“به یاد رحمان هاتفی و محسن روح الامینی که هر یک به شکلی و در دوره ای زیر شکنحه جان باختند”.
دهه شصت آغاز نمایش اعتراف گیری و پروژه تواب سازی بود؛ اعضای گروههای چپ مذهبی و غیر مذهبی از مجاهدین خلق گرفته تا حزب توده، جزء اولین قربانیان پروژۀ تواب سازی و اعتراف گیری بودند.در سال 1361 حتی مرجع بلند پایه ای مانند آیت الله العظمی شریعتمداری هم با چهره ای افسرده و مضطرب بر صحنه تلویزیون ظاهر شد و به خاطر آنچه که “ایفای نقش در کودتای نوژه” نامیده شد از محضر “امام خمینی” تقاضای عفو و بخشودگی کرد.
این اما پایان ماجرای قربانیان تواب سازی نبود، آنها بعدها شرح “چگونگی توبه و اعتراف” خود را توضیح دادند. آنچه که سران حزب توده نظیر نورالدین کیانوری، محمد علی عمویی و مریم فیروز در شرح شکنجه هایی که با آن مواجه بوده اند نوشتند و گفتند به حدی تکان دهنده و غیر انسانی است که حتی در شوروی استالین هم نظیر آن را کمتر می توان سراغ گرفت. هوشنگ اسدی هم در بخشی از خاطراتش که منتشر شده به برخی از روشهای شکنجه در زندانهای جمهوری اسلامی اشاره کرده است: آویزان کردن از سقف، شلاق بر کف پا، اجبار به خوردن مدفوع، ترتیب دادن اعدامهای ساختگی برای متهمان تنها بخشی از آن چیزی است که اسدی و دیگران نوشته و گفته اند. حال باید پرسید ارزش قانونی، اخلاقی و شرعی “اعتراف و توبه” در چنین شرایط غیر قابل تحمل و دهشتناکی چه اندازه است؟
بیهوده نبود که آیت الله العظمی منتظری خطاب به سران جمهوری اسلامی نوشت “شما روی ساواک شاه را سفید کرده اید”؛ به راستی هم می توان ادعا کرد که برخورد ساواک با بسیاری از متهمان سیاسی، بخصوص اعضای گروههای چریکی، اگر چه غیر انسانی و غیرقابل توجیه بود اما در مقایسه با آنچه طی سی سال گذشته بر متهمان سیاسی گذشته، “هیچ” بوده است.
به عنوان مثال ای کاش سران جمهوری اسلامی بین نوع دادگاههای برگزار شده برای “محمد مصدق” و “خسرو گلسرخی” با دادگاههایی که خودشان برای کشته شدگان خاوران و همین محاکمه اخیر جمعی از اصلاح طلبان برگزار کردند، خود مقایسه و قضاوت می فرمودند : جلیل بزرگمهر “وکیل تسخیری” مصدق با آزادی نسبی به دفاع از موکل خود پرداخت و به طور نامحدود از حق ملاقات با موکلش بهره مند بود، دادگاه در جلسات متعدد علنی اجازه دفاع به مصدق در برابر اتهامات دادستان نظامی و حتی صحبت علیه شخص شاه را داد و نهایتا مصدق را به 3 سال حبس محکوم کرد اما جمهوری اسلامی تنها در تابستان 67 هزاران زندانی سیاسی را پس از برگزاری دادگاههای 5 تا 15 دقیقه ای بدون وکیل و حق دفاع به جوخه اعدام سپرد؛ در حالی که بسیاری از اعدام شدگان حتی نمی دانستند این جلسه دادگاه است! حالا مقایسه کنید پخش مستقیم دادگاه خسرو گلسرخی از تلویزیون دولتی رژیم پهلوی را با محاکمه نمایشی و عملا پشت درهای بسته اصلاح طلبان؛محاکمه ای که هیچ خبرنگار مستقل و رسانه غیر دولتی خارجی و داخلی حق حضور در آن را نیافت و متهمان نه تنها در جریان بازپرسی که حتی در جلسه دادگاه و در حین دادرسی نیز از همراه داشتن وکیل محروم بودند. باری آنگونه که آن مرجع دلیر و نیک نفس-آیت الله العظمی منتظری- گفته است اینها حتی روی ساواک جنایتکار شاه را سفید کرده اند، من البته بعید می دانم که در وجود و نهاد ترتیب دهندگان این محاکمات نمایشی حتی اندک حیا و وجدانی باقی مانده باشد که با این مقایسه ها و استدلالها بیدار شود!
