رییس جمهور ایران را باید جدی گرفت

نویسنده

ahmadinejad.jpg

به عنوان یک مسیحی قصد دارم به جمله ای بسیار مشهور از انجیل که توسط عیسی بر فراز کوهستان نقل شد اشاره کنم. مطمئناً هر شنونده ای با شنیدن آن متعجب می شود: “دشمنان خود را دوست بدارید.”

اغلب این جمله را به شکل دیگری تفسیر و تعبیر می کنند: “به گونه ای عمل کنید که گویی اصلاً دشمن ندارید و خود را با این رؤیا فریب دهید که جهان از محبت و خیرخواهی اشباع شده است؛ به گونه ای بیندیشید که گویی همه شما را دوست دارند.” آری! زندگی بدین طریق بسیار آرامش بخش خواهد بود و معنی دیگری که از ورای آن استنباط می شود این است: اینگونه تصور کنید که شایسته و سزاوار “محبوب واقع شدن” هستید.

اولین حرکتی که به هدف دوست داشتن دشمن باید انجام داد، احترام گذاشتن به اوست و برای قبول این موضوع که وی دشمن شماست، باید ابتدا بپذیرید که او از شما نفرت دارد. آیا احتمالاً می توان دشمن را دوست داشت؟ آیا می توان با رفتاری انسان دوستانه او را مورد عفو قرار داد؟ و در نهایت اینکه آیا می توان به صورت بسیار منطقی شکل جدیدی به روابط بخشید و خود را آنگونه که محق هستیم در نزد دیگران محبوب کنیم؟ اینها راهکارهایی هستند که سطح بالایی از تمدن و روابط مدنی را می طلبند…

اولین گام در احترام گذاشتن به رقیب این است که او و اظهاراتش را جدی بگیریم. به او ثابت کنیم که باور کرده ایم هرآنچه را بر زبان می آورد برگرفته از اعتقادات و افکارش است. کره شمالی نمونه بارز چنین رویکردی است: رهبر این کشورسلاح هسته ای خواست، آن را بر زبان آورد و درنهایت نیز آن را برای خود مهیا کرد.

به هیچ وجه نباید بدون دوراندیشی، احمدی نژاد [به عنوان نماینده جمهوری اسلامی] را با هیتلر [به عنوان نماینده آلمان سال های 1930] مقایسه کرد و آنها را از یک قشر دانست. شیطانی جلوه دادن رقیب و متهم کردن او به اتخاذ شیوه های نازیسم حرکتی بسیار ساده و متداول است. باید اذعان کنم که پرداختن به ماهیت درونی حکومت ایران و تفسیر آن در حیطه کاری من نمی گنجد.

درحقیقت می توان وضعیت این مسأله را با همسو انگاشتن رویکردهای آنها و رویکردهای نازیسم کمی روشن تر کرد: نیات جنایتکارانه هیتلر سال ها قبل از به قدرت رسیدن او، در کتاب “نبرد من” به گونه ای خاص طرح ریزی و عنوان شدند. در آن زمان، عده بسیار کمی این کتاب را خواندند و حتی تعداد کسانی که گفته های او را باور کردند بسیار کمتر از تعداد خوانندگان آن بود.

رییس جمهور فعلی ایران هرآنچه را که می خواهد به صورت عمومی بیان و بارها نیز تکرار می کند: اورانیوم غنی شده. هرآنچه را که مورد پسندش است، با صدای رسا بر زبان می آورد: محو شدن دولت اسراییل. آیا می توان پا را فراتر گذاشت و اینگونه تصور کرد که این دو با یکدیگر ارتباط هایی ازنقطه نظر اندیشه و طرز فکر دارند؟ آیا می توان اینگونه پنداشت که افکار اولی مورد علاقه و استفاده دومی قرار گرفته باشد؟ آیا انکار گذشته هولوکاست موجب خواهد شد که این فاجعه مجدداً در آینده تکرار شود؟

اغلب اوقات اشخاص “منطقی” اینگونه اظهارات را لاف و گزاف می دانند. البته این اظهارات قبل از هر چیز برای مصارف داخلی است، به گونه ای که پیوندهای بین مردمی را که بیست و سال و اندی متحمل یوغ دیکتاتوری روحانیون بوده اند، با یکدیگر عجین کند. این اظهارات درواقع به مانند اهرمی مؤثر به موازات مذاکرات با کشورهای غربی به کار گرفته می شوند تا حداقل بتوان در ازای فریادهای رسایی که از ورای آنها شنیده می شود، نتیجه کوچکی را به دست آورد.

بی شک در بطن این اظهارات حقیقتی نهفته است. ولی این حقیقت تا به کجا ادامه می یابد؟ قبل از جنگ جهانی دوم نیز اظهارات مشابهی شنیده می شد. هیتلر، صدراعظم وقت آلمان، احساسات ضدیهودی مردم کشورش را برانگیخت تا در انتخابات پیروز شود و زمانی که به قدرت رسید، تمایل بسیاری را در فراموش کردن و به کار نبستن این گونه شعارهای پوچ و نامعقول نشان داد…

به واقع هیچ کس با اطمینان نمی داند که آیا احمدی نژاد درخصوص آنچه که بر زبان می آورد فکر کرده است و اینکه آیا اگر توان به انجام رساندن اظهارات خود را پیدا کند، آنها را اجرا خواهد کرد یا خیر. به هرحال برخی مایلند به او آزادی عمل لازم را بدهند تا با موجودیت یک دولت و مردمش بازی کند.

ولی به نظر من، نسبت به اظهارات و افکار او باید هم مراقب بود و هم اینکه آنها را جدی گرفت…

منبع: لوموند، 30 اکتبر 2006

مترجم: علی جواهرفروش