توالت فرنگی در زندان

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

جمعه از این ساکت‌تر و سوت و کورتر نمی‌شد. آثار داروهای متعدد، بخصوص قرص دیازپام کار خود را کرده بود تا یک سره در رختخواب بیفتم تا نزدیک وقت تلفن زدن. شب بیداری ناشی از درد- تا جایی که کارم باز به بهداری کشیده شد و زدن آمپول- کافی بود تا مثل جنازه تا نزدیک ظهر دراز به دراز بیفتم. از دریافت صندلی چرخ‌دار و توالت فرنگی هم خبری نشد، من هم بعد از تذکر اول صبح، دیگر پیگیر ماجرا نشدم. ترجیح دادم بخوابم تا شاید درد کاهش یابد و التیام عصب‌های پا زودتر بهبود پیدا کند. ظاهرا ماجرا به این سادگی‌ها هم که فکر می کردم نیست و نباید دچار خوش خیالی شوم.

قرار شده رویا متنی را که برای دادستان تهران نوشته و در آن در خصوص مشکلات من گلایه کرده است، روز شنبه منتشر کند. خودم هم متنی را در پاسخ مطلب رسالت خطاب به مرتضی نبوی مدیر مسؤول روزنامه آماده کرده ام تا طی یک دو روز آینده منتشر شود.

 هر چه تلاش کردم تا با مهدی تماس بگیرم، امکان‌پذیر نشد. عجیب است دیروز هم نتوانستم با او تماس بگیرم! کم‌کم خبر زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ و اعتصابی‌های اوین در رسانه ها به حاشیه رفته است. باید ببینم بحث بیماری من و مشکل درد کمر و پا و نامه‌هایی که نوشته شده و می‌شود آیا می‌تواند به نوعی فضای آرام موجود را بشکند و جو جدیدی در جامعه ایجاد کند یا نه. باید منتظر ماند و دید که آیا پزشکان بدون مرز حاضرند وارد این بازی شوند یا آن هم خود را کنار خواهند کشید.

متن نوشته شده در پاسخ روزنامه رسالت در حال آماده شدن است. روی سایت‌های دیگر هم گویا اشاراتی در این خصوص شده و جواب‌های متنوعی داده شده است. برآوردهای اولیه بیانگر آن است که نامه هفت نفرهٔ زندانیان سیاسی اوین حسابی صدا کرده و نقل محافل شده است.

امروز با بهزاد نبوی صحبت می‌کردم، او فعلا بیرون است، اما صفایی فراهانی را برگردانده‌اند. حمزه کرمی را هم به دلیل افشاگری‌هایی که داشته هم چنین. او را از بخش سی‌سی‌یو به بند ۳۵۰ بازگردانده‌اند. وقتی دیگران را به علت نوشته‌هایشان به زندان باز می‌گردانند، مسلم است که به هیچ وجه حاضر نیستند ما را به این راحتی آزاد کنند یا به مرخصی بفرستند. شاهد هم از غیب رسید. امروز حکم جدید، یا درست‌تر حکم یک سال زندان اضافی اسانلو را به اتهام «تبلیغ علیه نظام» - از درون زندان- به منصور ابلاغ کردند. به این ترتیب، زمان حبس او از پنج سال به شش سال افزایش یافته است؛ هر چه هست روحیه منصور بسیار عالی است.

امشب تمام بستگان در خانه نازی بودند برای مراسم افطاری؛ جمعشان جمع وجای من یکی کم. در اینجا از این افطاری‌های پر و پیمان و چرب و چیلی خبری نیست، آن هم در شرایطی که من با وجود اصرار خانواده و دوستان برای رسیدن به وضعیت جسمی خود، ترجیح می‌دهم به غذا و جیره زندان-ـ با همهٔ سادگی آن ـ– بسنده کنم.

امروز بیشتر وقتم به بازی تخته و شطرنج و حکم چهار نفره با دوستان گذشت.

غروب شنبه ۲۳/۵/۸۹ساعت ۰۰: ۲۰ حسینیه بند۳ کارگری

 

 شنبه ۲۳/۵/۸۹

فکر و ذکر بیشتر بچه‌ها مشغول دریافت کردن وسایلی شده است که خانواده‌های شان روز پنجشنبه با خود به زندان آوردند، از صندلی چرخ‌دار و توالت فرنگی من گرفته تا عطر و ادکلن و حتی بوم نقاشی! چه کسی می‌تواند تصور کند که در زندان ما دنبال به دست آوردن چنین چیزهایی هستیم.

 اجناسی را که من خواسته‌ام دیگر اظهر من شمس شده است. همه جا خبرش چاپ شده و هر سایتی گوشه‌ای به آن زده است. حتی خانواده‌های زندانیان سیاسی می‌دانند که صندلی چرخ‌دار ارسالی از چه کسی امانت گرفته شده و توالت فرنگی چگونه خریداری شده است، و لابد قیمتش هم چند! بعد از بدقولی‌های رضا و نرساندن آنچه وعده‌اش را داده‌ بود تا نیمه شب چهارشنبه، مشخص نیست که این کار چگونه کشیده شد به خانواده مهندس علی اکبر طاهری قزوینی؛- آن هم ساعتی پس از نیمه شب و انتقال صندلی از فرمانیه به گیشا تا هفت صبح.

