جامعه شناسی و زنان

شهلا کاظمی پور
شهلا کاظمی پور

جامعه شناسی، علم مطالعه روابط انسانی است. در این تعریف سه عنصر اساسی علم، رابطه و انسان وجود دارد. علم در معنای تجربی مد نظر است. جامعه شناسی پدیده های اجتماعی را همان گونه که هستند مورد بررسی قرار می دهد، نه آن گونه که باید باشند یا علاقه داریم که باشند. توضیح این مفهوم در این نکته نهفته است که جامعه شناسی به چرایی و چگونگی آنچه که وجود دارد می پردازد و گرایش ارزشی و هنجاری در آن حاکم نیست. 

دو عنصر دیگر در تعریف جامعه شناسی عبارت است از رابطه و انسان. در حقیقت جامعه شناسی علم مطالعه کنش های انسانی است. مفهوم کنش، بیانگر رابطة معنادار انسان با انسان است. بنابراین واحد تحلیل و بررسی در جامعه شناسی، انسان تنها و جدای از دیگران نیست. بلکه این واحد، رابطه انسان با انسان در چارچوبی غیر از غریزه است. این چارچوب همان جامعه است که از طریق فرهنگ، رابطه انسانها با همدیگر را معنا می دهد و رابطه غریزی و رفتاری را از کنش اجتماعی تفکیک می کند.

 

قلمرو جامعه شناسی زنان

مبحث جنس که زن و مرد را شامل می شود متفاوت است از مبحث جنسیت که شامل زنانگی و مردانگی است. بدین صورت که واژه جنس به ویژگی های بیولوژیکی افراد دلالت دارد و انسان ها را به دو دسته زن و مرد تقسیم می کند. این بخش در حوزه مطالعه علم زیست شناسی قرار دارد. اما واژه جنسیت به ویژگی های اجتماعی و اکتسابی هر یک از دو جنس دلالت می نماید و کنش های انسان را به دو دسته زنانه و مردانه تقسیم می کند. این مفهوم الزام زیستی ندارد و فقط تحت تأثیر جریان جامعه پذیری است. به همین دلیل موضوع علم جامعه شناسی است. 

منظور از جامعه شناسی زنان، بررسی نوع خاصی از کنش است که در اصطلاح زنانه نامیده می شود. یعنی این دسته از کنش های زنان متفاوت است از آنچه که مردان انجام می دهند. همچنین کنش های خاصی که مردان معطوف به زنان انجام می دهند نیز در حوزه جامعه شناسی زنان قرار می گیرد. هر نوع کنش زنانه فردی، زنانه گروهی، زنانه نهادی و زنانه ساختاری در حوزه جامعه شناسی زنان قرار می گیرد. همین طور می توان ادامه داد که کنش فردی، گروهی، نهادی و ساختاری مردان به شرط آنکه معطوف به زنان باشد و پایه این کنش زن بودن طرف مقابل قرار بگیرد نه انسان بودن او را، همگی در حوزه مطالعات جامعه شناسی زنان به حساب آورده می شوند. پس بر این اساس هر نوع کنش و تعامل ساختاری، نهادی، گروهی و فردی که در آن رویکرد جنسیتی حاکم باشد و نه رویکرد انسانی، موضوع مطالعه رشته جامعه شناسی زنان است. 

منظور از جامعه شناسی زنان، بررسی نوع خاصی از کنش است که در اصطلاح زنانه نامیده می شود. یعنی این دسته از کنش های زنان متفاوت است از آن چه که مردان انجام می دهند. همچنین کنش های خاصی که مردان معطوف به زنان انجام می دهند نیز در حوزه جامعه شناسی زنان قرار می گیرد. هر نوع کنش زنانه فردی، زنانه گروهی، زنانه نهادی و زنانه ساختاری در حوزه جامعه شناسی زنان قرار می گیرد.

 همین طور می توان ادامه داد که کنش فردی، گروهی، نهادی و ساختاری مردان به شرط آنکه معطوف به زنان باشد و پایه این کنش زن بودن طرف مقابل قرار بگیرد نه انسان بودن او را، همگی در حوزه مطالعات جامعه شناسی زنان به حساب آورده می شوند. پس بر این اساس هر نوع کنش و تعامل ساختاری، نهادی، گروهی و فردی که در آن رویکرد جنسیتی حاکم باشد و نه رویکرد انسانی، موضوع مطالعه رشته جامعه شناسی زنان است.

 

نابرابری جنسیتی  

آن چه که تقریباً در تمامی جوامع مشهود و مشخص است. تفاوت و نابرابری در دو جنس است. برای بررسی این موضوع ابتدا لازم است بدانیم سرچشمه نابرابری و تفاوت کجاست و چرا این نابرابری ایجاد می شود و تداوم می یابد. به همین منظور می توان تفاوت بین دو جنس را به سه سرچشمه و مبدأ اساسی برگشت داد. 

