جمهوری وحشت

نویسنده
سها سیفی

از کشورمان نمی رویم

نورزو از این اظهارات مهدی امینی زاده معاون دبیرکل سازمان ادوار تحکیم، عباس عبدی، تقی رحمانی، ابراهیم یزدی و بابک احمدی در مراسم بزرگداشت روز پدر در منزل عبدالله مومنی خبر داد:

مهدی امینی زاده: سیاستهای حاکمیت مبنی بر تلاش برای ایجاد وضعیتی است که منتقدین یا راه خروج از کشور را پیش گیرند و یا به دامان حاکمیت بازگردند اما ما علیرغم تمامی هزینه ها با اعتقاد به فعالیت سیاسی مسالمت آمیز و رفتار مدنی بر این سیاست خط بطلان کشیده ایم.

عباس عبدی: مدتی پیش در مطلبی نوشته بودم که خط بندیهای مرسوم سیاسی در کشور ما زیاد معنا ندارد و عیار تفاوت فعالان سیاسی ما مرد و نامرد بودن آنهاست. مومنی در میان فعالان سیاسی این دوران به دلیل موضعگیریها و رفتار سیاسی اش در زمره جوانمردان قرار می گیردو البته این جوانمردی او در همه عرصه های سیاسی خود را نشان داده است.

تقی رحمانی: آنهایی که بر اعتراف گیری اجباری تاکید می کنند، می خواهند دانشجویان بازداشت شده را از ما جدا کنند. دانشجویان زندانی در سخت ترین شرایط و با شدیدترین فشارها در تحکیم حضور داشتند و با دوری از قدرت و احزاب سیاسی و ضمن حفظ تمامی انتقادات خود بر گروههای سیاسی در حال پیدا کردن خود بودند و در این میان عبدالله مومنی پیشقراولی برای معقول ساختن دانشجویان بود.

ابراهیم یزدی: کسانی که دانشجویان را به زندان می اندازند می خواهند ما را بترسانند. در حالیکه بازداشت بچه ها کمترین شک و دودلی در میان دوستانشان و ما ایجاد نکرده است. اگر اعترافاتی از این جوانان منتشر شود همه می دانند که یک قران ارزشی نخواهد داشت. نظام ما از درون احساس خطر می کند و این تزلزل و احساس خطر آنها را به چنین واکنش هایی بر می انگیزد.


بابک احمدی: عبدالله جوانی، فکر و عمل خود را در اختیار آرمانش یعنی دموکراسی و حقوق بشر نهاده است. امروز جمهوری اسلامی جمهوری وحشت است. چرا که حاکمان ما از ملت خود می ترسند و می خواهند در دل مردم وحشت ایجاد کنند. آنها از ما می ترسند و به حق هم از ما می ترسند و به همین دلیل؛ به روشهای استالینی، همچون اعتراف گیری و هتک حرمت و فشار روی می آورند. در حالیکه این رویه ها جواب نخواهد داد. ایستادن در برابر اهریمن استبداد و ارتجاع و شجاعت در برابر تلاش حاکمان برای مرعوب کردن ما وظیه ماست. وظیفه ملتی که 100 سال است برای آزادی و دموکراسی حرکت می کند.

من کلمه‌های تنها را همان قدر دوست دارم که نجار میخ‌هایش را

یدالله رویایی در صفحه شخصی اش از وبلاگ عمومی ملکوت، در باره کلمه چنین نوشت:

یک چیزی در کلمه هست. به‌کار بردن این قبول آن است. به محض اینکه آن را به‌کار ببری چیزی را که در آن‌ است پذیرفته‌ای. تنها که هست به هیچ درد نمی‌خورد. به درد ِهیچ می‌خورد. اگر با آن رمان بنویسی طبیعت بی‌جان می‌سازی. طبیعت بی‌جان ِ بادیه: یک طبیعتِ اعلا.

من کلمه‌های تنها را همانقدر دوست دارم که نجار میخ‌هایش را. هردو اگر به مصرف نرسند عاطل می‌مانند. با این تفاوت که میخ زنگ می‌زند بی آنکه نجار را مغبون کند یا با او در رابطه بماند. ولی کلمه‌ی تنها همیشه سرپوشی بر فکرهای من می‌ماند، و در رابطه با من می‌ماند. همیشه حرفی از من را، و یا حرفی را از من، پنهان می‌کند. مخفی‌گاه است. جادوی شان هم در همین است.

اینکه می‌گویم جادوی واژه‌ها را از یاد نبریم، از آن است که واژه‌ها جادویی ندارند اگر ما بهشان ندهیم. و آنها همیشه در ضلعی از مکعب ِ حجم جادویی می‌شوند. در نثر همان‌طور که در شعر.

