پس از به اوج رسیدن رویارویی احمدی نژاد و برادران لاریجانی این تصور پیش آمده است که گویی نظام ولایت فقیه برای نخستین بار با چنین بحران بزرگی مواجه شده است. برخی گمان می کنند تا پیش از این در دوره رهبری آیت الله خمینی و یا دو دهه نخست رهبری خامنه ای، فصل الخطابی ولی فقیه امری تثبیت شده بوده است. در این یادداشت کوشش می شود این تصور مورد چالش قرار می گیرد.
بررسی عملکرد تاریخی جمهوری اسلامی خلاف این تصور را نشان می دهد. بی ثباتی و چالش دائم در بلوک قدرت، برونداد طبیعی ساختار سیاسی مبتنی بر نظریه ولایت فقیه است. آنچه برخورد های ستیزه جویانه احمد نژاد را متمایز می سازد ویژگی های شخصیتی نازل وی است. و گرنه فصل الخطابی ولایت فقیه از ابتدا در درون جناح های حکومتی با چالش های جدی مواجه بوده است.
کارگزاران حکومت اغلب نوع نگاه شان به نهاد ولایت فقیه و تبعیت از آن تابعی از میزان نزدیکی به شخص ولی فقیه، برخورداری از امتیازات و ایجاد انحصار در قدرت سیاسی بوده است. عده ای اندک بوده اند که به حقانیت این نظریه عقیده داشته و در هر فرصتی و شرایطی از نظرات ولی فقیه در حوزه سیاسی به صورت نا مشروط پیروی کرده اند. بررسی تلاطم ها و چرخش مواضع دو جناح اصلی پیرامون نظریه ولایت فقیه صدق این ادعا را تایید می کند. جناح راست به دلیل دوری نسبی از التفات آیت الله خمینی، در دهه شصت از ولایت فقیه مشروط و محدود دفاع می کردند و نظرات رهبری را غیر الزام آور می پنداشتند. اما در دوره رهبری خامنه ای مدافع ولایت مطلقه نا محدود شدند. جناح چپ در دوران حیات آیت الله خمینی تبعیت محض از وی را لازمه انقلابی بودن می دانست. اما بعد از مرگ وی از ولایت فقیه محدود در چارچوب قانون اساسی دفاع کرد.
از سوی دیگر ناتوانی ولی فقیه در توزیع متوازن و عادلانه مناصب سیاسی و ایجاد تعادل در درون بلوک قدرت نیز بی ثباتی و تعارض در درون حاکمیت را استمرار می بخشد. هیچ انسانی نمی تواند بر مبنای تشخیص فردی به نحوی مناسب و منصفانه منابع قدرت را توزیع نماید.
از اینرو نزاع بر سر قدرت و کسب مناصب درجه اول در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی نقطه توقف ندارد. البته دامنه، شکل و نوع چالش ها در هر برهه تغییر پیدا کرده است. اما اصل نزاع همیشه باقی بوده است. نه در دوره رهبری آیت الله خمینی و نه در دوره رهبری خامنه ای، دوره ای را نمی توان یافت که عرصه حکومت خالی از تنش و تعارض بوده باشد و مسئولین طراز اول با رضایت در چارچوب سیاست های کلان ولی فقیه عمل کرده باشند و توصیه های وی به وحدت و پرهیز از اختلاف را پذیرفته باشند.
در اصل گروه ها علی رغم اظهار اعتقاد و التزام عملی به ولی فقیه و دیدگاه های سیاسی وی، اما در عمل برنامه خود شان را پیش می بردند و از تلاش برای از میدان به در کردن رقیب دست بر نمی داشتند. از دید آنان نهاد ولایت فقیه بستر مناسبی برای محصور کردن قدرت سیاسی در جمع خودی ها بوده است.
