پرونده/ دریچه: ترانه “دوباره می سازمت وطن” اثر سیمین بهبهانی یکی از معروفترین ترانه های چند دهه اخیر ایران است. خوانندگان زیادی این ترانه را خوانده اند. معروف ترین آن را داریوش اقبالی؛ خواننده نامدار خواند و یک بار هم آن را در جلسه ای با همراهی حاضران و در حضور سیمین بهبهانی اجرا کرد.
تاثیر این ترانه تا جایی بود که باراک اوباما؛ رئیس جمهور آمریکا در پیام نوروزی خود در سال ۱۳۹۰، ضمن گرامیداشت سیمین بهبهانی، ترجمه بخشی از این ترانه را خواند.
تنها روایت معتبر در مورد شأن نزول این ترانه را باید از صدرالدین الهی و به نقل از سیمین بهبهانی شنید:
” سالهای بد بود. سالهای بعد از اعدامهای روی پشت بام و محکمههای بیعدالتی بهنام عدالت و قسط اسلامی. دلم از ویرانیها گرفته بود. در خانه تنها بودم. توی آشپزخانه یک میز کوچک بود و من بودم و کاغذ و قلم در دستم و هزار غم در دلم. نشستم. شعر در جانم میجوشید. ویرانیها را میدیدم و در فکر آن بودم که چه میتوان کرد؟ وطن درهم شکسته و ویران بود.برخاستم. یک فنجان چای ریختم و به آرزوهای لگدمالشده اندیشیدم. کسی را نداشتم که با او درد دل کنم. دو سه شب پیش سیمین را دیده بودم. سیمین دانشور ویرانتر از خودم و سرگردانتر از من. هنوز “جزیرۀ سرگردانی” را ننوشته بود. با من که حرف میزد انگار ایستاده است و از ته قلب من فریاد میکند.
بله، آقای الهی، یکمرتبه شعر آمد. شعری که امید را به فردا نشان میدهد. ته قلبم روشن شد. فکر کردم اگر هم مرده باشم دوباره برمیخیزم که اهرمن ویرانگر را درهم بشکنم. نوشتم؛ بله، نوشتم: “دوباره میسازمت وطن” از دلم پرسیدم: با چی؟ و دل گفت: اگرچه با استخوان خویش و شعر شکل گرفت. همین شعری که دارید میخوانید “دوباره میسازمت وطن” و شعر را به سیمین دانشور هدیه کردم که همیشه دلش مثل من برای دوباره ساختن وطن میتپد.
و شعر جاری شد… “
ترانه دوباره می سازمت وطن
دوباره میسازمت وطن!
اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم،
اگر چه با استخوان خویش
دوباره می بویم از تو گُل،
به میل نسل جوان تو
دوباره می شویم از تو خون،
به سیل اشک روان خویش
دوباره ، یک روز آشنا،
سیاهی از خانه میرود
به شعر خود رنگ می زنم،
ز آبی آسمان خویش
اگر چه صد ساله مرده ام،
به گور خود خواهم ایستاد
که بردَرَم قلب اهرمن،
ز نعره ی آنچنان خویش
کسی که “عظم رمیم” را
دوباره انشا کند به لطف
چو کوه می بخشدم شکوه ،
به عرصه ی امتحان خویش
اگر چه پیرم ولی هنوز،
مجال تعلیم اگر بُوَد،
جوانی آغاز می کنم
کنار نوباوگان خویش
حدیث حب الوطن ز شوق
بدان روش ساز می کنم
که جان شود هر کلام دل،
چو برگشایم دهان خویش
هنوز در سینه آتشی،
بجاست کز تاب شعله اش
گمان ندارم به کاهشی،
ز گرمی دمان خویش
دوباره می بخشی ام توان،
اگر چه شعرم به خون نشست
دوباره می سازمت به جان،
اگر چه بیش از توان خویش