آقای احمدی نژاد!
اولین نامه ام را از مجموعه نامه هایی می نویسم که چهار سال است نقشه نوشتنش را دارم. دقیقا صد روز دیگر رئیس جمهور آینده ایران تعیین می شود و همه چیز نشان می دهد که دوست کوچولوی ما می خواهد باز هم روی صندلی بنشیند، باز هم سازمان ملل برود، باز هم توسط کودکان آمریکای لاتینی با انگشت اشاره “ محموت” خطاب شود و بازهم وقتی زیر پروژکتور قرار می گیرد، احساس کند در هاله ای از نور است و احساس کند که همه به او خیره شده اند و دارند از شنیدن حرف هایی که زبانش را هم نمی دانند، تعجب می کنند! به روز انتخاب صد روز دیگر مانده است.
رئیس جان!
البته این نامه بهانه دیگری پیدا کرد، می دانی امروز چه اتفاقی افتاد؟ چیزی اتفاق افتاد که تازه الآن، صد روز مانده به انتخابات فهمیدم تو در این چهار سال چه کار بزرگی کردی. واقعا دست مریزاد! بقول قدما “ حبذا!” و بقول عرب ها هم که تو را از خودشان بیشتر دوست دارند، و لابد می دانند کی از بیخ عرب تر است “ بارک الله” و بقول چپ های فرانسه که این قدر ایرانی ها را دوست دارند که می خواهند تو رئیس جمهور ایران بشوی تا همه ایرانی ها بروند پاریس پناهنده بشوند “ براوو”!
لابد داری فکر می کنی اینهمه جوگرفتگی من ناشی از چیست؟ طبیعی است! کشف کردم برادر! کشف کردم که اصولا تو چرا چهار سال این طرح نوین اقتصادی را نگه داشتی و تا حالا ارائه ندادی؟ حالا فکر کن صد تا مغز اقتصادی که مطمئنم بقدر یک انگشت کوچک تو، همان که جلوی مردم می کنی توی کفش ات، نمی فهمند، نشسته اند و فکر می کنند که رئیس جمهور خوب باید همان چهار ماه اول طرح اقتصادی اش را شروع کند، نه اینکه صبر کند بشود چهار سال و تازه یادش بیفتد که اقتصاد اگر هم در راس امور نباشد، قطعا مجلس که اصلا در راس امور نیست. در حالی که اینها نفهمیدند تو چه کردی با اقتصاد! همه شان هم جمع بشوند نمی فهمند.
ای مارکس! ای آدام اسمیت! ای کینز! ای میلتون تر از فریدمن! ای راکفلرتر از راکفلر! ای بیل گیتس تر از بیل گیتس! ای برنامه ریز تر از ماهالانوبیس! تو بدون اینکه اصلا به روی خودت بیاوری، براحتی کاری کردی که دلار شد کاغذ پاره، در عوض کاغذ پاره شد پول ارزشمند. یعنی تو توانستی کاری الهی بکنی، چیزی را هیچ کردی و از هیچ چیزی خلق کردی. بیخود نیست آن همه هاله نور دور سرت دیده می شود. کاری کردی که الآن هر ایرانی یک تکه کاغذ پاره از توی سطل آشغال بردارد و بگذارد توی یک پاکت و پشت آن بنویسد “ خدمت برادر محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور محبوب ایران” با قیمت قبلی چهل هزار تومان و با قیمت امروز دویست هزار تومان پول زرتی به او می دهند. به این می گویند تولید ثروت. در عوض چه کردی؟ دلار تبدیل شد به کاغذ پاره.
