در سن کمال

محمد برقعی
محمد برقعی

چه سخت است گفتن از اندیشمندی چون دکتر سروش در این فرصت کوتاه. اما برای بزرگداشت جشن سن کمال او به بیان پنج نکته کفایت می کنم

 

تاثیر او بر تاریخ اندیشه در ایران معاصر

وسعت دانش دکتر سروش در دانش اسلامی از فقه و کلام تا عرفان و فلسفه همراه با شناخت خوب او از فلسفه غرب و تاریخ علوم به او آن امکان را داده که با هردو بخش سنتی و متجدد، دینی و غیر دینی جامعه ایران رابطه برقرار کند. وسر پلی شود میان حوزه و دانشگاه، بازار و مدرسه، مسجد و خانقاه وشنوندگان او رنگین کمانی باشند از اقشار و اندیشه های متفاوت وچه بسیار در تضاد با یکدیگر. نوشته های او در هردو بخش سنتی ومتجدد جامعه خوانده می شود. دو بخشی که کمتربا زبان یکدیگر آشنا هستند وجامعه ما از این بیگانگی و ناهمزبانی این دو بخش چه آسیب ها که ندیده است وهر صاحب اندیشه ای میداند که تا این مشکل سخت از پیش پای جامعه برداشته نشود و این دو بخش زبان مشترکی نیابند راه نجاتی برای ایران متصور نیست

 

زبان رسا و شیرین

کلام هر چند پخته و پر معنا اگر سوار بر مرکب ادب و زیبا گویی نباشد به سختی  بر جان می نشیند و مخاطب را با خود به سرزمینهای دور و به ویژه ناشناخته میبرد. تسلط دکتر سروش بر شعر وادب سمند تیز پایی رابرای  او فراهم آورد ه که دینداران نا آگاه از دانش روز و متجددان بیگانه با فرهنگ اسلامی را با خود به جهان اندیشه هایش می برد و چه بسیار دیده ام که افراد نخست جذب زیبایی کلام او شده و سپس در سخن او تعمق کرده اند و همین زیبایی کلام سرشار از شعر و لطافت در گفتار چه بسیار امکان آن را داده که تلخترین مفاهیم را در پوششی از شیرینی به خواننده بخوراند وگوش وی را برای شنیدن   کفر ها و سنت شکنی ها آماده سازد. از جمله  نظر جسورانه اش که قرآن کلام پیامبر است نه خدا، جسارتی که  در مصر برای  نصر حامد ابو زید حکم ارتداد و قتل به بار آورد، بجای تکفیر یک پارچه حتی آیت الله سبحانی را به پاسخگویی به میدان آورد. از دگر سوی نیز بسیاری ازکسانی را که تاب تحمل هیچ سخن دینی را ندارند  در همین رابطه به مجلس خود کشاند وپاره ای از آنان را بر سر ذوق آورد که پاسخی بگویند

 

