فرهنگ سیاسی ما تک پهلوان است

نویسنده

hashayeri.jpg

رفتار سیاسی شهروندان در هر جامعه یی بازتاب آموزه هایی است که افراد در‎ ‎مقاطع مختلف زندگی فرا می ‏گیرند.اگر جامعه یی رفتار سیاسی سیستماتیک یا‎ ‎حزبی را به عنوان یک مکانیسمی برای جا به جایی ‏دولتمردان پذیرفته و علیه‎ ‎آن تبلیع نمی کند برآمده از یک آموزش همگانی از مهد کودک تا دانشگاه و پس‎ ‎از ‏فارغ التحصیلی است، اما جامعه ما اغلب به رفتارهای محفلی و توده یی بها‎ ‎داده است. ‏

پروفسور حسن عشایری روانشناس اجتماعی در گفت وگو با اعتماد به‎ ‎سوالات سیاسی خبرنگار ما پاسخ های ‏روانشناسانه یی داد که می توان این پرسش‎ ‎و پاسخ را به عنوان یک طرح مساله و نه کوششی برای حل مساله ‏در نظر گرفت‎.


‎– ‎یکی از مهمترین الزامات ایجاد یک جامعه دموکراتیک، وجود شهروندان‎ ‎دموکراتیک یا به ‏تعبیر دیگری شهروندان ماهر است. از یکصدسال پیش که انقلاب‎ ‎مشروطیت در ایران به ‏وقوع پیوسته تاکنون این مساله به عنوان یک خلأ در‎ ‎جامعه ما مطرح بوده است و برخی ‏صاحب نظران در میان علل مختلفی که برای به‎ ‎تاخیر افتادن دموکراسی در ایران برمی ‏شمارند به فقدان شهروندان دموکراتیک‎ ‎هم اشاره می کنند. بنابراین پرسشی بزرگ در برابر ‏نظام آموزشی ایران قرار‎ ‎دارد و آن اینکه آیا شهروندان ایرانی از هوش لازم برای فراگیری ‏اصول یک‎ ‎زندگی دموکراتیک رنج می برند یا اینکه نظام آموزشی ما دچار چنان نقصی است‎ ‎که روحیه استبدادی با وجود نیاز به آموزه های دموکراتیک را در وجود‎ ‎شهروندان از ‏خردسالی تا دانشگاه نهادینه می کند؟‎


پیش از هر چیز باید بگویم که من به عنوان یک معلم دانشگاه، نتایج و‎ ‎تولیدات آموزش و پرورش را سر ‏کلاس می بینم. روحیات و خلقیات آنها را بررسی‎ ‎می کنم. فرزانه یی می گوید؛ «اگر دانشجویی در زمان ‏دانشجویی مشکل دارد،‎ ‎برگردید عقب، ببینید در مهدکودک چه اتفاقی برای او افتاده.» معنای این‎ ‎جمله این ‏است که ما در مواجهه با مشکلات نباید به همان مقطع بروز مشکل‎ ‎بسنده کنیم. باید برگردیم عقب، تاریخچه و ‏تکاملش را مورد بررسی قرار‎ ‎بدهیم. بنابراین تصور من این است که باید مساله را این گونه طرح کنیم که‏‎ ‎در ‏جامعه ما فرهنگ حاکم بر خانواده ایرانی با فرهنگ حاکم بر مدرسه و جامعه‎ ‎یی که رسانه ها هم بخشی از آن ‏هستند در تعارض است. البته این تعارضات در‎ ‎همه جای جهان کم و بیش وجود دارد اما مدرسه نوعی جبران ‏کننده است و می‎ ‎تواند انعطاف پذیری ایجاد کند. به عنوان مثال آن فرهنگی که از خانواده‎ ‎برخی کشورهای ‏آسیای شرقی خیلی سنتی است در مدرسه با روش جبران تنظیم می‎ ‎شود. وقتی می گوییم در ژاپن پیشرفت ‏ایجاد شده در پشت آن مسائل فراوانی‎ ‎اتفاق افتاده است یا در زمان کندی رئیس جمهور امریکا جاسوس ها ‏بررسی‎ ‎کردند، متوجه شدند در بحث های علوم فضایی شوروی از آنها جلو افتاده است‎. ‎رفتند به طور مخفیانه ‏بررسی کردند، بعد از دو سال استادان بنامی که تحقیق‎ ‎کرده بودند اعلام کردند باید کتاب های اول دبستان را ‏عوض کنیم. دقت کنید،‎ ‎نگفتند که باید به پنتاگون پول بیشتری داد، نگفتند که در آریزونا روی‎ ‎انرژی هسته یی ‏کار کنیم. گفتند کتاب های درسی مدارس باید عوض شود. اینها‎ ‎شواهدی است که همه آنها مستند است. یعنی ‏خردورزان و اندیشمندان شان به‎ ‎آنجا رسیدند که «ذهن» باید عوض شود چون ذهن هایی که از مدرسه بیرون ‏می‎ ‎آیند، میوه اش را بعدها خواهند دید. این نکته خیلی مهمی است و من متاسفانه‎ ‎باید بگویم که ما از تاریخ یاد ‏می گیریم که از تاریخ نمی شود یاد گرفت‎.