اولین دسته از علل تفاوت، تفاوت های ناشی از ساخت زیستی زن و مرد است. هر یک از دو جنس به طور طبیعی دارای ساختار زیست شناختی متفاوت از جنس دیگر است. بر اساس همین تفاوت های زیستی و اندامی، یکسری از تفاوت های اجتماعی بین زن و مرد در جامعه حاکم می گردد. این تفاوت ها از آنجا که صرفاً زیستی هستند لذا هرگز موجب نابرابری اجتماعی نمی شوند. 

دسته دوم از علل تفاوت بین دو جنس تفاوتها در سطح روان شناختی است. این سطح در مرحله بالاتر و پیچیده تر از تفاوت های زیستی است. در سطح تفاوت های روانی، می توان به تفاوت در توانایی کلامی زن و مرد یا تفاوت در حافظه اشاره نمود. تفاوت های روان شناختی نیز همچون تفاوت های زیست شناختی نمی تواند موجب نابرابری گردد. چرا که این تفاوت ها باز هم در طبیعت انسانی نهفته است و مهمتر آنکه این تفاوت ها موجب شکل گیری توانایی های زیستی و روانی متفاوت در زن و مرد شده است. این نکته به معنای بالاتر یا پایین تر بودن توانایی یک جنس نسبت به دیگری نیست. 

اما دسته سوم از علل تفاوت ها، به زمینه اجتماعی و جامعه شناختی برمی گردد. یعنی سرچشمه آن صرفاً در جریان جامعه پذیری افراد نهفته است. هنگامی که در جامعه زن، زنانه و مرد، مردانه تربیت می شوند حاصل این جامعه پذیری، کنش متقابل زنانه و مردانه خواهد بود. این کنش به خودی خود موجب ایجاد نابرابری جنسیتی در جامعه می گردد. چرا که تفاوت در کنش ها ریشه طبیعی نداشته و زاییده جامعه است. بنابراین وقتی که جامعه شناسی زنان به تبیین و توصیف کنش زنانه و کنش مردانة معطوف به زن می پردازد، خود به خود به تبیین نابرابری جنسیتی دست زده است.

 

تئوری های جامعه شناختی نابرابری جنسیتی  

کارکردگرایی: بر اساس این دیدگاه جامعه از مجموعه ای به هم پیوسته از نقش ها، نهادها وساختارها ساخته شده است که همه به نوعی به هم مرتبط و پیوسته هستند. و هر ساختار و نهاد اجتماعی دارای کارکردی است که منجر به رفع نیاز می شود. بر اساس این دیدگاه، نیاز موجب تولید ارزش و ارزش موجب تولید هنجار می گردد. بنابراین ارزش ها و هنجارهای هر جامعه در راستای نیازهای آن جامعه، مفید و لازم هستند. بر همین اساس کنش های زنانه و در پی آن تقسیم جنسیتی به طور کلی برای رفع نیازهای جامعه ضروری و لازم می نماید.

 

پارسونز به عنوان یکی از بزرگ ترین نظریه پردازان دیدگاه کارکردگرایی، واحد تحلیل خود را نهاد خانواده قرار می دهد. او به اهمیت خانواده و کارکردهای آن برای جامعه تاکید می کند. وی نقش زن و مرد را در خانواده از هم تفکیک می کند و توضیح می دهد که نقش پدر در خانواده “ابزاری” و نقش مادر نمایشی” است. وی حضور هر یک از این دو نقش را در خانواده دارای کارکرد و لازم می داند. از همین جاست که از نظر پارسونز تفکیک جامعه پذیری زنانه و مردانه و نهایتاً کنش زنانه برای حفظ و بقای جامعه الزامی می باشد. پارسونز این تمایزات و نابرابری های جنسیتی را بر ساخته از تفاوت های جنسی می داند.

 

جامعه شناسی زنان چیست؟  

جامعه شناسی زنان باید به صورت فارغ از ارزش ها و سوگیری در روش های خود، به مطالعه بپردازد. این شرط آنقدر مهم است که هر کاری که این شرط را شامل نشود، قطعاً از حوزه جامعه شناسی خارج است. بنابراین جامعه شناسی زنان باید با رعایت شرط عدم سوگیری در روش های بررسی، حداقل به سه موضوع مهم بپردازد. موضوع اول اینکه توضیح دهد که چرا و چگونه در جامعه کنش های جنسیتی ای شکل می گیرند که مبتنی بر سطح زیستی و روانی افراد نیستند، بلکه فقط ریشه در ساختارها و نهادهای اجتماعی دارند به عبارت دیگر جنسیتی هستند نه جنسی.