ذهن پویا و اندیشه سیال

اگر این را از ویژگی های یک روشنفکر بدانیم که همیشه بتواند در فکر خود تجدید نظرکند و زنجیرتعصبات پای اندیشه اورا در بند نکشد من دکترسروش را از بارزترین مصادیق این معنای روشنفکری یافته ام بهمین سبب سیر تحول اندیشه پس از انقلاب او بهترین آینه ای است که  نشان میدهد چه بر سر تفکر دینی در جامعه ما در این ایام آمد ه است. او از دلبستگی به ولایت فقیه آغاز کرد و به زودی با دیدن ناتوانی دانش فقهی در اداره جامعه به فقه پویا روی کرد و حاصلش “ قبض و بسط در شریعت” شد عنوانی وام گرفته از ادبیات عرفانی تا شریعت خشک را به عرصه مفهوم مدرن هرمونتیک ببرد. بعد دم از ولایت عرفانی بجای فقهی زد و آنگاه که متوجه شد که این مفهوم زیبا و کارآی در عرفان  زاینده خطرناکترین استبداد ها در میدان سیاست است از هرگونه ولایتی در سیاست روی گرداند و اندک اندک راهی وادی سکولاریزم سیاسی شد. راهی که  ملیون مذهبی دیری بود  در آن قدم گذاشته بودند ولی با آنکه فرسنگها در آن رفته بودند اما پیامشان به دلایل بسیاری نا شنیده مانده بود واین ندای دکترسروش بود که بیشتر طنین افکند.  شاید یکی از دلایلش آن بود که وی همراه با  د ینداران آگاه ودر تجربه همین حکومت به آن رسیده بود نه  چون بازرگان و طالقانی و بنی صدرو به دنبالشان یزدی و سحابی از تجربه دوران دکتر مصدق و مبارزات پیش از انقلاب. و بهمین سبب هم این راه را گام به گام آموخت و هرآموخته اش را با شهامت بسیار فریاد کرد از حکومت دینی به مردمسالاری دینی و بالاخره به جدایی کامل دین و حکومت رسید. واین برای یک متفکر دینی که به هیچ عنوان سکولاریزم فلسفی را بر نمی تابد دست آوردی بزرگ است زیرا آن را نه از زاویه نا باوری یا بی تفاوتی نسبت به  باورهای دینی که از متن آموزش های دینی و با توجیه دینی باید بدست آورد. واز همین روی است که حاکمان مرگ اورا طلب می کنند والا سکولارهای فلسفی که سالها پیش آسان به سکولاریزم سیاسی رسیده بودند وسخنانشان برای حکومت دینی خطر سیاسی چندانی نداشت.

 

بیان مطالب پیچده به زبان ساده

این کار سترگ را تنها اندیشمندانی میتوانند بکنند که هم آموخته هایشان در آنان درونی شده باشد وهم بر زبان تسلط داشته باشند و من نخستین بار این مهم را در کار او” جهان نا آرام “ دیدم. فلسفه ملا صدرا و اسفار اربعه او چنان عموم را بیمناک میداشت که کمتر غیر اهلی جسارت نزدیک شدن به آن را داشت و اهل فن با چنان زبانی آن را شرح میکردند که هراس بر دل هر نو آموخته ای می افکند ولی دکتر سروش در این جزوه نسبتا کوچک به هر جویایی نشان داد که فهم این فلسفه نه چنان سخت و ناممکن است. همین هنر او بود که بعدها بسیاری از مطالب پیچیده و به نظر دست نایافتنی را بمیان طالبان غیر متخصص برد وپرده نشینان فلسفی، فقهی، کلامی و عرفانی را شاهدان بازاری کرد. نا گفتنی ها را به میان جمع برد. وبد ینسان نه تنها در تربیت نسلی از روشنفکران دینی نقش بارزی یافت که بسیاری از روشنفکران عرفی را با فرهنگ و اندیشه دینی آشنا کرد. واز این رهگذر نام خود را بر تارک اندیشه این زمان ایران و بخش وسیعی از جهان حک کرد.

 

سنت گویش شرقی

در این بخش از جهان  عقل و احساس چون شیر وشکر در هم آمیخته اند. عقل از پس پرده لطیف شور و عشق خود را می نمایاند  وبر قامت فلسفه ردای ز یبایی افکنده میشود. اوپانیشتا، اوستا، آموزش های مانی، انجیل و قرآن بر همین روال گفته شده اند. و محبوب دکتر سروش مولانا در مثنوی و عزیزان او سعدی و حافظ در نوشته ها و سروده هایشان از همین سنت پیروی کرده اند. از این روی جماعتی از روشنفکران انس گرفته با شیوه بیان واندیشه غرب و غافل از این سنت گویش شرق بر او خرده ها گرفته اند که او زلال و شفافیت مباحث فلسفی و علمی را با بیان ادبی و شواهد شعری تیره میکند. بی آنکه دیده بگشایند که همین شیوه گفتار است که قند کلام او را تا بنگاله برده است و چه داروهای تلخ را بخورد جامعه داده است و با پوشاندن خنجر کلام در پوشش حریر است که توانسته چه بسیار پرده های جهل و خرافه و یکسو نگریها را پاره کند