رصد کردن حوادث سیاسی در سی و چهار سال گذشته آشکار می سازد که ولایت فقیه به جای آنکه وحدت بخش باشد و منازعات قدرت را در چارچوب فصل الخطابی ولی فقیه حل و فصل نماید، خود به شکل نهادی، موضوع درگیری بوده است. حتی غلط نیست اگر آن را منبعی تنش ساز بشمار آورد.
اگر نقطه عزیمت ولایت فقیه را نه هنگام تصویب در رفراندوم قانون اساسی درسال ۱۳۵۸ بدانیم بلکه دوران اقامت آیت الله خمینی در نوفل لوشاتو را محسوب نمائیم. از همان آغاز درگیری ها و تضاد های جدی در بین نزدیکان وی برقرار بود. حتی شکاف در بین خانواده و منسوبین وی نیز در حدی بود که حل ناشدنی به نظر می رسید. احمد خمینی، حسین خمینی و شیخ شهاب اشراقی هر کدام مسیر جداگانه ای را طی می کردند که قابل جمع شدن با یکدیگر نبود. شکاف بین روحانیون و مکلا ها در حوزه نزدیکان بنیانگزار جمهوری اسلامی در نوفل لوشاتو مرتب وی را وادار به میانجیگری و شیخوخیت می کرد. اما این دخالت ها نتیجه ای جز آتش بس های کوتاه مدت در بر نداشت و منازعات عمیق تر شده و در نهایت وی در فضای دو قطبی مجبور به جانبداری از یک طرف ماجرا و در نتیجه رنجیدگی خاطر طرف مقابل می شد.
بعد از پیروزی انقلاب دو پارگی در شورای انقلاب تنش هایی را برای حکومت ایجاد کرد. آیت الله خمینی در ابتدا می خواست هم نیروهای خط امامی و هم جناح موسوم به لیبرال در حکومت باشند. اگر چه وی برتری را برای جناح خط امام قائل بود اما در عین حال می خواست نیر وهایی چون بنی صدر، چمران، یزدی و… نیز در حاکمیت حضور داشته باشند. ولی پس از تاسیس حزب جمهروی اسلامی و اتخاذ خط مشی حذفی این حزب و ایجاد انحصار سیاسی، دعوا های جدی در درون حکومت ایجاد شد که توصیه های وحدت بخش آیت الله خمینی را بی اثر ساخت.
خاطرات هاشمی رفسنجانی، محمد بهشتی، سید علی خامنه ای، ابوالحسن بنی صدر، صادق قطب زاده و دیگر چهره های سیاسی شاخص آن دوران روشن می سازد که هیچگاه درخواست های آیت الله خمینی برای کار کردن با یکدیگر و کنار گذاشتن اختلافات مورد قبول طرفین واقع نشد. حتی هاشمی رفسنجانی آقندر تند می رود که در سال ۱۳۵۸ قبل از انتخابات ریاست جمهوری آیت الله خمینی را شب بیدار کرده و طوری با او تند حرف می زند که آیت الله خمینی ناراحت می شود و به وی هشدار می دهد. سرانجام با گریه هاشمی رفسنجانی التهاب پایان می یابد.
سرانجام کشمکش در حاکمیت به استیضاح بنی صدر و حذف جناح میانه رو در نظام سیاسی منتهی شد. در واقع برکناری بنی صدر اولین شکست بزرگ فصل الخطابی ولی فقیه در جمهوری اسلامی بود. شکاف جناح چپ و راست در دهه شصت چالش بزرگ بعدی بود که وحدت بخشی فرامین ولی فقیه حتی در جمع کسانی که خود را پیرو خط امام و معتقد به نظریه ولایت فقیه می دانستند مخدوش ساخت.
توصیه ها و دعوت های مکرر آیت الله خمینی به وحدت و برادری در آن برهه زمانی بی پاسخ ماند. دو جناح در تلاش برای حذف یکدیگر بودند. دخالت های مکرر آیت الله خمینی باعث ایجاد تعادلی نا پایدار می شد اما اصل منازعه ادامه می یافت. اسدالله لاجوردی و جریان همسویش در جناح راست که دادستانی را در دست داشت علی رغم نظر مثبت آیت الله خمینی به فعالان جناح چپ، در صدد برخورد مشابه با سازمان مجاهدین خلق با آنها بود. جناح چپ نیز در اندیشه برکناری وی بود.