 

حوزه دومی که پیش روی جامعه شناسی زنان قرار دارد این است که جنسیت و مخصوصا جنسیت زنانه چه تاثیری بر پدیده های سطح خرد، میانی و کلان اجتماعی دارد؟ 

در حوزه سوم، جامعه شناسی زنان باید تشریح کند که پدیده های اجتماعی اعم از خرد، میانی و کلان چه تأثیر ویژه ای بر زندگی زنان دارند؟

 

حوزه های مورد مطالعه جامعه شناسی زنان  

حوزه های مورد بررسی در جامعه شناسی زنان بسیار گسترده و فراوان هستند، از جمله آنها می توان به حوزه هایی همچون اشتغال زنان، انحرافات و کجروی زنان، زنان و خانواده، آموزش و پرورش جنسیتی، زنان و سیاست، پایگاه اجتماعی زنان و… اشاره نمود. تشریح و بسط همه این حوزه ها در این مجال مختصر نمی گنجد. به همین خاطر در ادامه برای مشخص تر شدن محتوای رشته جامعه شناسی زنان به صورت انتخابی و به شکل بسیار موجز و مختصر به بیان دو حوزه مطالعاتی این رشته می پردازیم. 

دو حوزه مورد نظر عبارتند از:

۱- بررسی وضعیت زنان در سیر تحول فرماسیون های اجتماعی سنتی، مدرن و پست مدرن و

۲- بررسی وضعیت جایگاه زنان در برنامه ریزی توسعه کشورها.

 دلیل اصلی انتخاب این دو موضوع در درجه اول جامعیت این حوزه ها در تشریح وضعیت اجتماعی زنان است. که این ویژگی کمتر در سایر حوزه ها دیده می شود. بنابراین در ادامه با نگاه و ابزار جامعه شناختی کمی با این موضوعات آشنا خواهیم شد.

 

۱- زن در سیر تحول تاریخی جامعه

زن در جامعه سنتی: در طول تاریخ در جریان کنش متقابل زن و مرد، این طور جا افتاده که زنجنس لطیف و مرد جنس قوی است. زنان نیز در اثر همین کلیشه جنسیتی کمتر بدن خود را قوی و سخت بار آورده اند یا بار آورده شده اند. لذا جسم مردانه همواره قوی تر از جسم زنانه بوده است که طبیعتاً بخشی از این تفاوت سرچشمه زیستی و بخشی دیگر سرچشمه اجتماعی دارد.

 در جامعه سنتی پیشاصنعتی، محل تولید، زمین کشاورزی و واحد تولید خانوار بود. چنین حالتی موجب می گردید که زنان نیز پا به پای مردان در فرایند تولید حضور داشته باشند و از منظر اقتصادی نقش مهمی ایفا نمایند. اما کار کشاورزی عمدتاً کاری سخت و جسمی بود. پس جسم مردانه بیشتر مناسب این کار تعریف می شد. بنابراین در تولید کشاورزی مرد نقش اول را داشت. اما این به معنای منفعل بودن زن نبود. چرا که زن نیز پا به پای مرد در مزرعه حاضر بود. به عبارتی زن بدون نقش نبود بلکه نقش دوم بود. این موضوع موجب وابستگی متقابل زن و مرد به هم شده بود. یعنی زن از منظر اقتصادی - هر چند نقش دوم- اما مهم و تاثیر گذار بود.

 در تمام تحلیل های جامعه شناختی نقش ساختار اقتصادی، مهم و غیر قابل انکار است. به طوری که بازتاب این ساختار همواره در ساختارهای دیگر جامعه مثل فرهنگ، سیاست و… قابل مشاهده است. بنابراین در فرماسیون جامعه سنتی، مرد معمولاً صاحب مزرعه و رئیس خانوار بود. این موضوع موجب می شد که زنان جایگاهی اگرچه نابرابر با مردان اما نسبتاً قوی و تعیین کننده داشته باشند.

زن در جامعه صنعتی: در قسمت های عمده ای از تاریخ، همواره زنان جایگاه فرودست داشته اند.اما بعد از انقلاب صنعتی و ظهور دوره مدرن صنعتی وضعیت، بسیار خاص وتا حدودی مبهم برای زنان ایجاد شد. با گذار تولید از کشاورزی به تولیدصنعتی، محل تولید از مزرعه به کارخانه انتقال یافت. اولین و ساده تریننتیجه این امر این جدا شدن کار از خانواده بود.در چنین شرایطی لازم بود که تقسیم کار صورت بگیرد. تولید در جامعهصنعتی به مراتب خشن تر از جامعه کشاورزی است. کار با دستگاه هایصنعتی موجب شد که مردان به کارخانه بروند و زنان در خانواده بمانند.