تنبیه سردار خودسر

وب سایت مبارزین هم گزارش داد که دفتربازرسی ریاست جمهوری، گزارش مفصلی از جریان حمله به دانشجویان محجبه متحصن در مقابل سفارت انگلیس را به فرماندهی نیروی انتظامی ارایه کرده است که بر اساس آن سردار محمودی به خاطر آنکه شخصا به دختران محجبه حمله کرده و آنان را مضروب کرده، در این ماجرا مقصر شناخته شده است. مبارزین اینطور ادامه می دهد:

شنیده ها حاکی است، به احتمال فراوان سرهنگ جان نثاری، جایگزین سردار محمودی خواهد شد. حبیب اله جان نثاری پیش از این نیز مدتی (84-83) را در این سمت مشغول خدمت بوده است.

تذکر به بدحجاب‌‌ها از نوع گوهردشتی

برای اینکه ادامه ی این وب نوشته ی جذاب و نفسگیر را بخوانید، باید سری بزنید به وب سایت زیتون (z8tun). اما داستان از اینجا آغاز می شود:

ساعت 5 بعد از ظهر یک روز گرم آفتابی تصمیم گرفتیم از سه‌راه گوهردشت تا بالا، یعنی خیابان سیزدهم پیاده بریم.. کمتر کسی تو خیابون بود. مغازه‌دارهایی که ظهر رفته بودن خونه برای ناهار و چرت زدن، داشتن یکی یکی مغازه‌ها رو باز می‌کردن. خیابان اصلی گوهردشت به جز محل خرید، محل رفت و آمد دختر پسرای جوون و خوش دک و پزه( اهــــم!). بهترین سینمای کرج در گوهردشته ( همچین می‌گم بهترین انگار چه خبره! کرج فقط دو تا سینما داره:)) یکیش هجرت دوسالنه در مبدأ ورودی کرج که محیطش زیاد جالب نیست و سینما ساویز سه‌سالنه در گوهردشت ). به وسطای راه رسیده بودیم که یواش یواش سر و کله‌ی دخترپسرایی که با هم راندوو(قرار ملاقات) داشتن پیدا شد.

ماشین گشت پلیس که رسید گفتم ای‌داد و بی‌داد. عیش پیاده‌روی‌مون منقص شد… و بدون اختیار نگاهم افتاد به صندل ولاک ناخن نارنجی‌ام. ودستم رفت به یقه‌ی خیلی بازم. همیشه زیرش تاپ که نا نیمه‌ی سینه میومد می‌پوشیدم ولی این‌دفعه چون عجله داشتم یادم رفته بود. هر چی هم دم کوتاه روسریم رو کشیدم دیدم سینه‌م رو نمی‌پوشونه.

اما با دیدن دامن‌های چین‌چین مایکرو‌ژوپ ( کوتاه‌تر از مینی‌ژوپ! همه چیزو باید توضیح بدم؟ ) مانتوهای فوق تنگ و شال‌های نواری و موهای 70 رنگ جیغِ های‌لایتی زرد و قرمز و بنفش فهمیدم خلاف من زیاد سنگین نیست. تازه مگه اونا چند نفر بودن؟ چهار نفر. دوزن حدود چهل پنجاه ساله ی هیکلی، صورت‌های سبزه‌ی لک‌لکی، با چادر مقنعه‌ در صندلی عقب نشسته بودن و دو پلیس مرد سی، سی‌و پنج‌ساله در جلو. و هیچ وَن یا مینی‌بوسی پشتشون نبود برای جمع‌آوری اراذل خوش‌لباس. بعید هم می‌دونستم کسی بین اون دو تا زن عقبی جا بشه. پس احتمال دستگیری نیست……

کوچک ترین اقلیت

آخرین پست وبلاگ اکبر منتجبی هم اگر چه بسیار کوتاه بود، اما در نوع خودش جالب بود:

آدام اسمیت می گوید کوچک ترین اقلیت روی زمین، فرد است. آنهایی که حقوق فردی را انکار می کنند نمی توانند ادعا کنند مدافع اقلیت ها هستند.

چه تضمینی وجود دارد که از شر پوپولیست ها نجات پیدا کنیم؟

مشت و لگد جنبش‌های مردمی عنوان یکی از آخرین پست های محمد جواد کاشی در وبلاگ اوست که حاشیه ای به مصاحبه دکتر حسین قاضیان با شهروند محسوب می شود:

دکتر قاضیان در این مصاحبه به تعریف پوپولیسم، و موقعیت آن در عرصه سیاسی ایران می‌پردازد و با نقد رادیکال روش‌های پوپولیستی، رویکرد عقلانی و نخبه‌گرا به سیاست را می‌ستاید. ایشان به شدت توصیه می‌کنند که الگوی پیروزی احمدی‌نژاد، اصلاح‌طلبان را اغوا نکند که به دام پوپولیسم بیافتند و در عقلانیت‌زدایی از عرصه سیاسی با او همداستان شوند.

