مشکل اخلاقی اسیدپاش

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

سردار عبدالرضا آقاخانی، رئیس پلیس اصفهان گفت: “عامل اسیدپاشی روانی و دارای مشکل اخلاقی است”.

تلفن زنگ می زند. سردار گوشی را برمی دارد: الو

اسیدپاش: الو و زهرمار، برای چی به من گفتی روانی؟ روانی خودتی.

رئیس پلیس: حالا بهت برنخوره، باید یه چیزی می گفتم که ضایع نشه.

اسیدپاش: برای چی منو ضایع می کنی؟ من که بهترین شاگرد کلاس اخلاق حاجی بودم، حالا دیگه مشکلات اخلاقی دارم؟ بگم تو و اون مارمولک سعید معاونت چه گند اخلاقی زدین؟

رئیس پلیس: امیرعلی! ما که توافق کردیم، اصلا قرار شد بگیم مشکل اخلاقی که برادرا ضایع نشن.

اسیدپاش: ما ضایع بشیم به درک، برادرا ضایع نشن؟ یعنی ما کوفتیم؟

رئیس پلیس: حالا دیگه شما به بزرگی خودت ببخش، از دهنم در رفت…

اسیدپاش: اصلا این چه اسگل بازی بود که درآوردی، برای چی می گی می خوایم دستگیرش کنیم، این جوری که فردا داداش و بابای من می گن وقتی دیدی می خوان بگیرنت، برای چی فرار نکردی؟

رئیس پلیس: حالا مگه چی شده؟

اسیدپاش: چی شده؟ نخودچی شده. برگشتی می گی عامل اسیدپاشی روانی و دارای مشکلات اخلاقی است و به زودی دستگیر خواهد شد.

رئیس پلیس: چه اشکالی داره این حرفی که من زدم؟

اسیدپاش: خیلی اشکال داره، یه جوری گفتی که انگار همه مشخصات منو داری…

رئیس پلیس: خوب، دارم دیگه، همه مشخصات تو رو دارم.

اسیدپاش: خوب، اگه داری پس چرا نمی آی بگیری؟

رئیس پلیس: خوب قرار گذاشتیم که فردا بگیریمت، مگه یادت نیست؟

اسیدپاش: چرا، قرار گذاشتیم فردا منو بگیرین، ولی قرار نبود که مصاحبه کنی و بگی می خواین منو بگیرین.

رئیس پلیس: حالا این کار چه اشکالی داره؟

اسیدپاش: زکی! می گه چه اشکالی داره؟ منو پیش همه بچه های محل ضایع می کنی، همه شون می گن یعنی تو که می دونستی فرداش می گیرنت، برای چی فرار نکردی، همین امروز از وقتی تو مصاحبه کردی پونزده تا تلفن زدن بچه ها پاقلعه که رضا می خواد فردا بگیردت، گفتم خیالی نیست، خوب آبروی آدم رو برای چی می بری؟

رئیس پلیس: من شرمنده، حواسم نبود، دیگه فردا می آم دستگیرت می کنم تموم می شه. ببخشید…

اسیدپاش: ببخشید و زهرمار، بخدا اگر تا فردا یک کلمه دیگه از این حرفها بزنی خودمو معرفی می کنم و با بی بی سی و وی آ ا مصاحبه می کنم و خودمو معرفی می کنم.

رئیس پلیس: امیر علی! من غلط کردم، من تا فردا ساعت دو که می آئیم بگیریمت، دیگه حرف نمی زنم. قول شرف می دم. قبول؟

اسیدپاش: باشه، ببین، من فردا باید یه سری به خاله ام بزنم، خیلی وقته بهش سر نزدم، خونه اونهام، برای همین می آم یه جایی نزدیک تخت فولاد، بیاین همونجا منو بگیرین.

رئیس پلیس: باشه، هماهنگ می کنم، کراوات گرفتی؟

اسیدپاش: آره، گرفتم، ولی خیلی داغونه، اگه کراوات خوب داشتی بیار، یهو نگن یارو بلد نیس کراوات خوب انتخاب کنه.

رئیس پلیس: امید به خدا، می آرم، تا فردا سپردمت به امام زمان.

( تلفن قطع می شود.)

بالاخره یه کاری اش می کنیم

رفتم سراغ حسین پسرخاله ام که دو تاخیابون پائین تر از جیحون، یک کیلومتر زیر فقر زندگی می کنه. روزنامه نوشته “حقوق کارگران یک سوم خط فقر است.” به حسین می گم تو چطوری زیر خط فقر داری زندگی می کنی؟ می گه “بالاخره یه کاری اش می کنیم.”