‎- ‎وقتی درباره تضاد سه نهاد جامعه، خانواده و مدرسه با هم سخن گفتید، یاد‎ ‎جمله یی از ‏سیمین بهبهانی افتادم که زندگی مردم امروز را زندگی چندزیستی‎ ‎یا دست کم دوزیستی ‏توصیف کرد. خانم بهبهانی گفت؛ آنچه در مدرسه به عنوان‎ ‎ارزش آموزش داده می شود در ‏خانواده ضدارزش است یا آنچه در جامعه رفتار می‎ ‎شود خلاف آموزه های مدرسه و خانواده ‏است. بنابراین یک فرد برای آنکه‎ ‎بتواند در این سه جزیره دوام بیاورد باید هر بار به رنگی ‏در بیاید‎. ‎پیامدهای بدیهی این چندزیستی نخست عدم اعتماد به نفس است، دوم عدم اعتماد‎ ‎به جامعه و سپس عدم اعتماد به دولت است. ارزیابی شما برای درمان زندگی‎ ‎چندگانه ‏چیست؟‎


در کشورهای دیگر مطالعات و مشاهدات خوبی انجام گرفته است و نیازمند‎ ‎میکروسکوپ هم نیست. قبل از ‏اینکه به این مشاهدات بپردازیم رفتاری که دانش‎ ‎آموز ما انجام می دهد را مرور کنیم، ببینیم چه می شود. ‏بارها دیده اید‎ ‎دانش آموزان وقتی امتحان می دهند، کتاب هایشان را پاره می کنند و در جوی‎ ‎آب می اندازند، ‏حتی عده یی بعد از پایان امتحانات می روند دو ش می گیرند‎ ‎تا مدرسه را از خودشان دور کنند. دنیا چراگاه ‏نیست پس باید با چرا شروع‎ ‎کنیم که چرا اینجوری است. در شمال فرانسه از یک دانش آموز می پرسند ‏درباره‎ ‎معلمت حرف بزن، افقی صحبت می کند، یعنی ارتباط از بالا به پایین نیست، این‎ ‎یعنی پویایی ارتباط. ‏او در زبانش نشان می دهد که ارتباطش با معلم مدرسه‎ ‎چگونه است. همین نشان می دهد که در امر آموزش ‏نوعی مشارکت و هم آموزی در‎ ‎بیان دانش آموز وجود دارد. این را تجربه کرده است که بر زبان می آورد. ‏در‎ ‎جنوب فرانسه که الجزایری ها آنجا هستند، دانش آموز مثل شمال فرانسه درباره‎ ‎معلمش سخن نمی گوید و ‏اگر کمی به او فرصت بدهیم به معلمش ناسزا هم می گوید‎ ‎چون از مدرسه کمی نفرت بر او تحمیل می شود. ‏حالا بیاییم کشور خودمان، آیا‎ ‎بررسی کرده ایم چرا دانش آموزان بعد از امتحان کتاب هایشان را پاره می‎ ‎کنند؟ شما از یک دانش آموز بپرسید که الگوی تو کیست یا نام چندنفر را بگو،‎ ‎ذهن شان خالی است، آیا اینها ‏علائم خاصی از یک نارسایی نیست؟ شما نگاه‎ ‎کنید ارتباط معلم با دانش آموز چطور است. آیا معلم با دانش ‏آموز ما ارتباط‎ ‎دارد یا تماس؟،‎


‎- ‎منظورتان از تمایز ارتباط با تماس چیست؟‎


معلم به وسیله کتاب با دانش آموز تماس دارد. چون فقط کلاس درس نیست. معلم‎ ‎باید با دانش آموز همدلی ‏داشته باشد. چرا؟ برای اینکه آنچه در خانواده‎ ‎اتفاق نیفتاده در مدرسه به شکل منظم رخ بدهد. در حقیقت ‏مدرسه این نکته را‎ ‎یاد می دهد که دنیا دلبخواه نیست و نظم دارد. اساساً معنای یادگیری یعنی‎ ‎نظم. آیا به نظر ‏شما مدارس ما مغز اجتماعی تربیت می کند که شاگردانش را به‎ ‎اول و آخر تقسیم بندی می کند؟ آیا این ‏آموزش نظم است؟ به نظر من خیر، این‎ ‎یک آسیب رسانی شخصیتی است‎.


