قصه ای از پیوند جنبش زنان وجنبش دانشجویی در این سوی آبها

منصوره شجاعی
منصوره شجاعی

وقتی که بهاره هدایت را کنش­گران ایرانی نماد پیوند جنبش زنان وجنبش دانشجویی دانستند درنظرعده ای این پیوند ضروری و معقول جلوه نمی کرد. تاکید براین انکارشاید به دلیل آسمانی دانستن برخی ازفعالیت ها از سوی برخی افراد بود. به هرروی این پیوند با تلاش های بهاره و دوستانش نه تنها تحقق پیدا کرد بلکه ضرورتش نیزثابت شد.

 هرچند این یادداشت کوتاه سرتحلیل و بررسی این پیوندرا ندارد. اما نقل تجربه ای عینی به عنوان نمونه ای کوچک شاید یاد آورضرورت ارتباط و کنش­مندی دوسویة جنبش های اجتماعی باشد.

این قصه در زمان و مکانی اتفاق افتاده که اینترنت از نان شب هم واجب تربوده است!

روزی روزگاری، در خوابگاهی بسیار زیبا وباصفا در نزدیکی های دریای شمال، ده دانشجوی پسر ودختر ۲۷ تا ۳۷ ساله از ده کشور گوناگون از آلمان تا برزیل و فیلیپین و کنیاو اسپانیا و…باهم به­سرمی­بردند. در این جمع کوچک یک زن پنجاه و پنج ساله ایرانی هم دیده میشد.

جانم برایتان بگوید که مدت زیادی اینترنت خوابگاه هرجمعه تا یکشنبه شب قطع می شد. ساکنان خوابگاه به سبک وسیاق روزگارسایبری ودیجیتالی یکی یکی ایمیل زده بودند، اس ام اس فرستاده بودند، اما…سه هفته آزگار می گذشت وهیچیک از اینها افاقه نکرده بود.

القصه، ‌درسومین یکشنبه ای که دیگر همه طاقت ها طاق شده بود. هرکس تصمیم خود را برای پیدا کردن راه چاره اعلام کرد. زن پنجاه و پنج ساله راهم صدا کردند و یکی یکی چاره ها را به میان نهادند : از استفاده بدون اجازه از وایرلس همسایه ها تا ساکن شدن در خوابگاه های مجهزتر تا استفاده اجباری از تعطیلات آخر هفته برای رفتن به سفرهای کوتاه تا… اما هیچ خبری از اعتراض عمومی نبود که نبود. انگار مقوله اعتراض که ازقضا میراث دانشجویان سال­های ۶۸ به بعد در اروپا بوده است به این نسل منتقل نشده بود. البته شاید هم ضرورتش را حس نکرده بودند.

خواننده ای که شما باشید، برخلاف قصه هایی که تا به حال خوانده اید این بارپیرترین عضوگروه یعنی همان زن اکتیویست پنجاه وپنج ساله به جای جوانترین دخترپادشاه یا وزیر یا چوپان و دهقان پیشنهادی ازجنس دیگر داشت. او با زبان بی زبانی یعنی همان “فینگلیش” خودمان، قصه هایی از سالهای ۶۸ اروپا و ۷۸ ایران و… تعریف کرد و با استفاده ازهنر قصه گویی واندکی هم “بادی لنگویج” خلاصه توجه جوانان بدون آفتاب، یعنی جانشینان امروزی “جوانان زیر آفتاب[1]” را به مقوله اعتراض جلب کرد. اما پرسش ها و کنجکاوی ها نشان داد که تنها نکات مشترک قصه های زن اکتیویست پنجاه و پنج ساله بادانسته های این جوانان موفق وپرنشاط و سرشار از چشم اندازهای روشن برای آینده ای درخشان، “باب دیلن” بود و “بیتل ها”! خوب باز جای شکرش باقی بود و از همین هم می شد استفاده کرد.

خلاصه به سبک آن سال­ها که هنوز اینترنت و بورس وخودمحوری و امکانات فت و فراوان، دانشجویان اروپایی را با مقوله اعتراض بیگانه نکرده بود، پیشنهاد نوشتن یک نامه جمعی، امضای گروهی، ‌وسپس ملاقات “ چهره به چهره” ‌با مسئول بخش اینترنت دانشگاه مطرح شد. اول به نظر همه عجیب آمد اما بعد یکی یکی در دفاع از این پیشنهاد سخن گفتند و عاقبت قرارشان با توجه به وقت آزاد هر ده نفر، برای فردای آن روز ساعت ۱۰.۳۰ صبح درمقابل دفتراموردانشجویان تصویب شد !!

بعد از مدتی هیجان و شادی از انجام حرکتی جمعی و بحث های هیجان انگیز به صدای بلند وخارج شدن از جلسه به دلیل سیگارکشیدن در بالکن با صفای خوابگاه (‌این هم تفاوتی دیگر با دانشجویان شصت و هشتی) شروع به برنامه ریزی و پیش بینی دربارة برخوردهای احتمالی و برنامه ریزی های آتی شدند. عاقبت، کار به آنجا رسید که قرار شد اگر به این اعتراض ترتیب اثر داده شود (که حتما داده می شود) این ده دانشجوی معترض به عنوان تشکر و به مناسبت فرارسیدن بهار و تابستان، یک فقره باربکیو به عنوان هدیه برای حیاط مصفای خوابگاه خریداری کنند…(این هم سومین تفاوت با شصت وهشتی ها…) پیشنهاد خرید بار بکیو را دانشجوی آلمانی داد که گویا بیشتر از بقیة دوستان دلش برای سوسیس کبابی و باقی قضایا تنگ شده بود!!

درواقع هرده نفرازهمان لحظه تصمیم گیری وپیش ازهرگونه اقدام اجرایی می­دانستند اینترنت که سهل است شاید حتی برای تلافی خسارات احتمالی، پیشنهاد اهدا ویا فروش یک لپ تاپ مک بوک ایر، با تخفیف های رویایی را به هردانشجو هم بدهند. بنابراین جا داشت که بیشتر به تشکر و قدردانی فکر کنند تا به چگونگی پوشش مطبوعاتی و خبردادن به خانواده ها وپیدا کردن ورقه کفالت وتهیه وثیقه و نحوه برخورد با…!!

جلسه دانشجویان خوابگاه ساحلی شهر لاهه دریکی از شبهای خنک آپریل ۲۰۱۴، بادستاوردی متفاوت از محفل های پیشین به پایان رسید : “حالا تازه معنی کنش­گری جنبش زنانی را فهمیدیم!”

جای “بهاره” خیلی خالی بود !!

 

زیرنویس

1 - فیلمی ایتالیایی با شرکت آل­بانو و رومینا پاور و به کارگردانی آلدو گریمالدی(1967).