 در اثر این اتفاق، مرد نقش اول و آخر را در تولید داشت. زن نیز به طور کامل از فرایند تولید دور شد. در چنین وضعیتی، مرد صاحب ثروت و مستقل از زن شد و بالعکس زن به جزیی از املاک مرد تبدیل گشت. این شرایط اقتصادی تاثیر مهم و بزرگی در ساختارها و نهادهای دیگر اجتماعی گذاشت، به طوری که حتی شکل ازدواج را تغییر داد. پایه ازدواج بر عشق نهاده شد. آن هم طوری که مرد عاشق می شود و زن می پذیرد. هر زمان هم منافع مرد ایجاب نماید عشقش به نفرت تبدیل می گردد.

 در این حالت از آنجا که زن در فضای ایزوله و محدودی به نام خانه قرار داده می شود در تمام جهات اجتماعی و روانی به یک موجود انتزاعی تبدیل خواهد گشت. چرا که او از فضای واقعی جامعه دور نگه داشته می شود. بر همین سیاق درک او از جامعه یک درک انتزاعی و دورادور است. شاید دلیل آنکه زنان در جامعه صنعتی به موجودات احساسی و کمتر واقع نگر تبدیل می شوند همین مساله باشد. این حالت که در اثر فرماسیون اجتماعی جامعه صنعتی پدید آمده است. شاید وخیم ترین وضعیت را برای زنان رقم زده باشد.

 جنگ های جهانی اول و دوم، فرصت اجتماعی مناسبی برای زنان فراهم آورد. مردان کارخانه و صنعت را ترک گفته و به جبهه های جنگ رفته بودند. بنابراین زنان باید جای آنها را پر می کردند. به همین دلیل در این زمان زنان وارد بازار کار و عرصه خارج از خانه و خانواده شدند. این فرصت هر چند گذرا و محدود بود اما در ایجاد خودآگاهی اجتماعی زنان موثر واقع شد. حرکت های اجتماعی و فکری شروع به راه افتادن نمود. اما همچنان بستر جامعه برای ابراز وجود کامل زنان فراهم نبود. چراکه خشونت و سختی صنعتی شدن کاملاً در راستا و هماهنگ با گسترش کنش جنسیتی بود. به همین دلیل نقش متفاوت زن و مرد را دامن می زد.

زن در جامعه فراصنعتی: خاصیت جامعه صنعتی رشد و تغییر سریع در تکنولوژی است. از طرفیتغییرات تکنولوژیک نقش اساسی و مهمی را در تغییرات اجتماعی داراهستند. چرا که تغییر تکنولوژیکی موجب ایجاد تغییر در ساختار اقتصادی وتغییر در ساختار اقتصادی موجب تحول در فرماسیون اجتماعی می گردد. دردوره صنعتی یا مدرن، نیروی جسمانی و بخش سخت افزاری انسان مهم بود.اما تغییرات تکنولوژیکی به آرامی این اهمیت را از میان برداشت. صنعت بهجایی رسید که هر روز سهم تفکر، ذهن و اطلاعات در آن افزایش می یافت.در مرحله پیشین کار با دستگاه های سخت و خشن بیشتر با جسم مردانهتناسب داشت بنابراین همین موضوع بهانه ای شد تا جنس به تعیین کنندهترین عامل تبدیل شود و کنش جنسیتی طبیعی و حقیقی جلوه نماید.

 در مرحله بعد که صنعت به سمت اتکاء به اطلاعات فنی، علمی و خلاقیت ذهنی نزدیک شد، فضا برای ورود زنان به بازار کار و همپا شدن با مردان در بیرون از خانه فراهم گشت. هرچه صنعت بیشتر پیشرفت می کرد، نقش جسم مردانه هم کمتر می شد. تا جایی که با ورود کامپیوتر و سیطره الکترونیک بر صنعت، دیگر هیچ توجیهی برای کنش جنسیتی باقی نماند. این دوره که در

آن اطلاعات، نقش اصلی و بنیادی را بازی می نماید در ادبیات جامعه شناسی دوره پست مدرن یا فراصنعتی نامیده می شود.

 در ادامه این روند تغییرات فرایند تولید، در جامعه فراصنعتی، زن و مرد با هم و به طور یکسان نقش اول را در اختیار گرفتند. هر چند جامعه مردانه همچنان در برابر این وضعیت گاهاً مقاومت می نماید. اما نکته اساسی آن است که این مقاومت پشتوانه واقعی و عینی ندارد. چرا که زن در فرایند تولید فراصنعتی، می تواند وابسته نباشد و کاملاً مستقل عمل نماید. البته این فرایند رو به تکامل همچنان ادامه دارد. از آنجا که فرایند مذکور در ذات جامعه نهفته است، مقاومت در برابر آن بیهوده می نماید و حداکثر می تواند گهگاه موجب کاهش سرعت آن شود. علت عمده این مساله به مناسبات ساختاری جامعه برمی گردد.