‎- ‎علاوه بر اشکالی که شما وارد کردید برخی صاحب نظران از معماری مدارس تا‎ ‎نحوه ‏ارتباط معلم با دانش آموزان، مواد درسی و تفریحات که همه دست به دست‎ ‎هم می دهند که ‏شخصیت شهروندان پی ریزی شود، از چنان ناموزونی برخوردار است‎ ‎که به رغم تغییر ‏سیستم های گوناگون، امکانات و حتی سطح زندگی مردم و زاویه‎ ‎نگاه آنان به سرنوشت ‏خود از مشروطه تاکنون تغییر چندانی نکند. آیا شما هم‎ ‎این مساله را تایید می کنید؟‎


بله، فراموش نکنید که ما یک فرهنگ تک پهلوان تختی، تک تولیدی نفت و‎ ‎تکنوازان داریم. این حس ‏همبستگی که در جامعه ما ضروری است در آموزش و‎ ‎پرورش ساخته نمی شود، نیازی که جامعه به شهروند ‏دارد را نمی توان در کتاب‎ ‎درسی دانش آموزان خلاصه کرد چون در ارتباط با شهروند مهم ترین مساله یی ‏که‎ ‎اتفاق می افتد بینش است. اینشتین جمله یی دارد که می گوید؛ «اتم را می شود‎ ‎شکافت اما بینش مردم را به ‏سادگی نمی شود تغییر داد.» ما نباید اصولاً سنت‎ ‎گریز باشیم اما یک جاهایی باید سنت شکن و مرزشکن ‏باشیم. نه اینکه محیط‎ ‎آموزش را مانند کنسرو تبدیل به پکیجی کنیم که دست نخورده داده می شود. در‎ ‎این پکیج ‏تماس با دانشجو هست بدون اینکه دانشجو فعالیت و خلاقیت داشته‎ ‎باشد. پیاژه جمله قشنگی دارد. او می گوید؛ ‏‏«من موقعی که چیزی به دانش آموز‎ ‎دادم یک چیزی را ازش دریغ کردم که خودش می توانست به آن برسد.» ‏آیا ما این‎ ‎امکان را فراهم می کنیم که دانش آموز خودش با استدلال ورزی، نه اندیشه ها‎ ‎را، که اندیشیدن را ‏تجربه کند. اشتباه کند، به مساله نگاه کند، زیر سوال‎ ‎ببرد و حتی یک موضوع را نفی کند و جای آن چیز ‏بهتری بگذارد؟، هرگز، یعنی‏‎ ‎حقیقت همین است؛ «زانو بزن.» اقتداری که معلم دارد، کتاب دارد، مدرسه‎ ‎دارد، بدون خدشه باید انتقال پیدا کند. در خانواده که اصولاً مردسالاری‎ ‎است، معمولاً ذهن پیش ساخته است. ‏در مدرسه عوض اینکه اینها را بررسی کنند،‎ ‎چه می کنند؟، ما این گرفتاری های ذهنی را داریم. ذهن است ‏که شخصیت را می‎ ‎سازد‎.


‎- ‎این پرسشگری دو ریشه دارد؛ نخست فکر‎ ‎کردن، دوم مسوولیت پذیری‎.


آنچه برای جامعه ما خیلی مهم است مسوولیت پذیری است. خودکفایی است. برای‎ ‎این هم یک پیش زمینه لازم ‏است؛ پیش زمینه یی که ما در جامعه کم داریم‎.


‎- ‎این پیش زمینه چیست؟‎


جرات ورزی. شما نگاه کنید این جرات ورزی در دانش آموزان امریکایی خیلی قوی‎ ‎است. می دانید چرا؟ به ‏خاطر اینکه این مساله در آموزش و پرورش شان خیلی‎ ‎قوی است‎.


‎- ‎یعنی چگونه؟‎


به طور مرموزی این درس به دانش آموزان داده می شود. در حالی که دانش آموز‎ ‎ما از روز اول باید توسری ‏خور بار بیاید. ساکت باشد، آرام باشد‎.


