“اینجا هدر رفتِ زندگیمان خیلی زیاد است، حالا تو بگو با خوشی…از طرفی بر باد رفته هایمان کاملاً مقهور کننده است… هیچوقت یادم نمی رود اولین باری که فریبا می خواست توی ملاقات حضوری با دخترش ترانه برایش فلاسک چای ببرد، دیدم هی قند می گذارد تویِ ظرف، فکر می کند… قند را برمی دارد، شکلات می گذارد. باز فکر می کند و آن را برمی دارد و خرما می گذارد! پرسیدم چه کار می کنی؟ گفت یادم نیست ترانه چایش را با قند می خورد یا چیز دیگر… آخرش هم هر سه تا را برد!جلوی فریبا به روی خودم نیاوردم، اما بعد جلوی اشک هایم را نمی توانستم بگیرم… فکر کن این دختر ۱۲ ساله بوده که مادرش را گرفته اند، حالا ۱۷ ساله است… فریبا مادر است ولی ریزه کاری های مادرانه از یادش رفته، به ستم از مخیله اش بیرون کشیده اند… یا آنهایی که بچه های دو سه ساله دارند… فکر می کنی نسرین و مریم حجم از دست داده هایشان چقدر باشد؟ به چه کیفیتی؟! راستش نه این حرف که می گویند “زندان هیچ تاثیری ندارد”حرف دقیقی است و نه آنکه می گوید “کاملا شکننده است” درست می گوید. ما اینجا در دنیای دیگری زندگی می کنیم، خیلی دور… وقتی که برگردیم، نه ما دیگر آن آدم های سابقیم و نه شما…من از این فاصله ها می ترسم، گو اینکه می دانم برای فرد آگاه تطبیق یافتن با وضع جدید ناممکن نیست، اما تو فکر می کنی چقدر آگاهی هست؟! زندانی کاملا مستعد پروریدنِ خیال خامِ مرکز عالم امکان بودن است، گناهی هم ندارد چون در شرایط قطع ارتباط با دنیای بیرون-یا ارتباطی با خطوط مشخص شده-دنیای رنگارنگ خارج از زندان برایش به یک دنیای تک رنگ خلاصه می شود و بعد ببین که چه اتفاقاتی می افتد و چه خیالاتی که به سر نمی زند… و جالب اینجاست که از بیرون هم همه چشم ها به زندان است”.
این بخشی از یکی از نامه های بهاره هدایت است؛ زنی جوان که طی سالهای اخیر بیش از ۵ بار بازداشت شده و اکنون در حال گذراندن محکومیت ۹ سال و نیمه خود در بند زنان زندان اوین است. این نامه را او خطاب به امین احمدیان نوشته؛ همسرش که طی ۵ سال زندگی مشترک با بهاره، تنها امسال توانست برای عید نوروز، او را چند روز کنار خود ببیند و همه مناسبت های خاص زندگی اش در این سالها از تولد و نوروز گرفته تا سالگرد ازدواج و… بهار زندانی بوده است.
همواره وقتی سخن از زندانیان سیاسی به میان می آید بحث دادگاه، سلول های انفرادی و زندان است. از خانواده های زندانیان سیاسی هم که سخن گفته می شود از پی گیری های آنهاست در خصوص پرونده و وضعیت عضو زندانی خانواده شان. اما زندان با انسان چه میکند؟ فاصله هایی که بهاره در نامه اش از ترس از آنها نوشته چگونه پر می شود؟ زندانیان سیاسی که تنها ارتباط شان با اعضای خانواده شان خلاصه می شود به هفته ای چند دقیقه ملاقات از پشت شیشه، چگونه عشق و احساس خود را از این دیوارها مصون نگاه میدارند؟
بهاره هدایت عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت و از فعالان دانشجویی شناخته شده ایرانی است که از سال 88 در زندان به سر می برد. با امین احمدیان که او نیز فعال دانشجویی و اکنون همسر یک زندانی سیاسی است از این فاصله ها پرسیده ایم؛ از امیدها، دلتنگی ها و زندگی پشت شیشه های سالن ملاقات کابینی.