نقطه اوج رویارویی دو جناح مخالفت خامنهای در معرفی میر حسین موسوی به عنوان نخست وزیر بود. علی رغم نظر صریح آیت الله خمینی در حمایت از موسوی، ۹۹ نفر از نمایندگان مجلس رای مخالف دادند. خامنهای نیز اعلام کرد که آنها ۹۹ نفر نیستند بلکه با وی صد نفر هستند.. کار به جایی کشید که برخی از نمایندگان مجلس دوم پیغام دادند که بهتر است پوزه بند از جماران بفرستند تا نمایندگان حرف نزنند. آذری قمی نیز طی نطقی در مجلس به صراحت صائب بودن نظرات سیاسی آیت الله خمینی و اعتماد وی به افراد را زیر سئوال برد و با رد میر حسین موسوی قریب به مضمون گفت: “امام زمانی بنی صدر و بازرگان و قطب زاده را نیز افراد صالحی می دانست که سالیان سال است می شناسد!”
در جریان انتخابات مجلس سوم زعمای جناح راست از سوی نزدیکان آیت الله خمینی به اسلام آمریکایی و ضدیت با ولایت فقیه محکوم شدند. سخنرانی شیخ محمد یزدی توسط حزب الله در مهدیه تهران به هم خورد.
موضعگیری علنی آیت الله خمینی بر علیه برداشت خامنه ای از ولایت مطلقه فقیه دیگر نمود چالش های رهبری در دوران زمامداری موسس ساختار حکومتی ولایت فقیه است. اعتراضات مکرر و اصولی آیت الله منتظری و ماجرای ربانی املشی دیگر چالش های جدی دوران رهبری آیت الله خمینی بود.
در دوره رهبری خامنه ای نیز چه در دوره موسوم به سازندگی و چه عصر اصلاحات، لحظه ای اعمال ولایت فقیه بدون چالش نبود. اکثر اعضاء دولت های هاشمی رفسنجانی و خاتمی و اکثریت مجالس سوم، پنجم و ششم فصل الخطابی خامنه ای را قبول نداشتند.
البته شخصیت و مناسبات هاشمی و رفسنجانی و گروه های سیاسی حامی آنها با احمدی نژاد و کارگزاران جدید حاکمیت تفاوت های قابل ملاحظه ای دارد. این تفاوت ها باعث می شد اختلافات و چالش های آنان با ولی فقیه به شکل کنونی زننده به نظر نرسد.
اما اصل تنش و اختلاف بین مسئولین ارشد همیشه در جمهوری اسلامی وجود داشته است. به بیان دیگر حاکمیت یکپارچه و فصل الخطابی ولی فقیه در جمهوری اسلامی افسانه ای بیش نیست. اکثر صاحب منصبان و گروه ها نگاه ابزاری و کارکرد گرا با نهاد ولایت فقیه و شخص ولی فقیه دارند. بی ثباتی و اختلاف ویژگی ذاتی نظام ولایت فقیه است و به شکل نهادی مجال اقتدار مستمر و تثبیت شده به آن نمی دهد.
البته وجهه کاریزماتیک رهبری باعث می شود تا بتواند با حمایت توده ای چالش های درون حکومت را مهار نماید. این مسئله یکی از تفاوت های اصلی آیت الله خمینی با خامنه ای است. نخستین ولی فقیه با برخورداری از پشتیبانی مردم ؛موقعیت مرجعیت و استفاده از قوه قهریه به عنوان مکمل، فرامینش را تحقق می بخشید. اما خلف وی متکی به اجبار، حاکمیت پادگانی و امنیتی و حامی پروری است.