ای قربان آن تمثیلات قشنگت بروم که الآن پزشکان بدون مرز تا همین دیروز 24538 جسد را تشریح کردند ببینند “ قطعنامه دون” کجای شان است و نمی فهمند. چرا نمی فهمند؟ چون غربی ها چشم بصیرت ندارند، چون هوا و هوس چشم شان را کور کرده، اگر عقل شان می رسید که این جوری نمی شد که یک محمود که معلوم نیست چطوری از ارادان خودش را به تهران رسانده برود به دانشگاه کلمبیا و جلوی پانصد میلیون مخاطب تلویزیونی بگوید “ ما در ایران همجنسگرا نداریم” و رئیس دانشگاه به او بگوید دیکتاتور و همه بخندند و وقتی برمی گردد ایران به جای اینکه جلوی در فرودگاه توی سرش بزنند، برایش جشن بگیرند؟ بخدا کورش و داریوش و نادرشاه و کریم خان زند هم چنین قدرتی نداشتند. تو کاری کردی که هر تکه کاغذی تبدیل شد به یک چک پول دویست هزار تومانی و در عوض با همان زبان مبارک ات که انشاء الله موش نوک زبان ات را بخورد، گفتی “ قطعنامه سازمان ملل کاغذ پاره است” و “ دلار کاغذ پاره است” و گفته ای “ مدرک تحصیلی دانشگاه آکسفورد کاغذ پاره است” آن وقت این اقتصاد دان ها می خواهند بگویند تو اقتصاد نمی فهمی؟ همان مدرک کاغذپاره آکسفورد و کمبریج و دانشگاه ازاد رودهن بخورد توی سرشان و حق شان است بروند آمریکا به جای حقوق کاغذپاره بگیرند.
محمود جان!
نبوغ از تو هر لحظه می تراود. داشتم داستان امروز را می گفتم. این نعمت احمدی کرمانی، وکیل من که یکی از وکلای خوب کشور است و بیست سی سال است که با وجود اینکه هر روز وارد دادگاه انقلاب می شود، موفق می شود از آن خارج هم بشود، به من زنگ زد و گفت که شعبه پانزده دادگاه انقلاب که یک قاضی به نام صلواتی همدانی رئیس آن است مرا احضار کرده است. می گویم مرا احضار کرده، یعنی واقعا خودم را احضار کرده، یعنی من “ سید ابراهیم نبوی” را احضار کرده که بیا تهران آخرین دفاع ات را بکن. و یک جوری هم گفته بیا آخرین دفاع ات را بکن، انگار قبلا اولین دفاعم را کرده بودم. وکیل من هم به این آقای قاضی عزیز گفته که “ این نبوی مدتی قبل به آقای قاضی مرتضوی گفته من سه هزار کیلومتر این طرف نشستم و تا احمدی نژاد هست نمی آیم.” ظاهرا این روزها که من زیاد در مورد انتخابات حرف زدم، این قاضی به من علاقمند شده می خواهد ببیند من در این مدت چه شکلی شدم؟ موهایم سفید شده؟ قدم دراز شده؟ رنگ چشمهایم سبز شده؟ این کراوات که می زنم واقعا مال خودم است یا قرض گرفتم؟ چه تغییری کردم. حالا فکر کن اگر من به جای اینکه دور از جان از خاتمی دفاع کنم، چهار تا فحش به او داده بودم، الآن نه تنها احضارم نمی کرد که به زور مرا سوار هواپیما می کرد و می فرستاد کانادا که برو یک کمی هوابخور چشمهایت باز شود.
محمود جان عزیز نامه نویس!