به هر روی با مرگ آیت الله خمینی و پایان فرآیند انتقال قدرت، سعید امامی و همکارانش ـ نظیر برادر بازجو حسین شریعتمداری- تصمیم گرفتند که راه “تواب سازی و اعتراف گیری” را ادامه دهند. سعیدی سیرجانی از اولین قربانیان باند سعید امامی بود که سرانجام پس از توبه و اعتراف به دست شخص سعید امامی به قتل رسید، جمهوری اسلامی که در دهه شصت و به همان روشهای استالینیستی پیش گفته که جنایتکارانی مانند اسدالله لاجوردی مجری آن بودند از دست گروههایی که آنها را محارب می دانست راحت شده بود این بار با تعریف پروژه های جدید امنیتی مانند تهاجم فرهنگی “هل من مبارز” می گفت؛ حالا نوبت باقی ماندۀ اپوزیسیون مسالمت جو و نویسندگان دگر اندیش بود؛ آنها باید به نقش خود در “تهاجم” فرهنگی “دشمن” اعتراف می کردند حالا مهم نبود که اصلا چنین تهاجمی وجود داشته یا نه !
یکی از پر سر و صدا ترین پروژه های اعتراف گیری و تواب سازی این دوره مربوط به بازداشت 23 تن از نویسندگان نامۀ 90 امضایی به رییس جمهور وقت بود، نویسندگان نامه تنها خواستار “احترام به آزادیهای قانونی مردم” شده بودند اما با دستگیری تعدادی از امضا کنندگان آنها باید اعتراف می کردند که “عامل آمریکا” هستند و در ضمن “مهندس بازرگان و نهضت آزادی با حمایت آمریکا و از طریق طرح بحثهای مربوط به حقوق بشر قصد براندازی داشته اند”.
حبیب الله داوران و فرهاد بهبهانی دو تن از این بازداشت شدگان بودند، آنها در دو متن جداگانه که یکی “در مهمانی حاجی آقا” و یکی دیگر “داستان یک اعتراف” نام داشت آنچه بر ایشان گذشته بود را شرح دادند. آنها توضیح می دهند که چگونه از همان ابتدای بازداشت همه تلاش بازجویان و خصوصا جناب سربازجو که “حاجی آقا” نامیده می شده در این جهت بوده است که آنها به موارد اشاره شده اعتراف کنند. خصوصا فرهاد بهبهانی شرح جالب و البته دردناکی از شیوه های شکنجه ای که منجر به “خود شکنی” او شد می دهد- آمیزه ای از شکنجه های جسمی و روحی ـ از شلاق گرفته تا سلول انفرادی، توهین و تحقیر و جلوگیری از رفتن متهم به توالت و حمام. بهبهانی توضیح می دهد که چگونه با قرار دادن او در محیطی ایزوله و نقل قولهای دروغ و مکرر از دیگر بازداشت شدگان و همچنین آمیزه ای از “وعده آزادی و تهدید به اسارت دائم” نهایتا اراده او را از بین می برند و او کم کم جذب بازجوی خود می شود که روزی با او مهربان است و روزی خشمگین !
بهبهانی با صداقتی ستودنی شرح می دهد که چگونه بر اثر شکنجه های جسمی و روحی و فرایند مغز شویی اجباری، آنچنان بی اراده شده بوده است که حتی در دیدار با گالیندوپل فرستاده سازمان ملل که از او در مورد وضعیت زندان می پرسد می گوید “وضع زندان خیلی خوب است و به هیچ وجه شکنجه نشده ام” حاجی آقا حتی بهبهانی را وادار می کند که به خاطر نقض حقوق بشر توسط اسراییل از گالیندو پل و سازمان ملل انتقاد کند!