 در شرایطی که ساختار اقتصادی جامعه و بازار تولید نتواند بین کنش زنانه و مردانه تفکیک قائل شود. قطعاً بازتاب این موضوع در تمام ساختارهای جامعه مشاهده خواهد شد. بنابراین جامعه صنعتی موجب گسترش و توجیه کنش جنسیتی و نابرابری جنسی گردید. اما در ادامه، جامعه فراصنعتی بستری فراهم آورد که موجب کاهش نابرابری تاریخی بین دو جنس و بر هم زدن بنیان کنش جنسیتی گشت.

 بنابراین مناسبات ساختاری جدید در پی خود مناسبات نهادی جدید را نیز طلب می نماید. طبعاً هر جامعه ای که به سمت هماهنگی بین ساختارها و نهادهای خود پیش نرود. به سمت نابودی پیش خواهد رفت. این نابودی ممکن است به اشکال متفاوتی روی دهد. به عنوان نمونه “پیتر مک دونالد” جامعه شناس استرالیایی در تئوری خود توضیح می دهد که اگر در جامعه ای بین ساختارهای پهن دامنه و نهادهای تنگ دامنه هماهنگی نباشد، سطح باروری در آن جامعه به پایین ترین حد ممکن میل می کند، تا آنجا که آن جامعه نهایتاً به اضمحلال نزدیک شود. وی جوامع آسیای جنوب شرقی را مثال می زند که در آنها زنان نیز پا به پای مردان در ساختار اقتصادی حضور دارند. اما به دلایل متعددی مردم در آن جوامع در برابر تغییر در نهاد خانواده مقاومت می نمایند. به دلیل عدم تغییر در مناسبات نهاد خانواده، یعنی حفظ هنجارها و ارزش های سنتی خانواده، زن همچنان ناچار است که نقش سنتی مادری و همسری را به همان سان که در جامعه سنتی ایفا می شد، بدون تغییر ایفا نماید. در نتیجه این تناقض، زنان بر سر دو راهی قرار خواهند گرفت. راه اول این است که آنها میزان موالید خود را کاهش دهند. راه دوم نیز بازگشت زنان به خانه و پرداختن به فرزند آوری است.

 داده های آماری حاکی از انتخاب راه اول توسط زنان آسیای جنوب شرقی است. چرا که اولاً جامعه فراصنعتی به نیروی زنان به عنوان نیمی از جامعه نیاز دارد و آن را طلب می نماید. ثانیاً زنانی که برای ورود به عرصه جامعه آموزش دیده اند و به خود آگاهی و استقلال اقتصادی دست یافته اند، حاضر به از دست دادن این امتیازات نیستند. لذا جوامع آسیای جنوب شرقی در وضعیت بحرانی از نظر سطح باروری قرار دارند. در صورت ادامه این شرایط، در دراز مدت این جوامع از ماده اولیه خویش، یعنی جمعیت، خالی خواهند شد.

 به نظر می رسد که راهکار حل این گونه مسائل، هماهنگ سازی مناسبات نهادی با تغییرات ساختاری است. مثلاً در خصوص مثال فوق اگر شرایطی فراهم گردد که طی آن زنان بتوانند بدون ایجاد اختلال در فعالیت اقتصادی و اجتماعی شان به فرزند آوری بپردازند. قطعاً این امر را انجام خواهند داد و جامعه با حفظ جمعیت خود بقا می یابد.

 اگر بخواهیم برای مثال به یک مورد از این هماهنگ سازی اشاره نماییم. می توان از مرخصی زایمان نام برد. مرخصی زایمان مرخصی است که پس از زایمان برای مراقبت از نوزاد به زنان اعطاء می گردد. این موجب می گردد که زنان برای مدتی طولانی از کار، تولید یا رقابت اداری عقب بمانند. در حالی که مردان بدون چنین وقفه ای به پیشرفت خود در بازار کار یا رقابت اداری ادامه می دهند. بر اثر چنین وضعیتی زنان کمتر به فرزندآوری می پردازند، چرا که تولد فرزند، آنها را از مسیر پیشرفت دور خواهد نمود. در حالی که اگر نیمه ابتدایی مرخصی زایمان به زنان و نیمه دوم آن به همسرهایشان اعطاء گردد. در چنین شرایطی حداقل زنان نسبت به مردان در بازار رقابت اقتصادی و حیثیتی عقب نخواهند ماند. با ایجاد این توازن در جامعه، زنان با اعتماد بیشتری به فرزند آوری می پردازند و بقای جامعه تضمین می گردد.

 واضح است که در جامعه فراصنعتی روی دادن چنین اتفاقاتی گریزناپذیر است. از قالب مثال فوق نیز استفاده شد تا بیشتر روشن شود که ایجاد برابری جنسیتی در همه سطوح خرد، میانی و کلان اجتماعی جامعه فرا صنعتی امری اجتناب ناپذیر است. بنابراین حداقل از منظر برابری جنسیتی می توان به جامعه پست مدرن خوشبین بود. به طوری که حتی داده های کمی و آماری نیز اثبات می نمایند که زنان در زمینه های اشتغال و بازار کار، تحصیلات، امتیازهای سیاسی و اجتماعی و… به بهبودهایی دست یافته اند.