موضوع من همین بود. این که آقای قاضی صلواتی همدانی گفته بیایم آخرین دفاعم را بکنم و بعد می خواهد جریمه ای از من بگیرد و بروم. به وکیل ام گفتم که “ حالا چقدر می خواهد جریمه کند؟ بگو پولش را از همین جا بفرستم….” وکیلم خندید و گفت: “ پول چی؟ از همان دلارهای کاغذ پاره؟ مرد حسابی! فکر کردی اینجا شهر هرت است که هر کاغذ پاره ای را به عنوان پول قبول کنیم؟” دیدم راست می گوید، وقتی سازمان ملل با آن اهن و تلپ، دوزار نمی ارزد و قطعنامه اش با پانزده تا امضا و هفت تا مهر توی سطل آشغالی خانه عمه محترم حضرتعالی افتاده است و وقتی مدرک دکترای فیزیک و حقوق و شیمی آلی دانشگاه هاروارد و کمبریج و آکسفورد را کسی داخل مدرک حساب نمی کند و اصلا کسی چنین چیزهایی را قبول ندارد، حالا فرض کن من هم دور از جان شما رفتم در ساختمان پنتاگون یا سیا ده هزار دلار( کاغذ پاره) گرفتم و فرستادم، چه فایده؟! تا روزی که آن پول به تهران برسد مطمئنم دولت کاری می کند که قیمت دلار بشود شش تومان که مشت محکمی به دلار هفت تومانی زمان محمدرضا پهلوی هم زده باشیم. همین حرف ها را زد که منصرف شدم و تصمیم دیگری گرفتم. یک تصمیم مهم که با سرنوشت من و تو بستگی مستقیم دارد
محمود عزیز!
من تصمیم دارم تا روزی که نتیجه انتخابات اعلام بشود، صد تا نامه بنویسم، اینکه هیچ، از فردا می خواهم 99 نامه دیگر بنویسم. قبلا قصدم این بود که با نوشتن این نامه ها به مردم بگویم به تو رای ندهند، ولی من غلط کردم. من اشتباه کردم. خاتمی کی بود؟ کروبی کجا بود؟ اصلا موسوی را سنه نه؟ ول شان کن، مهمانی می گیریم دو تایی، خودم و خودت. حالی می کنیم، من نامه می نویسم، تو خواستی بخوان، نخواستی نخوان. تو که به نامه بی جواب عادت داری، من هم که پول لازم دارم که جریمه بدهم، چه مرضی است که از اینجا دلار کاغذپاره بگیرم و بفرستم برای قاضی صلواتی، تازه صلواتی است، می خواهد جریمه بگیرد، اگر صلواتی نبود و پولی بود می خواست چه کند؟
من نامه ها را در اینترنت منتشر می کنم، وکیلم هم نامه را می آورد دم دفتر ریاست جمهوری، هر روز صبح یکی می دهد، شما زحمت بکش از همان پولی که برای نامه ها کنار گذاشتید، دویست هزار تومان بده به وکیلم. او هم عینا همان پول را می دهد به قوه قضائیه و دولت، می دهد به قوه قضائیه که الآن قاضی های مملکت معطل پول عیدی هستند، حداقل ما به متهم و محکوم و زندانی نمی توانیم کمک کنیم، به زندانبان و قاضی که می توانیم کمک کنیم. چه فرقی می کند! قاضی هم مثل متهم، متهم هم مثل قاضی. آدم اصلا فکرش را نمی تواند بکند. مثلا همین حسین درخشان، همه فکر می کردند شاکی است، نگو بیچاره متهم است. همه می گفتند حسین درخشان برود تهران همه را می اندازد زندان، حالا بیچاره دو تا آدم هم ندارد که گلوشان را جر بدهند که بابا این بیچاره را چرا زندانی کردید؟ حالا که معلوم نیست کی متهم است و کی شاکی است و کی زندانی است و کی زندانبان است، خب پول نامه های من را هم بدهید به قاضی های کشور که عید بروند دبی همه را سوغاتی بخرند. اصلا بیست تا نامه را اختصاصا برای آقای مرتضوی می نویسم که همه پول اش را بدهند به مرتضوی. حالا که دعوای ما فایده نداشت، شاید کمک مان مشکلی را حل کند.
محمود جان!
