داستان مخالفت با طرح سانسور در مجلس ششم

نویسنده
محسن باقر زاده

» اول شخص

ما ناشرها چند بار تاکنون به مجلس رفتیم و در دوره‌های مختلف با اعضای کمیسیون فرهنگی جلسه داشتیم دوستان ما در اتحادیه بعد از بحث و بررسی‌های زیادی طرحی برای قانون‌مند کردن ممیزی تهیه کرده بودند و در جلسه‌ای به نمایندگان تحویل دادند اما من این طرح را پس گرفتم. اما داستان چه بود؟ باید قبل‌اش به یک سابقه‌ای اشاره کنم.

در دوره مجلس پنجم که ریاست کمیسیون فرهنگی با تقوی بود، با تعدادی از دوستان اتحادیه برای ملاقات و گفتگو به مجلس قدیم رفتیم. در آن زمان من معاون اتحادیه بودم. در این جلسه قرار بود در مورد مشکلات ناشران، ممیزی کتاب و مقولاتی از این دست صحبت کنیم.ما با رئیس کمیسیون مشغول گفتگو شدیم. هر کدام از دوستان در این جلسه نکاتی از مشکلات نشر را بازگو می‌کردند و یکی از دوستان ما به آن‌ها گفت “ما از مجلس می‌خواهیم که شرایط انتشار کتاب را به نشریات و مطبوعات هم تسری دهد”. اعضای کمیسیون فرهنگی گفتند: مساله روزنامه با کتاب متفاوت است ؛ روزنامه یک روز منتشر می‌شود و بعد هم تمام می‌شود و فراموش می‌شود اما کتاب این‌طور نیست و ماندگارتر است.

در این موقع من گفتم شمارگان روزنامه بسیار بیشتر از کتاب است و دامنه توزیع آن با کتاب اصلا قابل مقایسه نیست. کتاب حداکثر در دو هزار نسخه منتشر می‌شود، نیمی از آن در انباز ناشر باقی می‌ماند و نیم دیگر هم در مغازه‌های کتابفروشی، تازه یک سال طول می‌کشد تا به فروش برسد. اما نماینده‌ها می‌گفتند کتاب‌هایی وجود دارد که بدآموزی دارد و نمی‌توان اجازه داد کتاب‌ها همین‌طور منتشر شود.

دوباره من در جواب آن‌ها گفتم شما به زندان بروید و از این زندانی‌ها بپرسید کدام یک از شما بعداز خواندن کتابی دست به کار خلاف زدید و یا کدام یک از شما توسط کتاب منحرف شدید. اصلا کدام زندانی پیدا می‌شود که کتاب‌خوان باشد؟ اگر کسی کتاب‌خوان باشد پایش به زندان باز نمی‌شود این تعداد که ما زندانی داریم به این خاطر است که سطح مطالعه در کشور ما پایین است. تعبیری وجود دارد که در مورد مدارس می‌گوید با بازشدن هر مدرسه در یک زندان بسته می‌شود عینا همین تعبیر را می‌توان در مورد کتاب‌فروشی‌ها هم عنوان کرد. در این‌جا، تقوی رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس پنجم از من پرسید “شما کی هستی که این قدر تند حرف می‌زنی؟”، من هم خودم را معرفی کردم گفتم باقر زاده مدیر نشر توس.

اما در دوره مجلس ششم که فضا متفاوت بود و به قول معروف دوم خردادی‌ها در مجلس بودند دوستان ما در اتحادیه ناشران بعد از پحث و بررسی‌های زیاد لایحه یا طرحی را برای قانون‌مند کردن ممیزی تهیه کرده بودند تا آن را به اعضای کمیسیون فرهنگی ارائه دهند و آن‌ها هم مجلس هم آن را تصویب کند. من از ابتدا با تهیه این طرح مخالف بودم و به دوستان اتحادیه هم گفتم اما آن‌ها توجه نکردند. تا این که به همراه هیات مدیره اتحادیه ناشران و کتاب‌فروشان تهران به کمیسیون فرهنگی مجلس رفتیم در این جلسه آقایان پورنجاتی، افخمی و برخی دیگر که اسم‌شان یادم نیست - بودند.

حسن کیائیان مدیر نشر چشمه طرح مذکور را به پورنجاتی داد و گفت ما این طرح را بعد از بحث و بررسی‌های زیاد و برمبنای قانون نوشته‌ایم و انتظار داریم که بعد از این ممیزی قانون‌مند شود و… خلاصه شرحی در مورد طرح آماده شده داد.

