راز ناکامی مسلمانان در همین است!

نویسنده
سها سیفی

معصومه ابتکار در “ابتکار سبز” حکایتی از خواجه نصیرالدین طوسی به نقل از کتاب اسرار اللطیفه و ‏الکسیله نقل کرده است:‏

‏”خواجه نصیر الدین” دانشمند یگانه روزگار در بغداد مرا درسی آموخت که همه درس بزرگان در همه ‏زندگانیم برابر آن حقیر می نماید و آن این است که در بغداد هر روز بسیار خبرها می رسید از دزدی ‏وقتل و هتک حرمت زنان در بلاد مسلمانان بود. روزی خواجه نصیرالدین مرا گفت:‌ می دانی از بهر ‏چیست که جماعت مسلمان تا این حد گنه می کنند با آنکه دین خود را بسیار اخلاقی و بزرگمنش می ‏دانند؟

بدو گفتم: بزرگوارا همانا من شاگرد توام و بسیار شادمان خواهم شد اگر ندانسته ای را بدانم. ‏

خواجه نصیرالدین فرمود: در این اخلاق هر گاه به تو فرمانی می دهند، آن فرمان؛ اما و اگر دارد. تو را ‏می گویند دروغ نگو… اما دروغ به دشمنان اسلام را باکی نیست. غیبت مکن… اما غیبت انسان بدکار را ‏باکی نیست. قتل مکن… اما قتل نامسلمان را باکی نیست. تعرض مکن… اما تعرض به نامسلمان را باکی ‏نیست. این اماها مسلمانان را نابکار و نامسلمان می داند و اجازه هر پستی را به خود می دهد و خدا را ‏نیز ازخود راضی و شادمان می بیند. راز نابخردی مسلمانان در همین است ای شیخ!‏

‎ ‎عشق دنیا چکار که نمی کند!‏‎ ‎

محمدجواد کاشی در “زاویه دید” راوی تغییر حالات و ظاهر جوانی جنوب شهری و به شدت مذهبی و ‏معتقد است که دل در گرو دختری دارد. نمونه ای که او ارائه می کند می تواند نماد خوبی از سرنوشت ‏حاکمان ایران باشد که از میان طبقات محروم شهری و روستایی به قدرت رسیدند و آنگاه که مجذوب ‏معشوقه دنیا شدند؛ دل و دین باختند:‏

از بچه‌های جنوب شهر بود با سابقه‌ای فوق العاده مذهبی. می‌گفت خدا همه چیز او بوده است. اما می‌نالید ‏از آن دو چشم زیبای لعنتی که بر جانش آتش زده است. می‌گفت دو چشم سحرانگیز یکباره قلبش را به ‏آتش کشید. او در قلبش خانه کرد و از آن زمان خدا را از قلب خود بیرون راند، چرا که جایی که خدا ‏بود، چه جایی برای عشقی دیگر. در حضور خداوند، سودای عشقی دیگر گناهی نابخشودنی بود. می‌گفت ‏در حضور خداوند، عشق او شرم‌آور بود. خدا را از قلب خود بیرون رانده بود و ظواهر خود را نیز ‏گویی چنان تغییر داده بود که از خروج خداوند از قلبش حکایت کند. ‏

من نفهمیدم او به جد عاشق کیست؟ عاشق او که در قلبش خانه کرده است، یا او که از خانه رانده شده ‏است. از هجران کدام معشوق می‌سوزد: از هجران دختری که حتی یکبار هم حاضر به گفتگو با او ‏نیست، یا از هجران آن یار سفر کرده؟ عاشق کیست و معشوق کدام؟ نکتد او که از خانه بیرون رانده ‏شده، مکری درانداخته است. هر چه بود تندباد زندگی‌اش وزیده بود، و هیچ کس نمی‌دانست به کجا ‏پرتابش خواهد کرد. ‏

‎ ‎کتاب در پنج زندان‎ ‎

احمد پورنجاتی در “دلتا” پنج زندان برای کتاب بر می شمرد که عبارتند از زندان “ممیزی قانون”، ‏زندان “ممیزی سیاست”، زندان “ممیزی سلیقه”، زندان “ممیزی اقتصاد” و زندان “ممیزی مربیان”. از ‏جمله در خصوص دو مورد از این موارد چنین می نویسد:‏