بیش از ۱۴۰۰ روز گذشت و بیش از اینها هم در پیش است. آقای احمدیان چگونه گذشت؟
سخت. خیلی سخت. اگر بخواهم بگویم سخت نبوده دروغ خیلی بزرگی گفته ام. هنوز هم نتوانسته ام عادت کنم. خیلی وقت ها، مخصوصا روزهای قبل از ملاقات و یا روزهای تعطیل، جای خالی بهار آزاردهنده تر می شود. هم برای من و هم برای خود او. مثلا روزهای اول که حکم را اعلام کردند باور نمیکردم. ۱۰ سال؟ مگر می شود؟ امیدوار بودم آن روزها بگذرد. گذشت. ۴ سال بیشتر گذشته. الان هم باورم نمی شود چگونه باور کنم ۱۰ سال تمام، زندگی خلاصه شود در پشت شیشه های کابین؟ شاید از همین عدم باور است که امیدوارم. به نوعی همیشه امیدوارم که همین روزها تمام شود واو بیاید. این امیدواری من گاهی مایه خنده سایر خانواده ها می شود. ولی من همیشه امیدوار بوده ام. اگر بخواهم فکر کنم که سالهای پیش رو واقعیت خواهد داشت نمی توانم. یعنی هیچ وقت نتوانستم قبول کنم. بهار هم گاهی شاید گله ای از شرایط بکند و شاید هم نکند ولی سختی زندان این است که شما به صورت جبری در محیطی قرار می گیرید که خودتان انتخاب نکرده اید و مجبورید با آدم ها، زندان بانها و افرادی معاشرت کنید که باز انتخاب خودتان نبوده؛ سرنوشتی که خود انتخاب نکرده اید. زندان یک تحمیل است، یک تحمیل وحشتناک که عمده ترین و اصلی ترین مساله زندان است.
تلفنی در کار نیست، فقط همان ملاقات هفتگی کابینی است و بی خبری شروع می شود تا هفته دیگر که دوباره ملاقات کابینی برویم. همین باعث می شود ارتباط ها کمتر و کمتر شود و این دوری ایجاد میکند. دلتنگی ها سرازیر می شوند.آسیب های زیادی است.تمام تلاش خانواده ها و زندانیان سیاسی این است که جلو این آسیب ها را بگیرند. این دوری خیلی آسیب میزند. فضایی که به زندانی تحمیل شده فضایی منفک از جامعه است که او را به شدت آزار میدهد. او در فضای دیگری زندگی میکند و ما در فضایی دیگر. قبلا که بهار آزاد بود ما همه جا با هم بودیم، چه دانشگاه و چه هر جای دیگری. فضای فکری و اجتماعی مشترکی داشتیم، کتاب میخواندیم، فیلم می دیدیم، دوستان مشترک داشتیم، فضای مشترک داشتیم الان بیش از 4 سال است که این فضای مشترک نیست. او در محیط دیگری است و من در محیط دیگری. من دوستان جدید پیدا میکنم و او هم دوستان جدید پیدا میکند.
این فاصله ها چگونه پر می شود؟ اصلا پر می شود؟
ما در این چند سال یاد گرفته ایم که فاصله ها را کم کنیم. در ملاقات ها و مرخصی ها هندل میکنیم. خیلی ها فکر میکنند ما در ملاقات ها، خبر و اخبار سیاسی یا اخبار روز را رد و بدل میکنیم. نمی خواهم بگویم اصلا خبری نمی دهیم، یا در این زمینه حرفی نمی زنیم اما بیشتر تلاش ما این است که رابطه مان زنده نگاهداشته شود. شاید حداکثر کاری که بتوانید بکنید این است که خاطره های گذشته را زنده نگاه دارید، اما شما دیگر آدم های گذشته نیستید. آدم های دیگری شده اید که موفقیت تان در این است که گذشته را زنده نگاه دارید و این تناقض دارد. آدم های جدیدی که میخواهند گذشته را حفظ کنند. همین هم آسیب می رساند.
تنها فضایی که در اختیار ما است فضای ملاقات است. از ۱۵۰ ساعت هر هفته تنها ۲۰ دقیقه وقت دارید که همه این آسیب ها را جبران کنید هیچ امکان دیگری نیست. تلفن نیست. در همان ملاقات باید همه را حفظ کنید. البته گاهی هم ملاقات های حضوری داریم.
مرخصی ها چه کمکی میکند؟
مرخصی ها البته کمک میکند اما مرخصی ها هم مشکلات خود را دارد. آسیب های خود را می رساند. گذشته از اینکه همه زندانیان سیاسی امکان استفاده از مرخصی را نمی یابند. برخی فکر میکنند این مرخصی های کوتاه که به زندانیان سیاسی داده می شود خیلی خوب است و دیگر هیچ مشکلی نیست و… اما مرخصی ها، بخصوص مرخصی های کوتاه مدت، برای خانواده و زندانی آسیب هم هست. فکر کنید زندانی و خانواده تلاش کرده بودند عادت کنند، خود را با وضعیت سازگار کنند اما یکباره همه به هم می ریزد و دوباره انرژی مضاعف می خواهد که همه چیز برگردد سر جای اولش.