بهروز افخمی بلافاصله گفت: هم اکنون وزارت ارشاد که متولی صدور مجوز نشر کتاب است با وزارت دادگستری که متولی رسیدگی به شکایات مربوط به کتاب است با هم همسو و هم جهت هستند و این دو مرکز با هم‌دیگر می‌توانند کار نشر کتاب را با کمترین مساله سامان دهند و بهتر است از این موضوع صرف نظر کنید چون اگر این قانون تصویب شود ممکن است یک قاضی در یک شهرستان دور افتاده با توجه به شرایط یک منطقه کم جمعیت، دستور جمع‌آوری کتابی را از کل کشور بدهد، درحالی که این کتاب در هیچ کجا مشکلی را بوجود نیاورده باشد. من هم گفته بهروز افخمی را تایید کردم و طرح را از دستش گرفتم، البته همکاران ما در اتحادیه از کار من خوش‌شان نیامد و گویا ناراحت شدند.

 

از نقد سعیدی سیرجانی درس گرفتم

نقد ادبی در حوزه ی ادبیات؛ موضوع مهمی است، نقد می تواند برای خواننده ی کتاب راهگشا و راهنما باشد، اگر نقد درست و اصولی باشد می تواند نظر مخاطبان را به ادبیات جلب کند.

مدتی پیش مطلبی از خانم سیمین دانشورخواندم که در آن آمده بود: بعد از مدت‌ها که از چاپ کتاب “جزیره سرگردانی” می‌گذرد، تازه یک نقد اصولی بر روی این کتاب نوشته شده است. منتقدان وکسانی که اسم خودشان را منتقد می‌گذارند، یا کارشان این است که بر اساس علاقه به نویسنده از کتاب تعریف می‌کنند یا براساس دشمنی از کتاب بد می‌گویند. این گونه نقدها ( که متاسفانه تعدادشان هم کم نیست) به هیچ وجه در ادبیات ما راه‌گشا نیستند؛ نه خواننده از این نقدها استفاده می‌کند و نه ناشر. همانطور که گفتم اگر نقد خوبی روی یک کتاب نوشته شود همه می‌توانند از آن استفاده کنند. حتی من هم که ناشرم اصلا از این که یک منتقدی بیاید عیب کتابی راکه چاپ کرده‌ام به من گوشزد کند ناراحت نمی‌شوم.

اگر منتقدی پیدا شود که کتاب من را اصولی نقد کند، سعی می‌کنم که خودم را در چارچوب ذهنی‌ام محبوس نکنم ودیدگاه‌ام را اصلاح کنم ؛ به این ترتیب سعی می‌کنم نگاه‌ام برای انتشار کارهای بعدی نگاه متفاوتی باشد.

آنچه که مرسوم است این است که اغلب نقدهایی که نوشته می‌شود، روی حب و بغض است. یک عده هستند که ناگهان شروع می‌کنند برای یک نویسنده تبلیغ کردن، البته این کار منفی نیست و باعث مطرح شدن کتاب می‌شود اما اسم‌اش را نمی‌شود نقد گذاشت و یا عده‌ای با نویسنده‌ای مخالف هستند، شروع می‌کنند درمطبوعات از کتاب او بد نوشتن، این کارها مخاطب را از واقعیت دور می‌کند. یک نفر که چند نقد مثبت درباره یک کتاب می‌خواند کنجکاو می‌شود ومی‌رود کتاب را تهیه می‌کند ولی می‌بیند که انتظارش را برآورده نکرد، از ادبیات سرخورده می‌شود و این وقت است که نسبت به نقدهای دیگر هم بی‌اعتماد می‌شود.

نقد ساحت مخصوص به خود دارد که متاسفانه در ایران به آن توجه نمی‌شود و مطبوعات هم که به این جریان دامن می‌زنند، ما کمتر شاهد هستیم که مطبوعات نقدهای اصولی منتشر کنند. منتقد به نظر من باید راه خودش را برود و ناشر هم کار خودش را انجام دهد، اگر این رابطه از حالت عادی خود خارج شود، مثل آنچه که امروز شاهدش هستیم، نقدها شکل تبلیغ به خود می‌گیرند. اگر ناشر صاحب بینش باشد باید از نقد پند بگیرد و کاستی‌های کارش را اصلاح کند. البته خود منتقد، شهرت او وهمچنین نشریه‌ای که نقد را در آن چاپ می‌کند هم خیلی مهم است.

من فقط یک بار نقد خوبی خواندم و روی کارم اثر گذاشت؛ مرحوم سعیدی سیرجانی نقد خوبی برروی “مجموعه نظامی گنجوی” نوشت و من از این نقد اصولی و منطقی استفاده کردم؛ من فهمیدم که نگاه‌ام به کتاب تحت تاثیر القائات مصحح بود و این کتاب را چاپ دوم نکردم، هرچند سال‌ها بود که کتاب نایاب شده بود،اما آن رابه مصحح برگرداندم./