زندان “ممیزی سیاست”: بسته به اینکه کدامین گرایش سیاسی در مسند قدرت باشد، چه دولتی و چه ‏وزیری توفیق خدمتگزاری به خلایق عرصه فرهنگ و هنر پیدا کند، سایه سیاست آن حضرت والا بر ‏سرنوشت کتب سنگینی خواهد کرد. “ممیزی سیاست” گاهی فراتر، بی‌منطق‌تر و خودکامانه‌تر از ‏‏”ممیزی قانون” است. حرف، حرف وزیر است که قدرت، بودجه و چیزهای دیگر در دست اوست.‏

زندان “ممیزی سلیقه”: اینک نوبت به “کارشناسان بررسی‌کننده کتاب در دستگاه ممیزی” می‌رسد. ‏صرفنظر از گرایش سیاسی آنان، بسته به نوع سلیقه و سائقه و ذائقه فرهنگی و نیز چگونگی برداشت از ‏ضوابط و مقررات به اصطلاح قانونی سانسور، کتاب مورد نمدمالی قرار می‌گیرد. اشعری‌مآبی و ‏اخباری مسلکی، راه را بر کتاب‌های استدلالی می‌بندد، فقه‌گرایی و رساله‌محوری، بر هر نوآوری در ‏عرصه اندیشه و دین خط بطلان می‌کشد، عرفان‌زدگی افراطی از رویکرد تعقلی می‌هراسد، توطئه‌اندیشی ‏سیاسی در ورطه نمادگرایی و کشف “استعاره و رمز و سمبل و کنایه” گرفتار می‌شود و از روی احتیاط ‏به سانسور متوسل می‌شود. از همه مهم‌تر و آزاردهنده‌تر، نافهمی و کژفهمی مطلب، به “ممیزی سلیقه” ‏میدان می‌دهد و سرانجام “این کتاب” است که به انبار می‌رود.‏

‎ ‎شما را به خدا توهین نکنید!‏‎ ‎

‏”منیرو روانی پور” چنین خواهشی از بازدیدکنندگان سایت اش دارد:‏

لطفا توی قسمت کامنت ها به دیگران توهین نکنید من واقعا وقت اضافی ندارم که هرلحظه بیایم و کامنت ‏های ناجور را حذف کنم!‏

‎ ‎شما نیازی به دشمن ندارید‎ ‎

‏”محمدآقازاده” از زبان حاکمان و مسئولان برخی موارد فساد در حوزه های مختلف از اقتصاد گرفته تا ‏سیاست را برشمرده و سپس خطاب به حاکمان نوشته است:‏

آقایان می گویند:همه جا مافیا را گرفته است…. آنها بخواهند زمین ها را می بلعند….گوجه و برنج را ‏گران می کننند…. در وزارتخانه ها و بانک ها دست دارند…. همه دزدند و رانت طلبند…. هیچ گریزی ‏از این مافیا نیست. فلان دانشگاه مرکز فسادند….بازار افشاگری داغ است.فلان مدیر… آقایان می دانید با ‏این حرفها کجا را نشانه گرفته اید.‏

آقایان هیچ مخالف نظام جمهوری اسلامی به اندازه خود شما سیاه نمایی نمی کند.با این حرف ها اگر ‏جوانی بپرسد چرا باید با اینهمه مشکلات از موجودیت این نظام دفاع کرد ٬چه جوابی باید داد. آقایان می ‏دانید با این حرفها کجا را نشانه گرفته اید. جواب روشن است. خود نظام جمهوری اسلامی را. یعنی همان ‏نظامی که بخاطر دفاع از آن همه را متهم می کنید و یکجا دولتهای گذشته را نفی می کنید. آیا با این ‏کردار و منش تان نظام نیاز به دشمن دیگری دارد. پاسخ این پرسش را بدهید گره بسیاری از مشکلات ‏کشور حل می شود.‏

‎ ‎داستان جدی تر از این حرف هاست‎ ‎

محمدرضا زائری در “نمایندگی مجاز” معتقد است داستان تهاجم فرهنگی جدی تر از این حرف هاست ‏که با ممانعت از ورود اسباب بازی های غربی بشود جلوی آنرا گرفت:‏

صحبت از اقتصاد است و لذا در نمایشگاه های بین المللی بعضی از شرکت ها فقط متخصص فروش ‏رایت کاراکترهایی مثل گوفی و گارفیلد و میکی ماوس و… هستند. و این روزها خبری خواندم از شرکت ‏هایی که مراسم عروسی دختر ها را بر اساس کاراکتر زیبای خفته و سپیدبرفی و… برگزار می کنند! ‏