 این امر نشان می دهد که خوشبختانه جمع خانواده های زندانیان سیاسی توانسته اند برای خود تشکیلات گسترده و شبکه‌های ارتباطی خاص ایجاد کنند. چه کسی فکر می‌کرد طی چهارده ماه چنین حلقه‌های اثرگذاری تشکیل شود تا با چنین سرعتی بتوانند نیازهای یکدیگر را تامین کنند. البته داستان رضا از آن داستان‌هاست. او با یک سرو هزار سودایی که دارد، گاه نه تنها به دقیقه نود نمی‌رسد، بلکه به دقیقه ی صد و بیست وقت اضافه اول و دوم هم که هیچ، حتی به آخرین شوت پنالتی هم نمی‌رسد! بعد هم که نوبت بازی جدیدی است که شروع شود.

 با این که ضرب الاجل تحویل چهارشنبه بوده است برای انتقال روز پنحشنبه ـ- روز ملاقات -ـ رضا جمعه تماس گرفته بود که “صندلی را فراهم کرده‌ام، حالا کی و کجا بیاورم؟”. رویا با احترام به او گفته است که فراهم شد دیگر نیازی به زحمت شما نیست. جای من خالی است که چند لیچار آب دار بارش کنم و او هم بی‌خیال بخندد و از خنده ریسه برود. کاش من هم مثل او بودم و در سخت ترین شرایط چنین خونسرد. اگر چنین وظیفه ای به عهده ی من گذاشته شده بود و کار به خنس می خورد، از صبح سه‌شنبه تا چهارشنبه شب چه حرص و جوشی خورده بودم و حال چه کسانی را گرفته بودم و لابد همه ی آنان را کلافه. خوب است که جای او نبودم و جایم فعلا در زندان است.

به هر حال، در این شرایط فکر و خیال من دست یافتن به این دوقلم کالای حیاتی است. از اول صبح دنبال آن ها بودم. گرامی که غایب بود و لابد در مرخصی. دکتر رجبی هم کارش را کرد و زحمتش را کشید، اما بی‌نتیجه. مملکت هم که به لطف عقل و درایت احمدی‌نژاد، آن هم در سال “همت مضاعف و تلاش مضاعف” که حاصل نبوغ رهبری است و مشاوران آیت‌الله خامنه‌ای، کم تعطیل بود که حالا به ماه رمضان نیز رسیده که ساعت کار ادارات را کم کرده‌اند و شده است نه صبح تا دو بعدازظهر. در زندان هم که زمان رسمی کار یک ساعتی کمتر است و کارمندان حالا ساعت یک تعطیل می‌شوند. به این دلیل، تا چشم به هم زدم و به خود آمدم، همه رفته بودند. به این ترتیب جنسی که قرار بود به دلیل اضطرار و شرایط اورژانس پنجشنبه تحویل داده شود، فعلا کارش کشیده شده است به یکشنبه؛ - تازه اگر بتوانم بر خر مراد سوار شوم و با دیدن این و آن آنها را زودتر تحویل بگیرم.

مسعود و داوود هم از ابتدای صبح بالا و پایین کردند، اما آن ها هم کمتر نتیجه دیدند. مسعود که نیمچه وانتی جنس سفارش داده و مهسا را به کار کشیده است. تا حالا که یک سال بیرون زندان استراحت کرده، معنی شوهرداری را خوب بچشد! کار خانم امرآبادی شده است این در و آن در زدن و لیست خرید را تکمیل کردن، تا بعد بار بزند، رانندگی کند و با خود به زندان بیاورد، تا این آقا پسر یکی یک دانه راضی شود و سگرمه‌هایش در هم نرود، که هنوز هیچی نشده کلی رفته است. اگر موفق شود، از فرداست که بوی کرم و عطر و اسپری اش حسینیه را پر کند و هر بار که نوبت ملاقات نزدیک شود، ماشین ریش تراشی‌اش به کار ‌افتد و “افترشیوش” قطره قطره کاهش پیدا کند، تا باز لیست جدید آماده شود و دستور خرید صادر.

داوود برعکس او بیشتر دنبال کسب علم است و کارهای هنری. حال که هنر آشپزی را تمام کرده و حتی از امور کیک‌پزی هم گذشته، فکر تدریس است و نگارش کتاب جدید و تجدید چاپ کتاب‌های گذشته و آموزش قران و.. این ها همه، در کنار ساختن محصولات هنری با هسته خرما است، از دست بند گرفته تا تسبیح و… او این آخری ها به فکر نقاشی افتاده است آن هم روی بوم واقعی و اکنون در انتظار دریافت آن است و رنگ روغن.

پس از دریافت واکمن توسط من، نوبت ارائه ی درخواست سلیمانی رسید و پس از او هم مهدی. حالا هم نوبت باستانی شده است. او در لیست بلند بالای خود، این جنس را اضافه کرده که هیچ، دنبال شارژ و ادبتور و… هم بوده است..

یک دو روزی است که خبر انتقال کرمی خیرآبادی از حسینیه بند ۳ به بند ۲، یعنی دارالقران-‌‌ همان مکان پیشین – مطرح است. در پی درخواست روزهای اول کرمی برای این نقل و انتقال، حال اوضاع برعکس شده است، اکنون نوبت او است که جلوی تصمیم مسوولان زندان برای انتقالش به بند ۲ مقاومت‌کند و گرامی اصرار.

عصر یکشنبه ۲۴/۵/۸۹ ساعت ۴۵: ۱۶ حسینیه بند۳ کارگری