در حواشی گفتوگوی چارلی رز با جواد ظریف، برخی از سخنگویان و نویسندگان با به میان کشیدن جداول و نتایج آماریِ انتخابات سال ۹۲ که به پیروزی حسن روحانی منجر شد این نکته را مطرح کردند که آرای روحانی مرهون شهرهای کوچک و روستاهاست، پس دولت نباید نگران دغدغههای سیاسی و فرهنگی شهرنشینان در شهرهای بزرگ باشد و آنها را جدی بگیرد چون اساساً دینی و نیازی بدانها ندارد.
الف)
اکثر کسانی که به روحانی در سال ۹۲ رأی دادند ساکنان شهرهای کوچک، روستاها و شهرستانها بودند. این واقعیت و آمارهای مربوط به آن را اگر با نگاه پوزیتیویستی قرن نوزدهمی تحلیل کنیم نتیجهاش چیزهایی میشود مثل این : ساکنان مناطق حاشیهای از ساکنان مناطق مرکزی….. تراند. دوگانهای ساخته میشود و جای نقطه چین چیزهای مختلفی را آدمهای مختلفی با رویکردهای مختلف سیاسی میگذارند. از دل این نوع نگاه خطی و تقلیلگرا برنامههای عجیب و غریبی ممکن است دربیاید. یاد دارم که بعد از شکست مصطفی معین در انتخابات سال ۸۴ و پیروزی احمدینژاد، برخی تحلیلگران با استناد به آمارها و پرکردن آن جای خالی کذایی با عباراتی شاقّ، در متون و سخنرانیهای خود، گفتند که ما اصلاحطلبها باید برویم در مناطق حاشیهای و روستاها و این طبقه متوسط پر افاده و بی وفای شهرنشین را رها کنیم. میگفتند به جای این همه زور زدن برای متقاعد کردن اینها پایگاهمان را در شهرستانها و روستاها باید تقویت کنیم و قسعلیهذا.
ب)
پوزیتیویسم و آمارگرایی خام به سبب ظاهر علمیاش میتواند بسیاری را متقاعد کند که حقیقت در پشت این خطوط است. اما مثلاً اگر ما بدانیم در اکثر انتخابات و در اکثر مناطق دنیا همواره شرکت در انتخابات در شهرستانها و روستاها بیشتر از شهرهای بزرگ است- بدلایلی مربوط به زندگی مدرن شهری و جامعهشناسانه که اینجا جای پرداختن بدانها نیست- پس انتخابات سال ۹۲ را ویژه نمیکنیم. در سال ۷۶ هم کم وبیش همین داستان بود و رأیهای خاتمی در برخی شهرستانها از شهرهای بزرگ بیشتر بود و در آینده هم احتمالا همین خواهد بود. به دلایل سادهای چون در شهرهای بزرگ، شهروند مدرن بیشتر ساخته شده و در نتیجه، شرکت نکردن در انتخابات هم به مثابه نوعی مشارکت اجتماعی اختراع شده است.
نکته مهم دوم اینکه بافت اجتماعی چیزی درهم تنیده است. کنش در ظاهر متفاوتِ افراد در جاهای مختلف، میتواند معنای مشترکی داشته باشد و برعکس. جامعه شناسی دنبال این اشتراکات یا تفاوتهاست. مثلاً شرکت نکردن و تحریم انتخابات در نقطهای از کشور و در میان بخشی از جامعه میتواند همان معنایی را داشته باشد که مشارکت گسترده در انتخابات در نقطهای دیگر. تفاوت جامعهشناسی تحلیلی مدرن با شکلهای پوزیتیویستی تحلیل آماری در چنین جاهایی است. آمار برای جامعه شناس، بدون دستگاه نظری نه تنها فرمالیستی است و نمیتواند چیزی را نشان دهد که اساساً گمراه کننده است.
اینکه در شهرستانها به روحانی یا احمدی نژاد یا خاتمی بیشتر از شهرهای مرکزی رأی دادهاند اتفاقا نشاندهنده این است که نبض اصلی رخدادها و تصمیمگیریهای سیاسی در دست شهرنشینان کلانشهرهاست. کلانشهرها در وهله اول صادر کننده دستگاههای فکری و زبانی برای بیان نارساییهای وضعیت به تمام نقاط کشوراند. آنها این کار را از طریق میانجیها انجام میدهند. دانشجویان در دوران جدید و کمی قبلتر، کارگران، این دستگاهها را به نقاط دورتر از مرکز و به درون خانوادههایشان در مناطق پیرامونی میبرند. این میانجیها هستند که به مثابه روشنفکرانِ میانی مبلغ یک ایده یا یک فرد میشوند. این ایده و یا این انتخاب، محصولاتی مرکزی و رایج در شهرهایند. بیراه نیست که رأی کلی شهرستانها و روستاها تفاوت چندانی با میانگین آرای شهرنشینها ندارد. تنها شاید کنشهای متفاوتی در این میان وجود داشته باشد.
به همین سبب، مقبولیت هر دولتی بیش از هرچیزی متکی به نظر شهروندان در کلانشهرها و حتی همانهایی است که به دپلت حاضر رأی ندادهاند. در واقع در سازوکار دموکراسی مدرن آنکسی که رای نمیاورد را شهرهای بزرگ تعیین میکنند و آنکسی که رای میآورد را شهرهای کوچک و مناطق پیرامونی.
ج)
روحانی نیز مانند بسیاری، آرای خود را مدیون طبقه متوسط شهرهای بزرگ است. آنها تعیین کردند که به چه کسی نباید رأی داد و کدامیک از این کاندیداها برای بهبود اوضاع مناسبتراند. اشتباه احمدینژاد این بود که فکر میکرد، اگر در روستاها و شهرهای کوچک بیشتر رأی آورده، معنیاش این است که پایگاهاش آنجاست. بینش اجتماعی به ما میآموزد که پایگاه هر انتخابی و هر رویداد بزرگی در جامعه مدرن، چه بد و چه خوب، شهرهای مرکزی و ساکنانشاند.
دقیقً به همین دلیل است که دولت نیازمند جلب نظر طبقه متوسط شهرنشین درباره آزادیهای سیاسی و اجتماعی و حصر و زندانیان سیاسی و غیره است؛ حتی شده برای دور بعدی انتخاباش.