صحبت از فرهنگ است و اما در کشور ما برای فرهنگسازی حجاب نیروی انتظامی مسئولیت پیدا می ‏کند و کار سر از آنجا در می آورد که کودکی که در تخت سپید برفی یا باربی خوابیده و با شیشه باربی ‏شیر خورده و با کیف باربی به مدرسه رفته و در دفتر باربی مشق نوشته و با لباس باربی و سپید برفی ‏بزرگ شده، حالا برای عروسی هم در درشکه سپید برفی می نشیند و… داستان جدی تر از این حرف ‏هاست.‏

‎ ‎هربچه ای هم این را می داند اما خبرگزاری فارس نه!‏‎ ‎

عطا الله مهاجرانی در “مکتوب” با نقل این خبر از خبرگزاری فارس می نویسد حالا دیگر هر بچه ای هم ‏می داند که فردوسی سی سال روی شاهنامه کار کرده است نه پانزده سالی که خبرگزاری فارس از آن ‏خبر می دهد:‏

فردوسی برای سرودن شاهنامه؛ حدود پانزده سال و با هزینه کردن تمام سرمایه خود با ملاک قرار دادن ‏شاهنامه ابومنصوری وقت صرف کرد. با این حال از آنجا که هیچ پادشاهی را سزاوار هدیه کردن کتابش ‏نمی‌دید مدتی آن را مخفی نگه داشت و بخش‌های دیگری نیز به آن افزود. ‏

پس از حدود ده سال در سن 65 سالگی و به دنبال تنگدستی، تصمیم گرفت کتابش را به سلطان محمود ‏تقدیم کند. فردوسی آن را در شش یا هفت جلد برای سلطان محمود فرستاد. به گفته خود فردوسی، سلطان ‏محمود به شاهنامه نگاه هم نکرد و پاداشی را که مورد انتظار فردوسی بود برایش نفرستاد. جنازه ‏فردوسی پس از مرگش، اجازه دفن در گورستان مسلمانان را نیافت و در باغ خود وی یا دخترش در ‏طوس دفن شد.‏

‎ ‎حزب الله لبنان بداند که…‏‎ ‎

توصیه های محمد علی ابطحی به حزب الله لبنان در “وب نوشت ها” به قرار زیر است:‏

سرعت عمل، و فراگیری عملیات حزب الله که در کمتر از نصف روز بیروت غربی را به تصرف خود ‏درآورد، چنان غافلگیر کننده بود که محاسبات اکثریت حکومتی درهم ریخت. اما باید به چند نکته توجه ‏کرد که: ‏

یک) با تلاشهای تبلیغاتی رسانه های عربی و حکومت های بعضی ازکشورهای منطقه وشیعه بودن ‏حزب الله وامل در یکسو و سنی بودن رهبر اکثریت در دیگر سو، این اختلافات “سیاسی” به شدت به ‏رویارویی سنی وشیعه تبلیغ شد. این نقطه ی آسیب پذیری مهمی برای حزب الله خواهد بود که در کنار ‏حوادث عراق به آنها با دید شیعیان مخالف سنی نگاه شود. ‏

دو) به نظر می رسد اکثریت ومخالفان حزب الله از مسائل چند روز پیش بیروت در صددند که بیشترین ‏استفاده را از سازمانهای جهانی به کمک کشورهای عربی داشته باشند. فشار خارجی در کشور کوچکی ‏مثل لبنان که تقریبا آشکارهمه ی اطراف سیاسی وقدرت در آن به خارج وصل هستند خیلی شکننده و پر ‏فشار خواهد بود. جریان اقلیت وحزب الله باید به این نکته توجه کنند و آنها نیز باید از ابزارهایی که دارند ‏در این معادلات جهانی سهیم باشند.‏

‎ ‎به ایرانی بدون خودکامگی فکر می کنم‏‎ ‎

احمد قابل در “نگاه من” نامه برادرش هادی قابل را از زندان دادگاه ویژه روحانیت منعکس کرده است:‏