ضمن آنکه در نقد پوپولیسم با او همراهم، اما از او یک پرسش اساسی دارم: آیا به جد دوگانه سازی میان الگوی سیاست‌‌ورزی متکی بر پوپولیسم و الگوی نخبه‌گرایانه در عرصه سیاسی واقعی است؟ آیا به جد می‌توان الگوی سیاست‌ورزی متکی بر عاطفه و بسیج را یکسره در کیسه پوپولیسم ریخت، و در مقابل مدافع الگویی از سیاست‌ورزی بود که یکسره عقلانی و نخبه‌گرایانه است. گویا سیاست تابع دو الگوی عملی است: یکی سراسر از عقل و گفتگو و تاملات علمی نخبگان تبعیت می‌کند و یکی نیز یکسره فاقد عقلانیت و تابع دروغ‌پردازی‌های ناشی از پوپولیست‌های تبلیغاتچی است.

اگر این دوگانه‌سازی را بپذیریم، کدام حرکت سیاسی در ایران وجود داشته است که از الگوی نخبه‌گرایانه و عقلانی ایشان تبعیت کند؟ دکتر قاضیان به درستی نشان می‌دهند که الگوی انتخاب احمدی‌نژاد همانقدر پوپولیستی بود که انتخاب سید محمد خاتمی. و خود ایشان به درستی تصریح کرده‌اند که ساختار فرهنگ سیاسی ما مقتضی این الگوی بسیج پوپولیستی است. به عقب‌تر بازگردیم، انقلاب در سال 1357؛ نهضت پانزده خرداد در سال 1342، نهضت ملی نفت در سال 1332؛ انقلاب مشروطه و بسیاری دیگر از جنبش‌های خردتر در ایران، کدامیک وجه نخبه سالارانه داشته‌اند؟ اگر تاکنون سیاست ورزی نخبه گرایانه‌ و عقلانی به شیوه‌ای که دکتر قاضیان از آن سخن می‌گوید نداشته‌ایم، چه دلیلی وجود دارد که اینک با تکیه بر آن بتوانیم از شر پوپولیسم نجات یابیم؟!

مافیای خون

ایران پرس نیوز به نقل از مدیرعامل سازمان انتقال خون ایران، از وجود مافیا در واردات فرآورده های خونی به کشور خبر داد:

رقابت ناسالم باعث به وجود آمدن این مافیا در بخش خصوصی شده است. انتقال خون یکی از پر سود ترین فعالیت هاست که سالانه بیش از 350 میلیارد تومان سود آوری نصیب کشور می کند.

سه گانه آیت الله مشکینی

اگر می خواهید به اطلاعات بیشتری از آیت الله مشکینی دست پیدا کنید که به تازگی فوت کرده است، به وبلاگ آذر بروید که فرید مدرسی آن را می نویسد و تازه ترین نوشته اش هم سه گانه ای در خصوص آیت الله است. که اینگونه شروع می شود:

“علی اکبر فیض” معروف به “علی مشکینی اردبیلی” در 86 سال زندگی خود، پیچ و تاب‌های سیاست را در نوردیده است. او در کش و قوس‌های حوادث پیش و پس از انقلاب، هرازگاهی با برخی سیاسیون همراه شده و در اندک زمانی پس از آن در مقابل آنان ایستاده است. اما آنچه در کلام و عمل او هویداست دفاع از “حکومت اسلامی” آن هم از نوع “مردمی” آن است. همان نگاهی که یک روز “محمد یزدی” عضو دیگر جامعه مدرسین و قائم‌مقام او در برابرش ایستاد و در جلسه علنی مجلس خبرگان اعتراض کرد. به هر حال مشکینی جوان، میانسال و مسن سه مشکینی را به تصویر می‌کشد؛ مشکینی جوان، انقلابی و معتدل است و در میان حوزویان به آثار دگراندیشانه سمپاتی دارد و بر کتاب “شهید جاوید” تقریظ می‌نویسد. مشکینی میانسال در راه تثبیت انقلاب با چپگرایان مذهبی و به ویژه میرحسین موسوی همراه می‌شود و حاضر است حتی در برابر هم‌حزبی‌های خود در جامعه مدرسین بایستد تا اقتصاد چیگرایانه تکنوکرات‌های مذهبی پیروز شود. اما مشکینی مسن، مشکینی مخالف اصلاحات و حامی نومحافظه‌کاران است. او هر گونه نگاه‌های دگراندیشانه را بر نمی‌تابد و در برابر آن قد علم می‌کند. امروز این سه مشکینی در برابر دیدگان ماست؛ مشکینی جوان، میانسال و مسن.