از طرف دیگر، مهم ترین قصد من از نوشتن این نامه ها کمک به دولت است، هر چه پول بدهی به دست این نعمت احمدی، غیر از عیدی این چند تا قاضی بقیه را صاف تحویل می دهد به سازمان برنامه… که نداری؟ … صندوق ذخیره…. هم که خالی شد….. بانک مرکزی هم که مشکل جدی دارد…. ببین، من می گویم پول را صاف بدهد به غلامحسین الهام و مهدی کلهر، اولا مطمئنم که غلامحسین الهام پول را می دهد دست فاطی و او حساب بیت المال سرش می شود و فوقش هر ماه یک دفترچه می خرد برای نامه نوشتن، یک گل سر هم برای مهدی کلهر بخرید که برای تبلیغات بعدی ریاست جمهوری آماده باشد که اگر چهار سال قبل نزدیک بود با لیلا فروهر دست بدهد، این دفعه فتانه را بغل کند.
ضمنا بقیه پولم را هم بدهید به دولت که حرف این بادامچیان را گوش نکنند. محمود جان! یک دفعه برنداری لایحه ببری مجلس برای لزوم نگهداری از مرغ و خروس در آپارتمان، این بادامچیان مشکل شخصی دارد. گوش به حرفش نکن. امروز بخاطر تخم مرغ برمی دارد مرغ می آورد به آپارتمان، فردا بخاطر شیر گوسفند می آورد به خانه، پس فردا بخاطر کره و پنیر برمی دارد گاو می آورد توی آپارتمان های اکباتان. فکر کن آسانسور هر طبقه بایستد یک دفعه طبقه چهاردهم ده تا گاو با هم ماق بکشند، مملکتداری اینطوری نمی شود. به حرفش گوش نکن. البته ممکن است گاو در این روزها فایده زیاد داشته باشد، ولی لازم نیست از صد روز قبل ببری آپارتمان. بگذار بیرون بمانند. این اسدالله را هم زیاد به حرفش گوش نکن. شما فقط از آن پولی که بابت نامه ها پیش ات دارم، مقداری هم برای تامین تخم مرغ استفاده کنند.
رئیس جمهور آینده ما!
الهی درد و بلایت توی سرم که تا همین امروز من نفهمیده بودم تو چه کردی با اقتصاد ما. من از امروز می خواهم از مردم بخواهم فقط به تو رای بدهند. خاتمی به درد مملکت نمی خورد، دوباره می خواهد بیاید کاغذبی زبان را بکند روزنامه، همان کاغذهایی که اگر برای تو بفرستیم پولش را می دهی. موسوی به درد این ملت نمی خورد، چون می خواهد کاغذها را کوپن چاپ کند که اگر برویم توی صف با آن می توانیم به قیمت ارزان تری چیز بخریم، مگر مغز خر خوردیم، برایت نامه می نویسیم، تو هم از خارج همه چیز وارد می کنی، راحت! صف هم نمی ایستیم. کروبی هم اگر بیاید، می خواهد اگر بشود اگر نشود، اگر کرباسچی را دوباره زندانی کنند، اگر نکنند، آخرش پنجاه هزار تومن بدهد. آدم عقل هم نداشته باشد چشم که دارد، فرق دویست هزار تومن و پنجاه هزار تومن را حتما نباید حسین بشیریه باشی که بفهمی، تازه او که اقتصاد دان هم نبود. من از همین جا و در اولین نامه از آن صد نامه به مردم می گویم که؛ ای ملت! به کسی رای بدهید که هر کاغذی را که توی پاکت بگذارید و برایش بفرستید به شما دویست هزار تومان می دهد. و نه فقط به شما که دوستش بودید، بلکه به من هم که تا دیروز ناآگاهانه دشمنش بودم و حالا عاشقش هستم، پول نامه هایم را می دهد. البته هنوز مطمئن نیستم، فردا وکیلم نامه را می برد دفتر رئیس جمهور، پولش را می گیرد و به من خبر می دهد و من هم در نامه فردا شب برایتان می نویسم که به چه دلیل دیگری باید به احمدی نژاد رای بدهیم.
ابراهیم نبوی سیزدهم اسفند 1387( صد روز مانده به پایان احمدی نژاد)