‎- ‎می توان همین را به بزرگسالی و رفتار در برابر حکومت و دولت هم تعمیم داد؟،‎


ما می گوییم مرجع. مرجع چیست؟ مرجع قدرت است نه منطق؟، هم در خانواده و هم‎ ‎در مدرسه این مساله به ‏بدترین شکل ممکن آموزش داده می شود. مادر بچه را‎ ‎تهدید می کند «به پدرت می گویم» یا معلم هم همین ‏طور. به جای اینکه با‎ ‎دانش آموز وارد بحث شود، با تهدید دعوت به اطاعت می شود. این جزء مسائل‎ ‎تربیتی ‏ماست. یعنی انسان های ما یک بعدی بزرگ می شوند. ریاضیات یاد می‎ ‎گیرند، حتی المپیک هم می روند اما ‏هوش عاطفی شان، سواد اجتماعی شان در حد‏‎ ‎خیلی پایینی است یعنی اینکه شخصیت یکپارچه یی که مهارت ‏داشته باشد،‎ ‎هیجانات و احساساتش را با خردورزی، عقلانیت و علم پیش ببرد، نیست‎.


‎- ‎این نکته ناظر بر همان فرهنگ تک پهلوان و تک تولید و تکنواز است؟،‎


باید تعریف کرد هدف از آموزش و پرورش چیست؟، هدف این است که زیستن را یاد‎ ‎دهد. گام بعدی همزیستی ‏در خانه، مدرسه و جامعه است. همزیستی معنایش این‎ ‎نیست که همه مثل هم بشوند. در همزیستی تفاوت های ‏فردی خیلی مهم است‎. ‎خلاقیت آنجاست که بتواند دیگران را با رفتار و عقیده دیگر تحمل کند و در‎ ‎ضمن در ‏آنها چیزهایی را جست وجو کند که در خودش نیست. گام بعدی خودشکوفایی‎ ‎است یعنی فرد با خودباوری ‏بتواند از محدودیت های ذهنی که وجود دارد پرواز‎ ‎کند. آنقدر پرواز کند که اصلاً بیفتد تا پرواز فکر را یاد ‏بگیرد و برای‎ ‎پرواز هم تنها بال های قوی لازم نیست. فضایی نیاز است که بتواند آن فضا را‎ ‎بشکند و اوج ‏بگرید. وقتی معلم این فضا را ایجاد نکرد، این عقاب در سطح مرغ‎ ‎خانگی عمل خواهد کرد، چون جوی ‏نیست که او آن را بشکند‎.


‎- ‎یکی از مهم ترین وجوه رقابت سیاسی در میان ما ایرانیان، نپذیرفتن اصل‎ ‎رقابت مسالمت ‏آمیز است. حتی گاهی اوقات کار به حذف رقیب هم می رسد. آیا‎ ‎این را باید در فرهنگ ‏آموزشی جست وجو کرد؟‎


شاگرد اول وقتی شاگرد اول است که به او بگویند نمره ات 20 است اما نمی‏‎ ‎دهیم تا زمانی که به دانش ‏آموزی که از نظر اقتصادی وضعش مناسب نیست کمک‎ ‎کنی تا سطح او هم ارتقا یابد. آن وقت نه نمره 20 که ‏نمره بالاتری می گیری‎. ‎اما در مدرسه تیزهوشان ما اتفاقی که افتاده بود، این بود که یک دختر‎ ‎همکلاسش را ‏هل می دهد جلوی ماشین تا خودش شاگرد اول شود یا بعضی دانش‎ ‎آموزان، کتاب های حل مسائل را از ‏کتابخانه مدرسه جمع می کنند تا دیگران‎ ‎دسترسی نداشته باشند مسائل را حل کنند. این دیگر رقابت نیست. ‏حسادت است‎. ‎شادی من در ناشادی دیگری است. باید این نکته را به طور مرموز آموزش بدهیم‎ ‎که کار منشاء ‏زیبایی است چون اساساً مغز را کار ساخته است و مدرسه کارگاه‎ ‎زندگی است؛ هم کارگاه ذهنی و هم کارگاه ‏بدنی‎.