خواهر حسین، یعنی پروین خانوم معلمه و تقریبا وسط خیابون انقلاب لب خط فقر زندگی می کنه، می گه ماهی یک و نیم میلیون اجاره خونه می دم، می گم حقوقت چقدره، می گه دو میلیون. می گم: بقیه خرج و مخارجت چقدره؟ می گه ماهانه ششصد هفتصد تومن خرج خورد و خوراک داریم، یک میلیون هم هزینه این سه تا بچه است، قسط هم باید بدم که ماهی چهارصد تومنه. می گم یعنی جمعا چقدر می شه؟ می گه سرجمع ماهی سه و نیم تا چهار میلیون خرجم می شه، ماهی هم دو میلیون در می آرم، می گم: بقیه شو چی کار می کنی؟ می گه: “بالاخره یه کاریش می کنیم.”

هادی برادرزنم هم تازه نوه دار شده، البته وضع مالی اش خوبه، خونه هم بهش ارث رسیده، ولی یک ماشین خریده که ماهی یک میلیون تومن قسط می ده، پسرش رو هم فرستاده فرانسه و ماهی دو میلیون تومن ایرانی رو به یورو تبدیل می کنه و براش می فرسته، البته درآمدش خوبه و شیرینی فروشی داره، می گه کم کم ماهی هشت نه میلیون در می آرم، می گم خرج و مخارج ات چقدره؟ می گه کمتر از ماهی دوازده میلیون نمی شه، می گم پس بقیه شو چی کار می کنی؟ می گه: “یه کاری اش می کنیم.”

نرگس دختر عمه ماهی دو میلیون درآمد داره و سه میلیون خرج، می گه “آخر ماه یه کاری اش می کنیم.” کامبیز پسر اختر خانوم زمان احمدی نژاد کارخونه اش خوابیده، الآن شیش ماهه نه خودش داره بخوره، نه داره پول سی تا کارگر رو بده، می گم چه خاکی به سرت می ریزی؟ می گه “بالاخره یه کاری اش می کنیم.”

مدتها بود به این فکر می کردم که اینهایی که می خوان بالاخره یه کاری اش بکنن، این کار رو چه جوری می کنن. هفته پیش عموزاده ام از کانادا زنگ زده، خبرداشتم که اختلاس کرده و می خواستن بگیرنش. خواستم یه جوری حرف بزنم که بهش برنخوره، گفتم: “امیر خان! بالاخره اون بدهی دویست میلیونی رو چکار کردی؟” گفت: “بهت گفتم که یه کاری اش می کنم، بالاخره یه کاری اش کردم و با همون یه کاری که کردم اومدم کانادا.”

حالا مدتی است وقتی روزنامه می خونم و خبر اختلاس و رشوه و دزدی و چک بدون محل و کلاهبرداری و این چیزها رو می شنوم، یادم می افته به همه افرادی که قرار بوده “یه کاری اش بکنن.”

( براساس داستانی از یکی از نویسندگان طنز گل آقا، دقیقا یادم نیست کی بود.)

 

راههای ورود دشمن

آقای حائری شیرازی امام جمعه سابق شیراز گفته: “دشمن در عصر ما از راه علوم انسانی وارد شده است.” البته دشمن فقط از راه علوم انسانی وارد نشده، راههای زیادی وجود دارد که دشمن از آن راهها وارد شده، مثلا یکی اش همین ماهواره است که دشمن کلا از ده هزار شبکه ماهواره ای ۹۹۹۸ تای آنها را استفاده می کند که از طریق آنها وارد زندگی ما شده است. البته یکی از راههای دیگر ورود دشمن به زندگی امروز ما همین فیسبوک و توئیتر است، البته فقط فیسبوک و توئیتر هم نیست، خود همین وایبر و آیفون و آی پد هم راههای نفوذ دشمن است، اصلا چرا راه دور برویم، همین گوگل و یاهو خودشان بهترین راههای نفوذ دشمن به زندگی ماست. از اینها گذشته دشمن از طریق لایف استایل غربی بقول جوادآقا تا دسته وارد زندگی ما شده، همین رقص و شلوار لی و کت و شلوار و همین جوراب و کفش بند دار و همین زیپ و دکمه همه اینها راههای ورود دشمن به زندگی ماست، اصلا همین که ما بجای خزیدن روی زمین راه می رویم یا به جای خوردن میوه از بالای درخت میوه را پوست می کنیم همین نشانه نفوذ دشمن در زندگی ماست. اصلا همین که ما دستمال دستمان می گیریم و با آنگشت دماغ مان را پاک نمی کنیم، یا مثل گربه با لیسیدن خودمان را تمیز نمی کنیم، همه نشانه های حضور دشمن در زندگی ماست. اصلا برای چی راه دور برویم، کلا هر جایی را که نگاه کنیم، غیر از نماز جمعه شیراز، همه و همه و همه و همه راههای حضور دشمن در زندگی ماست.