همه ی مشکل ما، جایی بین دو گوش مان است

شیوا مقانلو نویسنده وبلاگ دلشوره های من است که یکی از آخرین پست هایش را به توصیف ایرانی ها اختصاص داد:

ما ایرانی هستیم. ما از اسطوره شکنی لذت می بریم. ما هوچی هستیم، ما فکر نمی کنیم، ما باور می کنیم، ما عقلمان به گوشمان است، عقل ما در آن عضوی که می گویند نامش مغز است و جایگاهش بین دو گوش ماست نیست، ما آدمی را تا عرش بالا می بریم. وقتی روی عرش است همه چاکر و مرادش می شویم، تعریفش می کنیم، تمجیدش می کنیم، از او اسطوره می سازیم، همه چیزش را می پرستیم. بعد ورق که برگردد، یعنی منظورم اینست که ورق که برگردانده شود، ورق که با جبر و زور برگردد و اسطوره ی ما از عرش پایین بیاید؛ همه دشمن او می شویم، همه میگوییم اخ اخ، تف تف، چقدر این آدم کارهای بد بد می کند. چقدر اله و بله!!!

داشتم می گفتم، ما ایرانی هستیم، ما به ایرانی بودن مان افتخار می کنیم، ما به رشد نکردن مان افتخار می کنیم. ما کتاب نمی خوانیم. ما پول اضافه مان را می دهیم که در بهترین رستوران شهر دختر دید بزنیم و غذاهایی با اسم های عجیب غریب بخوریم که به لعنت خود خدا هم نمی ارزند. ولی ما حاضر نیستیم پول بدهیم کتاب بخریم که شعورمان ذره ای بالا رود. آخ، از بحث دور شدیم، داشتم می گفتم که همه ی مشکل ما جایی بین دو گوش مان است، همه ی مشکل در مغزمان است.

کمک معممین به سکولار ها

همایون خیری که وبلاگ آزاد نویس را سرو سامان می دهد، این طور دیده که پیشنهاد جا به جا شدن نوروز با غدیر توسط روحانیونی چون خزعلی، کم به سکولار شدن چامعه ایرانی کمک نمی کند:

خوب من فکر می‌کنم اگر بنا باشد چرخ سکولاریسم از یک جایی در خود ایران به چرخش بیفتد و همه‌ی بنیان‌های عقیدتی ما را زیر و رو کند، این چرخ تنها و تنها به دست خود حضرات معمم انجام می‌شود. یعنی این هزار و اندی سال اختلاط دین و فرهنگ در ایران که منجر به ظهور پدیده‌ای به نام گربه‌ی مرتضی علی ایرانی شده که از آسمان دین یا فرهنگ هم که بیفتد پایین، باز چهار دست و پا فرود می‌آید روی زمین. این اختلاط با همان دستی از هم مجزا می‌شود که سالیان سال داشته به ضرب دین، تاج را می‌گذاشته سر پادشاهان.

می‌دانید این را می‌شود از حرف‌های خزعلی برداشت کرد که می‌خواهد با جا به جا کردن غدیر به جای نوروز راه را برای برتری دین بر فرهنگ مهیا کند. حالا البته آدم‌ها خودشان می‌دانند که چه چیزی برای‌شان گرامی‌تر است و دنبال همان عقیده‌شان راه می‌افتند اما نکته‌ی جالبش این است که تا پیش از این به نظر می‌رسید همیشه این گروه روشنفکران (که من البته به وجودشان در بین خود ما ایرانی‌ها شک دارم) هستند که مدام با دست گذاشتن روی نقاط افتراق دین و فرهنگ زیر پای خودشان را خالی می‌کنند. اما حالا این اتفاق دارد در طبقه‌ی معمم‌ها هم می‌افتد و این خیلی پدیده‌ی جدیدی‌ست.

یعنی همین الان اگر یک عده‌ای از علاقمندان خزعلی راه بیفتند و زورشان برسد که قانون را هم عوض کنند که اصلأ غدیر را تعطیل کنیم و نوروز را بیندازیم دور؛ آنوقت دو گروه آدم از قبل این تغییر درست می‌شود. یکی شیعیان و آن دیگر ایرانی‌ها که هیچکدام هم آن دیگری را قبول ندارد. یک قدم که جلوتر برویم داستان جالب‌تر هم می‌شود و آن این است که اگر آن غدیری‌ها قدرت را در دست بگیرند کشور را تبدیل می‌کنند به کشور اسلامی. ولی اگر نوروزی‌ها به قدرت برسند آنوقت کشور را تبدیل می‌کنند به غیر اسلامی.