به تماشای دنیای فرهنگ و هنر…
زن سودا زده و مرد عاشق
باز هم تماشا و باز هم گزیده نویسی هایی از چهار سوی دنیای فرهنگ و هنر. در این شماره ی تماشا، همراه دو زن سودا زده ی تاریخ شده ایم؛ “ ویوین لی ” بریتانیایی و “ فریدا کالو ” ی مکزیکی؛ هم آن دو که با جسارت و نهراسیدن، گوشه های تازه ای از روح زن یاغی را به مردمان دوران شناساندند و رفتند. علاوه بر این دو؛ از “ نرودا “ی شیلیایی یاد کرده ایم؛ هم او که با عاشقانه های جان فریبش، زمختی دنیای سیاست را مرهم گذاشت؛ کوتاه نوشته ای همراه یاد و خاطره ی هرمان هسه هم بخش دیگری از گزیده نویسی های شماره ی بیست و یکم تماشاست. شرح این مطالب را در ادامه ی این صفحه از پی بگیرید…
یادی از آموزگار بزرگ “ خود ” بودن….
روزهای آغازین جولای، با خاطره ی تولد “هرمان هسه” ادیب و نویسنده ی آلمانی – سویسی گره خورده است. نویسنده ی برجسته ای که در تمام زندگی اش با بی اعتنایی به سلطه گری و جاه طلبی های سیاسی تنها از آزادگی و پالودگی روح آدمی سخن گفت و در جدالی عیان با اندیشه های ناسیونالیستهای افراطی در مقام حمایت از آزادی نوع بشر بر آمد، شاید از همین روست که نام او درمیان سطور تاریخ ادبیات قرن بیستم این چنین درخشان و متمایز است.
هسه، در سال 1919رمان “دمیان” ( ۱۹۱۹) را با نام مستعار” امیل سینکلر” منتشر کرد، رمانی که به یکی از مشهورترین آثار هسه بدل شد و “توماس مان” آن را شاهکاری فراموش نشدنی خواند. دمیان شرح شاعرانه ی زندگی پررنج نسل پس از جنگ است، نسلی که بند مذهب را از پایش می گسلد و برای احیای هویت خویش دست و پا می زند.
جسارت هسه در تجربه کردن و کشف حقایق درآثاراو به خوبی مشهود است، تا آنجا که کتابهای او به مثابه ی مشوقی برای تغییر و تحول نگرش آدمی به زندگی هستند، کتابهایی که قهرمانان آشنا و قوی اش به ندای ذهنی خواننده تلنگر می زنند و او را به خود شناسی دعوت می کنند:
“دنیا به وجود نیامده است که کسی بخواهد آن را بهتر کند. شما را هم نیافریده اند که بهتر شوید. شما را ساخته اند تا خودتان باشید.”
شاعر عاشقانه های شهری…
دوازدهم جولای مصادف است با سالروز تولد “پابلو نرودا” شاعر و سیاستمداری شیلیایی. مردی که واژگان شاعرانه اش گاه حریری از غزل به تن می کنند و گاه چون تازیانه ای می شوند بر گرده ی بیداد. نرودا، بیش از آن که شاعر سیاست باشد، شاعر مردم است. او با نگاه ریزبین و شاعرانه اش جای جای زندگی مردم سرزمین و بالاتر از آن دنیا را می کاود و از بطن هر نگاه، هر حادثه و هرلحظه شعر می زاید. پیوندی که او میان شعر و سیاست برقرار ساخت هم، در راستای همین میل عمیقش به ارتباط با مردم کوچه بازار بود، شعری که در عین بلاغت ادبی، از ابهام ها و پیچیدگی های معماگونه بری بود. زبانی ساده و صمیمی که با وجود تصویر رنج ها و دردهای مردمان، شادی و امید در آن موج می زد:
چرا پنج شنبه وسوسه نمی شود
پس از جمعه بیاید؟
چه کسی از ته دل فریاد شادی برآورد