بیش از یکصد سال است که ملت بزرگ و آزادیخواه ایران برای زدودن استبداد و استقرار دموکراسی و ‏مردم سالاری، هزینه می پردازد. استبدادی که در زوایای اندیشه ها، اخلاقیات و حتی برداشت های متون ‏دینی و مذهبی مان جا خوش کرده و هر از چندی از گوشه ای سرک می کشد. بی تردید برای قطع ریشه ‏های استبداد از پیکره جامعه و رسیدن به بهار با طراوت دموکراسی، مردم سالاری و ازادی اکنون هم ‏باید هزینه پرداخت و از آن نهراسید. ‏

بر خود می بالم که فرزندی کوچک از این ملت بزرگم که خداوند توفیق عنایت فرمود تا اندک هزینه ای ‏در این راه مقدس بپردازم. از راهی که گزیده ام، نه پشیمانم و نه نگران. به ایران آزاد، آباد، بدون استبداد ‏و خودکامگی می اندیشم و به آن امیدوارم. اگر چه به ستم و بر خلاف موازین قانونی و دینی مجبور به ‏تحمل زندان هستم. اما خدا می داند که کوچک ترین هراسی ندارم که بر عکس این عاملان و آمران ‏زندان من هستند که در هراس و وحشتند! ‏

‎ ‎آدمیت، طرز نگاه مان را تغییر داد‎ ‎

آخرین نوشته “محمد قائد” یادداشتی درباره فریدون آدمیت است:‏

یکی از کسانی که طرز نگاه‏کردن بخشی از خوانندگان ایرانی به گذشته را تا حد زیادی تغییر دادند ‏فریدون آدمیت بود. آدمیت روش، لحن و نثری جدید وارد تاریخ‏نویسی ایران کرد و با این اسلوب نوین ‏به درکی تازه از تاریخ کشورش در قرنهای نوزدهم و ابتدای بیستم رسید. این درک شامل پیوندی میان ‏آگاهی امروز ما و آگاهی از طرز فکر انسانهای روزگار گذشته است.‏

در روش او، شخصیتهای تاریخی به دو دسته خوب و بد تقسیم نمی‏شوند، که خوبها نماینده طرز فکر ‏امروز ما و بدها مخالف آن باشند. همۀ آدمها مدعی بوده‏اند نیّت خیر دارند. از برخورد خشن نیتها، یا ‏در واقع منافع متضاد، آتشی به پا شده و کسانی سوخته‏اند؛ کسانی هم به کباب مطلوب خویش رسیده‏اند. ‏برخوردها همچنان در جنگی مغلوبه ادامه دارد و چنین نیست که تکلیف به‏اصطلاح خوبها و بدها یکسره ‏شده باشد و همه رفته باشند پی کارشان.‏

‎ ‎مارک بی فرهنگی را به پیشانی مردم نچسبانیم‎ ‎

‏”حسن درویش پور” در بحث کتاب و کتابخوانی در ایران و نسبت دادن عدم استقبال از کالاهای فرهنگی ‏می نویسد:‏

کتاب یک کالای فرهنگی است! هنگامی که به‌صورت یک کالا وارد بازار می‌گردد، نمی‌تواند خارج از ‏قوانین بازرگانی [دادو‌سُتد، رقابت، مرغوبیت و غیره] عرض اندام کند. اگر این کالا بتواند نیاز واقعی ‏مردم را برطرف سازد، وقتی که زمانش رسید، حتماً خریداران بسیاری دارد. به‌طور مثال ببینید که چرا ‏کتاب‌های “نُخبه‌کُشی” و “سهمِ من” [با وجودی که کتاب دوم از بسیاری جهات ضعیف بود] چندین بار ‏تجدید چاپ گردیدند؟ آیا ارتباطی که محتوا و مضمون کتاب‌ها با مقوله‌ای به‌نام هویت برقرار می‌ساختند، ‏علتی برای تجدید چاپ شدند؟ یا دلایل دیگری وجود دارند؟ در هر صورت علت چنین استقبالی هرچه ‏بود، واقعیتی را نمی‌توان انکار کرد که آن کالاها، هم پاسخ‌گوی نیاز مردم بودند و هم به‌موقع عرضه ‏شدند! بسیاری از کالاهای فرهنگی، چنین خصوصیاتی را دارا نیستند و نمی‌توانند فراتر از دایرۀ خواص ‏و کتاب‌خوان‌های حرفه‌ای، مشتری را جذب کنند. اگر کالایی فاقد توان رقابت و جذب مشتری است، آیا ‏مسئولش مردم هستند؟ باید مارک بی‌فرهنگی را بر پیشانی آنان بچسبانیم؟‏