“تواب سازان و اعتراف گیران” هر چه پیش تر آمدند روشهای جدیدی از شکنجه های نرم افزاری موسوم به شکنجه سفید را نیز آموختند و برای شکستن متهمین و وادار کردن آنها به اعتراف از این شیوه ها استفاده کردند.سلول انفرادی، تهدید، ایزوله شدن و رگبار اخبار دروغ، ورود به مسائل شخصی و ایراد تهمت و افترا تنها بخشی از شیوه های شکنجه سفید هستند، که البته بازجویان محترم عند اللزوم از کلاسیک ترین شیوه شکنجه یعنی آزار فیزیکی نیز استفاده می کنند.
اکنون و به دنبال کودتای 22 خرداد تعداد زیادی از فعالین سیاسی بازداشت شده اند، دهم مرداد ماه دادگاهی بدون حضور خبرنگاران مستقل و بدون حضور وکیل برای آنها برگزار شد و پس از آن بوقهای تبلیغی جمهوری اسلامی در سطح وسیعی به پخش آنچه که “اعترافات ابطحی و عطریانفر” نامیده می شد اقدام کردند و بعد البته روز بعدش هم با لباس زندان این دو را در مصاحبه ای با صدا و سیما شرکت دادند و مثل دیدار بهبهانی با گالیندوپل در ابطحی و عطریانفر هم در دیدار با مصاحبه گر تلویزیون - که کم از بازجویی مزدور نداشت - از وضعیت “بسیار عالی” زندان قدر دانی کردند!
این دیگر حالا رازی فاش شده است که این قبیل اعترافات چگونه و با چه روشی گرفته می شود، ناگفته پیداست که ابطحی و عطریانفر هم این 50 روز را میهمان “حاجی آقا” بوده اند و مفصلا پذیرایی شده اند! اینقدر این به اصطلاح اعترافات ابطحی و عطریانفر مضحک بود که آدم احساس می کرد آنها بازجوها را سر کار گذاشته اند ! مسلما عموم مردم و همه کسانی که این دو را می شناسند و از مواضع پیش از زندان آنها آگاهی دارند نیز به مضحک بودن و دروغین بودن این تغییر موضع پی برده اند.
جبهه مشارکت بهترین تصویر را از این دادگاه به دست داده است: “این حرفها مرغ پخته را هم به خنده می اندازد”.
خوشبختانه جامعه ما هم دیگر با اینگونه مسائل برخورد ایدئولوژیک و تنگ نظرانه نمی کند، همه می دانند که هر آدمی تحمل و توانی محدود دارد که ممکن است زیر شکنجه به پایان برسد، این اتفاقی است که برای من، شما یا هرکس دیگری هم می تواند بیفتد. همه موقعیت و وضعیت ابطحی و عطریانفر و دیگران را درک می کنند، کسی بر آنها خرده نمی گیرد، آنها عضوی از “جبهه ملت” محسوب می شوند و دیر یا زود در کنار ملت، مثل فرهاد بهبهانی بازجویان و آمرانشان را رسوا خواهند کرد.
جای تعجب است که به رغم مخالفت بسیاری از کارشناسان و مقامات عاقل امنیتی که اتفاقا دلسوز جمهوری اسلامی هم هستند چگونه این نظام به چنین فضاحتی تن داده است؟ پاسخ این سوال هر چه باشد مسلما با گیجی و تحیر ناشی از ضربه و تو دهنی محکم “جبهه ملت” به “جبهه استبداد و مزدورانش” ارتباطی وثیق و عمیق دارد. دیکتاتور باید بداند این “هنوز اول کار است”.
به امید آزادی تک تک زندانیان سیاسی از جمله میردامادی، شریعتی، دادخواه، مومنی، حجاریان، نبوی، میردامادی، امین زاده، رمضان زاده، زید آبادی، عطریانفر گرامی و محمد علی ابطحی عزیز و دوست داشتنی.