 نباید این نکته را نیز از نظر دور داشت که در تمام جوامع بشری، اگر چه با تفاوت های بسیار زیاد نسبت به هم، اما هنوز، سطحی از نابرابری جنسیتی وجود دارد. در هیچ کشوری برخورد اجتماعی برابر با زنان و مردان صورت نمی گیرد. شاید بخشی از این مساله به علت آن باشد که زنان در طول تاریخ ضعیف نگه داشته شده اند. اکنون زنان نسبتاً آزاد شده به زمان نیاز دارند تا

نسلی هم سطح با مردان را وارد جامعه نمایند. بخش دیگری از مساله می تواند به علت آن باشد که هنوز مرزهای مدرن و پست مدرن در هم تنیده هستند. حتی جوامع پیشرو، در حال گذار ساختار اجتماعی از مدرن به پست مدرن هستند. و تکمیل این فرایند نیازمند زمان است.

 

۲ - جایگاه زنان در برنامه ریزی های توسعه

 در ابتدا و پیش از هر چیز لازم است تا تعریف توسعه و برنامه ریزی توسعه در چارچوب علم جامعه شناسی مشخص شود. برای این امر باید گفته شود “توسعه جریانی چند بعدی است که مستلزم تغییرات اساسی در ساخت اجتماعی، طرز تلقی عامه مردم و نهادهای ملی و نیز تسریع رشد اقتصادی، کاهش نابرابری و ریشه کن کردن فقر مطلق است” (تودارو،۱۳۸۲ : ۲۳ ). بر اساس این تعریف برنامه ریزی توسعه به معنای تعیین استراتژی برای ایجاد تغییرات ذکر شده است. 

در خصوص رابطه جنسیت و برنامه ریزی های توسعه به طور مشخص یک رابطه دو سویه وجود دارد. بدین شکل که از یک طرف موضوع جنسیت یک موضوع بسیار مهم و قابل توجه در ساخت اجتماعی است و مهم ترین شاهد این ادعا همان است که جنسیت، تمام جامعه را به دو عنصر زن و مرد تقسیم می کند. از طرف دیگر یکی از مهم ترین اهداف توسعه، کاهش نابرابری است. جای شک نیست که یکی از مهم ترین گروه های هدف این امر، زنان هستند. چرا که همان گونه که پیشتر نیز بیان شد در تمام دنیا بین دو جنس نابرابری اجتماعی وجود دارد. بنابراین لازم است در هر کشور و جامعه که ادعای برنامه ریزی برای دستیابی به توسعه را دارد، بررسی شود که در این برنامه چه نقش و جایگاهی برای هر یک از دو جنس در نظر گرفته شده است؟ هر یک از آن ها چه مسئولیتی در راه رسیدن به توسعه دارند و در هر گام از دست یابی، از چه مزایایی از توسعه برخوردار می شوند؟ به طور کلی چه نگاهی به زن و مرد در فرایند برنامه ریزی صورت گرفته است و مهم تر آنکه دلیل و پیامد این وضعیت چیست؟ 

اینکه مقوله جنسیت چگونه در برنامه ریزی توسعه لحاظ گردد یک مساله پیچیده است که تئوری ها و نظریات مختلفی در خصوص آن وجود دارد. در اینجا فقط برخی از مهمترین تئوری ها و مدل های نظری این مساله را به اختصار بیان می کنیم. 

نظریه نئوکلاسیک: در این دیدگاه عامل اصلی توسعه عدم دخالت دولت است. رقابت و بازارآزاد، اصل و اساس توسعه و رشد اقتصادی است (تودارو،۱۳۸۲ : ۹۴). در ادامه، رشد و توسعه اقتصادی از میان بردارنده تمام مسائل و مشکلات کشورهای توسعه نیافته معرفی می شود. در این دیدگاه توسعه و رشد اقتصادی عامل کاهش نابرابری جنسیتی است. چرا که رشد اقتصادی موجب افزایش رقابت می شود و افزایش رقابت نیاز به نیروی متخصص را افزایش می دهد. این نیاز می تواند موجب افزایش تقاضا برای ورود زنان به بازار کار و رشد جایگاه آنان باشد. 

الگوی “زن در توسعه”: این الگو که با نام “الگوی زن در توسعه”(۱) شناخته می شود، روشی است مشخص، که نیازها و توانایی های زنان را به رسمیت می شناسد و ازاین رو برنامه های عملی و نظری مناسبی تدارک می بیند تا مشارکت زنان در بخش تولیدی تسهیل شود. این روش برنامه ریزی، در پی رفع تبعیضجنسیتی است و سعی در تسهیل دسترسی زنان به امکانات دارد. به عبارتیزنان را گروه هدف خود تعریف می کند. 