امین احمدیان در صفحه فیس بوک خود از حسرت هایی نوشته که شاید کمتر کسی متوجه آنها شده باشد.“گاهی زدنِ زنگِ خونه خودت میشه یه حسرت بزرگ و حالت از هرچی دسته کلیده به هم می خوره” و “یعنی آخر ضد حالی که ممکنه پیش بیاد این هست که مرخصی بهار تمدید بشه، اون وقت خودت مرخصیت تموم شده باشه و مجبور باشی بری شرکت سرِ کار.ولی بعدش که تو شرکتی موبایلت زنگ می خوره و نگاه می کنی و میبینی که شماره تماس گیرنده افتاده اونوقت چند لحظه هنگ می کنی و بدون اینکه جواب بدی با یه نیش باز فقط تلفن رو نگاه می کنی که داره زنگ می خوره. بعدش هم وقتی میرسی خونه دستت رو میذاری روی زنگ خونه و بر نمیداری تا تموم عقده هات خالی بشه”. این ها ساده ترین حسرت های زندگی است کاری هم نمی شود کرد. از روزی که ازدواج کرده ایم هیچ وقت سال تحویل با هم نبوده ایم و امسال در پنجمین عید زندگی مان برای اولین بار توانستیم با هم باشیم به خاطر اینکه به بهار مرخصی داده بودند. همیشه از همه مناسبت ها محروم بوده ایم. در تمام این سالها هیچ وقت بهار تولد من نبوده یا سالگرد ازدواج مان یا مناسبت های دیگر. بهار همیشه زندان بوده. محرومیت زیاد داشته ایم و مختص من و بهار هم نبوده. بقیه زندانیان سیاسی و خانواده های آنها هم درگیر چنین محرومیت ها و چنین آسیب ها و مشکلاتی هستند. آسیب هایی که کمتر کسی توجه میکند.
به زندانی اما چه می گذرد؟
از زبان بهار خطاب به امین بخوانیم: “می دانی امین، من نمی دانم آدم های بیرون چه تصوری از زندان دارند، شاید فکر می کنند ما اینجا نون خشک سَق می زنیم و مدام اشک می ریزیم و افسرده ایم… وقتی یک جدید الورود می آید معمولاً می گوید: وضعتان زیاد هم بد نیست…خوب است، فکر نمی کردم اینطور باشد! من که شخصاً بهشان می گویم صبر کنید، سختی اینجا خیلی از جنس خورد و خوراک و لباس و آسایش و وسیله نیست، شاید آنقدری که ما اینجا به هر بهانه ای جشن می گیریم و دور هم هستیم آن بیرون از این خبرها نباشد، اما اینجا نداشتن های بزرگی دارد…خیلی بزرگتر از این که ظاهراً به نظر می آید، دلتنگی ها را هم اگر بگذاریم کنار-که البته نمی تواند کنار گذاشته شود- اینجا سر ریز شدن عمرت را می بینی که به خاک می ریزد و فرو می رود…بی آنکه بتوانی در محیطی طبیعی فکر و رشد کنی، تازه اگر همت کنی و کتابخوان باشی و کتاب هم از گذرگاه های تنگِ سانسور به دستت برسد، باز اندیشه ات محک نمی خورد، من گاهی می بینم که تحلیل هایمان از یک خبر معمولی چقدر متوهمانه است یا هراسمان از یک خبر دیگر چقدر بی جا بوده…یاد آن فیلم
(Under Ground) می افتم، یک زندگی کامل در آن زیرزمین جریان داشت، تقریباً همه تشریفات زندگی بود، اما پسرکی که از نوزادی تا ازدواج آنجا مانده بود وقتی بیرون آمد و ماه را دید به پدرش گفت: پدر این خورشید است؟! (یا برعکس) و همین طور مبهوت مانده بود”.
چقدر موفق شده اید این آسیب ها را کم کنید آقای احمدیان؟
ما از همه فرصت ها استفاده میکنیم، از همه آنچه که فاصله ها را از میان ما بردارد. دیوارها و شیشه ها دست ما نیست فضای مشترک نداریم اما دوست داشتن ها و عشق ها دست ما است اینکه چگونه از فاصله ها و آسیب ها مصون نگاه داریم مهم است. همچنان هم امید داریم. من همچنان امیدوارم سالهای پیش روی باقی مانده از محکومیت ها هم واقعیت نداشته باشد و بهار و سایر زندانیان سیاسی هر چه زودتر آزاد شوند.