زمانی که رنگ آبی به دنیا آمد؟
انگورها چگونه
به نظم خوشه پی بردند؟
می دانی کدام دشوارتراست
پاشیدن بذر یا دروکردن محصول؟
از چه کسی بپرسم
برای ایجاد چه اتفاقی به این دنیا آمدم؟
آیا مرگ از نبودن ساخته شده
یا ماده ای خطرناک در درونش است؟
درخت از زمین چه آموخت
تا بتواند با آسمان سخن بگوید؟
آیا آن که همیشه در انتظار است بیشتر عذاب می کشد
یا آن که هرگز در انتظار کسی نبوده است؟
چشمان چموش آبی و گیسوان سیاه دلربا
چهل و شش سال از خاموشی “ویوین لی” بازیگر بریتانیایی هالیوود می گذرد، “پری رو” یی که “تاب مستوری” نداشت و در پی به آب و آتش زدنهای فراوان راه خود را به سینما گشود، تا بدین سان ایفا گر نقش دو تن از از مشهورترین زنان جنوب آمریکا، “اسکارلت اوهارا”( بربادرفته) و “بلانش دوبوآ” (اتوبوسی به نام هوس) شود. همان دو نقشی که ویوین لی توانست با برق چشمان چموش آبی و گیسوان سیاه دلربایش، یکدندگی و اغواگری مشترک این دو شخصیت فراموش نشدنی را هویدا کند.
ویوین لی در نقش اسکارلت اوهارا یکی از ماندگارترین شخصیتهای زن تاریخ سینماست، زنی جاه طلب، خودکامه، مغرور و تنوع طلب که لحن متفرعنانه و ابروهای بالا انداخته اش نشانه ای از غرور و تمامیت خواهی زمینداران آن روز آمریکا ست. زنی که حتی به گاهِ تباهی و اسارتش در باتلاق فقر هم از غرور و وابستگی اش به زمین نمی گسلد.
خالق واقعی ترین تصاویر غیر واقعی…
جولای ماه تولد و مرگ “فریدا کالو” نقاش مکزیکی ست، زن هنرمندی که نزدیک به نیم قرن با درد و رنج زیست و کوشید این درد و رنج را با سنتها و آیین های بومی سرزمینش بیامزد و آنها را با شمایلی رنگارنگ در آثارش انعکاس دهد.
بیشترسلف پرتره های فریدا، در حقیقت واکاوی دردهای تن رنجور و زخمهای روح عاصی اش هستند، آثاری سورئال که با ریشه های اساطیری و فرهنگی زادبومش پیوندی ناگسستنی دارند. استفاده از خون به عنوان یکی از نمادهای اسطوره ای – افسانه ای آزتک در آثار او به کرات و با کاربردهایی چندگانه و گاه متضاد قابل ردیابی ست. تعارض هایی که بی هیچ پرده پوشی بیقراری و حیرانی روح او را فریاد می کردند.
فریدا همواره خود را با لبهایی کاملا بسته و چشمانی پرسشگر و نگران تصویر می کرد، چشمانی که مستقیم در نگاه بیننده نفوذ می کند و پس از آن او را به واکاوی در درون کالبد شکافی شده اش می خواند. تجسسی که به واسطه ی سررشته ی فریدا در رشته ی پزشکی و جراحات جسمی – ناشی از تصادف نوجوانی – اش ملموس و تکان دهنده است. تابلوی “دوفریدا” یکی از سودا زده ترین و برجسته ترین آثار فریداست، تابلویی که به عقیده ی برخی از جمله شاهکارهای جنبش سورئالیسم در قرن بیستم به شمار می رود. این تابلو تصویرگر سرگشتگی و تعلیق فریداست، در یکی از دوره های کشمکش او با همسرش. او در فضایی وهم آلود و محاط در سایه ی ابر دو تصویر از خود را ارائه کرده است، تصاویری که دوگانه ای از پیوند و جدایی همزمان را فریاد می کنند و مخاطب را به نظاره ی تنهایی ازلی انسان می خوانند