الگوی “جنسیت و توسعه”: الگوی جنسیت و توسعه(۲) از دهه ۱۹۸۰ جایگزین الگوی زنان در توسعه شد. بر اساس این الگو، در فرایند توسعه، زنان گروه هدف نیستند، بلکه اساساً کل جامعه بر اساس جنسیت مورد بازسازی قرار می گیرد. یعنی زنان و مردان با هم در نظر گرفته می شوند. نهادهای خرد و کلان اجتماعی برای مشارکت برابر هر دو جنس مورد بازسازی قرار می گیرند. 

نظریه ی حاشیه ای شدن زنان: از نظر “بلامبرگ”،برنامه های توسعه که با نگاه و دید صرفا اقتصادی و بدون در نظر گرفتن جنسیت و بافت اجتماعی و فرهنگی جامعه انجام میشود نه تنها عامل کاهش نابرابری جنسی نیست، بلکه این نوع برنامه ریزیموجب افزایش نابرابری جنسیتی می شود. بدین ترتیب که اگر رشد صنعتیرخ دهد، از آنجا که به لحاظ بافت سنتی اجتماعی و فرهنگی، اجازهآموزش و کسب تخصص به زنان داده نمی شود و یا حداقل به اندازهمردان، زنان از این آزادی برخوردار نیستند. از یک طرف زنان به دلیل صنعتی شدن، مشاغل سنتی خود را از دست داده اند و از طرف دیگر اجازه آموزش و کسب تخصص برای به دست آوردن مشاغل صنعتی را ندارند. نتیجه این امر به حاشیه رانده شدن زنان در بازار کار است. 

دیدگاه زنان در توسعه دیدگاهی سخت و از بالا به پایین است در حالی که دیدگاه جنسیت و توسعه دیدگاهی نرم و از پایین به بالا است. براساس الگوی جنسیت و توسعه، ابتدا تمام شرایط و زمینه های اجتماعی، اعم از شرایط نرم افزاری و سخت افزاری برای مشارکت برابر زنان در فرایند توسعه فراهم می شود. سپس آنها وارد این فرایند می شوند. اما در دیدگاه زنان در توسعه صرفاً به شرایط سخت افزاری همچون تصویب قوانین برای ورود زنان به مشاغل مختلف توجه می شود. این در حالی است که فراهم کردن تسهیلات نرم افزاری، همچون ذهنیت افراد به کار زنان، نگاه برابر به توانایی های زن و مرد و مواردی از این دست نقش بسیار مهمی در فراهم کردن زمینه ها برای ورود پرقدرت زنان به مشارکت در فرایند توسعه دارند. 

در دیدگاه جنسیت و توسعه، تفاوت ها و توانایی های جنسی به رسمیت شناخته می شوند. از نظر ساختاری و نهادی شرایطی فراهم می شود که محدودیت های جنس مرد و زن کمترین بازتاب را در فعالیت های اجتماعی آنها داشته باشد. برای این کار هر دو جنس به طور همزمان به کار گرفته می شوند. به طور مثال برخی از فعالیتها مثل مراقبت از بچه ها که ارتباطی با جنس افراد ندارند اما در جامعه به صورت زنانه یا مردانه تعریف شده اند، در برنامه ریزی بر اساس الگوی جنسیت و توسعه به شکلی عمل می شود که تعریف جامعه از این فعالیت ها و برچسب های جنسیتی آن ها تغییر کند، تا زنان و مردان بتوانند آزادانه تر در فعالیت های اجتماعی مشارکت داشته باشند. 

بنابراین به نظر می رسد مناسب ترین الگوی برنامه ریزی برای توسعه، الگوی جنسیت و توسعه باشد. چرا که در این الگو هم اهداف توسعه و هم روند دستیابی به آن منظور شده است. همچنین این الگو با مباحث قبلی بیان شده در متن، مانند هماهنگی نهادی و ساختاری، همسویی دارد.

 

جنسیت و توسعه  

سه قضیه اساسی در خصوص ارتباط زنان با توسعه مطرح است:

۱- زنان هم اکنون از لحاظ اقتصادی بیش از آنچه که معمولا تشخیص داده می شود، نقش ایفا می کنند.

۲- توانایی زنان برای کار کردن، اغلب به خاطر فرهنگ و سنت که گاه به صورت قانون یا سیاست در می آید، محدود و از تولیدگری آنان کاسته می گردد.

۳- سرمایه گذاری درباره زنان می تواند مسیری سودمند برای کارایی اقتصادی و دیگر اهداف توسعه باشد.

زنان اغلب هدف یا بهره ور تلقی می شوند و در مواردی بسیار اندک کارگزار یا یاریگر کارآمد توسعه به شمار می روند.

