراسان پایینترین درصد جمعیت دانشآموزی را در گروه سنی 10 تا 14ساله داشتهاند. در حالی که در کل کشور 87درصد جمعیت 10 تا 14ساله مشغول به تحصیل بوده و فقط 13درصد خارج از مدرسه بودهاند، در استانهای مذکور بیش از 20درصد جمعیت دانشآموزی خارج از مدرسه بودهاند.
باتوجه به اینکه 4 استان آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، خراسان و کردستان از جمله استانهای تولیدکننده فرش هستند به نظر میرسد فعالیت اصلی کودکان در استانهای فوق در کارگاههای قالیبافی متمرکز باشد.
راهکاری که سازمانملل و دیگر سازمانهای مرتبط با کار کودکان برای کاهش جمعیت کودکان کار ارایه میدهند عمدتا به افزایش مسوولیت دولت معطوف است. تنظیم قوانین و مقررات از جمله اجباری کردن آموزش تا مقاطع خاص و همچنین فراهم کردن اسباب آموزش دستکم تا پایان دوره راهنمایی از جمله وظایف دولت است. گسترش فعالیت دولت در این زمینه قابل قبول است و هیچ تناقضی با سازوکار بازار ندارد.
بحث اصلی در این است که آموزش مانند برخی دیگر از خدمات اجتماعی همچون بهداشت جزو بخشهایی هستند که با پایده شکست بازار مواجه هستند. یکی از مهمترین دلایلی که اینها با شکست بازار مواجه می شوند. مساله عوارض خارجی است. آموزش قطعا عوارض خارجی مثبت دارد. این مساله به سطح آموزش بستگی دارد. آموزش در سطوحی به کالای عمومی نزدیک میشود و در سطح دیگری جنبه کالای خصوصی پیدا میکند. زمانی که بچهها در سطوح ابتدایی و راهنمایی آموزش میبینند این آمادگی را پیدا میکنند که در جامعه وظایف اصلی خود را انجام داده و آگاهیهای فردی و اجتماعی پیدا کنند. بنابراین تحقیقات نشان میدهد که آموزش زیرسطح دانشگاه فواید اجتماعی بیشتری نسبت به فواید خصوصی آن دارد. در سطح دانشگاه دقیقا معکوس میشود و فواید خصوصی آموزش عالی از فواید اجتماعی آن بیشتر میشود. آموزش عالی حرفهآموزی است و با آموزشهای پایه که بیشتر بر روابط اجتماعی و اطلاعات عمومی استوار است تفاوت دارد. حرفهآموزی به طور مستقیم با خود فرد و منافع شخصی او درگیر میشود. دولتها در تمام سطوح برای آموزش یارانه میدهد. هر چه یارانهای که به سطوح زیر دانشگاه داده میشود بیشتر شود به سود جامعه است.
اگر چه دولتها ممکن است در تمام سطوح آموزشی یارانه بپردازند ولی باید توجه داشت که هر چه یارانهای که به سطوح زیر دانشگاه پرداخته میشود بیشتر باشد فرایند توسعه در جامعه تسریع میگردد. زیرا همانگونه که گفته شد منافع اجتماعی آموزش قبل از دانشگاه از منافع فردی آن بمراتب بیشتر است.
منبع: رستاک، هفده مهر