دستیابی به اهداف جنسیتی توسعه نیازمند تلاش آگاهانه برای گنجاندن منافع مردان و زنان در چشم انداز پیشرفت جامعه می باشد. این امر از راه درک نقش ها، مناسبات و کمک های زنان و مردان به زندگی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی صورت می گیرد. 

توسعه فقط به معنای دستیابی به منابع و رفاه نیست بلکه به فرایندی بستگی دارد که به وسیلة آن، این منافع حاصل گردد. فرایند توسعه به طوریکه بوسیلة اکثر سازمان های توسعه تعریف گردیده، به معنای مشارکت گروه های هدف در فرآیند توسعه می باشد. به گونه ای که اینان تنها به عنوان گروه های بهره مند از عایدات طرح بشمار نمی آیند، بلکه بدین وسیله قابلیت توسعه ای خویش را در مورد تشخیص و فایق آمدن بر مشکلات تقویت می نمایند.

 توسعه پایدار دارای سه ویژگی برجسته است که هر سه برای زنان نویدبخش است. نخست اینکه توسعه پایدار بیشتر مبتنی بر توزیع است تا تولید. در این حالت توزیع عادلانه دستاوردهای توسعه از لحاظ جنسیتی، قومیتی و مانند آن مورد توجه می باشد. این در حالی است که در کشور های در حال توسعه، مردان بیشتر بهره وران توسعه بوده اند و زنان قربانیان توسعه. 

زیرا توسعه برای زنان به معنی بار کاری بیشتر در بیرون از خانه بوده، در حالی که دستاورد های مثبت توسعه بیشتر نصیب مردان شده است. به همین دلیل برای بهبود دسترسی های زنان به دستاوردهای توسعه، مسائل زنان مورد توجه بیشتری قرار گرفته و ارتباط میان برنامه های توسعه و بهبود شرایط عمومی زنان برای کارگزاران بین المللی به موضوع مهمی تبدیل شده است. اینک در برنامه های توسعه جهانی این امر حائز اهمیت جدی تلقی شده، و موفقیت برنامه های توسعه در کشور های کمتر توسعه یافته و در حال توسعه را به جنسیتی کردن توسعه موکول ساخته است.

 

دومین ویژگی برجسته توسعه پایدار این است که معطوف به آینده است نه حال، و از این لحاظ نوعی دوراندیشی و آینده نگری در آن مشاهده می شود. در اینجا نیز باید ابراز داشت که تردیدی نیست که وضعیت گذشته زنان به ویژه در کشور های در حال توسعه با هیچ واژه ای به خوبی پدرسالاری توضیح داده نمی شود. این در حالی است که در توسعه پایدار که معطوف به آینده می باشد قرار بر این است که گذشته نابرابر به آینده ای برابر تبدیل شود. 

سومین ویژگی توسعه پایدار این است که بیشتر معطوف به پرورش است تا گسترش. بدین ترتیب صرف افزایش کمینه های مثبت، دیگر مسأله اصلی نیست، بلکه هدف اصلی پرورش انسانهایی توسعه یافته و به بار آوردن استعداد های نهفته انسانهاست. زنان بیش از هر گروه اجتماعی دیگری در معرض سرکوب استعداد ها و قابلیت های نهفته خویش قرار داشته اند. 

اگر بر آن باشیم که توسعه ای واقعی و پایدار در کشور خود ایجاد کنیم باید به این نکته نیز واقف باشیم که اولاً چنین توسعه ای بدون افزایش دائم و سریع زنان در عرصه های اجتماعی ممکن نیست و ثانیاً این اقدام تنها از طریق ایجاد عدالت در سیستم آموزشی ممکن نخواهد بود، بلکه باید آن را به عدالت در توزیع امتیازات اجتماعی و از جمله مهمترین آنها، حق اشتغال، گسترش داد. تاریخ توسعه یافتگی به روشنی بر این نکتده تأکید دارد که مشارکت واقعی اجتماعی در جامعة صنعتی از محور کار و اشتغال انجام می گیرد. از این رو عبث خواهد بود که به انتظار حل مسأله از طریق مکانسیم های طبیعی عرضه و تقاضا در بازار بنشینیم. 

و باید بدانیم که دخالت دولت در این زمینه برای ایجاد تعادل و فراهم آوردن زمینه های واقعی مشارکت و جذب زنان به بازار کار ضروری است. در غیر اینصورت سرمایه گذاری های گسترده برای آموزش زندان چه در سطح پیش دانشگاهی و چه بخصوص در سطح دانشگاهی، تلف شده و این اتلاف تأثیر بسیار سویی بر اقتصاد و توسعه اجتماعی کشور خواهد داشت.

 

پانوشت ها:

۱- Women In Development

۲- Gender And Development

منبع:مدرسه فمینیستی