‎- ‎یکی از آثار بدیهی زندگی چندزیستی، رواج ریاکاری است. در چنین شیوه یی‎ ‎فرد ناگزیر ‏است برای بقا و دوام خودش دروغ بگوید و حتی آن را به عنوان یک‎ ‎ارزش در وجودش ‏نهادینه کند، تعبیری که برای زرنگی برخی ها به کار می برند‎. ‎همین مساله در حوزه ‏مشارکت سیاسی و مشارکت اجتماعی هم مصداق دارد یعنی یک‎ ‎فرد گاه برای دست یازیدن ‏به یک پست و منصب انتخابی و انتصابی ناگزیر است‎ ‎عقایدش را کتمان کند یا نهایتاً به ‏تزویر روی بیاورد. چگونه می توان با‎ ‎فرهنگ تزویر و ریاکاری مقابله کرد؟‎


علت این رفتار این است که سازمان بندی رفتارهای اجتماعی تابعی از محرک های‎ ‎خاص است. یکی محرک ‏شخصی است و یکی شرایط محیطی. شما می دانید انسان ها‎ ‎معمولاً رفتارشان را پیش بینی می کنند و تجربه ‏می کنند. اینها مربوط به‎ ‎جاهایی است که فرد جرات ورزی داشته باشد ولی وقتی شرایط به گونه یی است که‎ ‎بازار ترویج داغ است، فرد به بیماری دچار می شود که ما در روانشناسی اسمش‎ ‎را گذاشته ایم «درماندگی ‏آموخته شده.» چرا در زبان فارسی این همه واژه های‎ ‎چاپلوسانه داریم؟ چاکرم، نوکرم، خاک پایم. همه اینها ‏به خاطر این است که‎ ‎فرد بتواند در این فرهنگ نفس بکشد‎.


یعنی یک الگو وجود دارد. چرا این الگو در جاهای دیگر وجود ندارد؟ چون‎ ‎ژنتیکی نیست، آموزشی است، ‏این الگو فرهنگی است که کمتر از 10 درصد با‏‎ ‎خودمان به دنیا می آوریم‎.


‎- ‎یعنی در فرآیند آموزش، تزویر و ریاکاری در وجود فرد نهادینه می شود؟‎


بله،‎


‎- ‎اما آموزش رسمی که این مسائل را تبلیغ نمی کند؟‎


درست است. ما اسمش را می گذاریم آموزش پنهان چون فرد فضایی برای ابراز‎ ‎وجود شخصی و فکری و ‏اعتماد داشتن برایش وجود ندارد. بنابراین مجبور است‎ ‎برای حفظ موقعیتش تایید کند. چون کسی به او یاد نداده ‏است یعنی آموزش‎ ‎ندیده است که نقد کند. در عوض سفله پروری کرده ایم و طبیعی است در جامعه‎ ‎استبدادزده ‏زبانش و نوشتارش مملو از ادبیات گذشته است. فرهنگسرا را می‎ ‎توان در دو سال ساخت اما فرهنگ مردم را ‏نمی توان در 20 سال عوض کرد. به‎ ‎نظرم آموزش و پرورش ایران باید بکوشد روی این تعارض که در ‏زندگی ماست کار‎ ‎کند. درمان این مساله به برنامه ریزی نیازمند است. باید از کتاب های درسی‎ ‎شروع شود، ‏از رابطه معلم و دانش آموز، از فضایی که وجود دارد و از رسانه‎ ‎ها که کارکرد کمک آموزشی دارند باید ‏شروع شود. اینها دست به دست هم می دهد‎ ‎تا شخصیتی که می خواهد قامت راست کند، خودباوری داشته ‏باشد، جرات ورزی‎ ‎کند، ابراز وجود و استدلال ورزی کند. این مسائل را ما آموزش نمی دهیم. اما‎ ‎در ‏کشورهای دیگر همه اینها را آموزش می دهند. در مدارس کشورهای دیگر یک‎ ‎بحران فکری که ایجاد می ‏شود آن را تبدیل به فرصت می کنند. برای خلاقیت ذهن‎ ‎کودک آنها بحران را به فرصت تبدیل می کنند و ما ‏فرصت هایمان را به بحران‎. ‎وقتی تعارضی ایجاد می شود به کودک می گوییم به تو مربوط نیست. در حالی ‏که‎ ‎این بحران فکری یک فرصت است. درد زایمان شخصیت است که ما سرکوبش می کنیم‎. ‎وقتی شهروندی ‏اضطرابی دارد، نگران است. نادان و کم دان است. این فوق‎ ‎العاده مهم است که ما این را با دارو و نه با ‏سرکوب و اصطلاحاتی همچون به‏‎ ‎تو مربوط نیست جواب بدهیم. من همواره گفته ام قرن 21 قرن ایدئولوژی ‏نیست،‎ ‎قرن متدلوژی است یعنی اینکه ما به چه روشی به چه هدفی می رسیم. ما خیلی‎ ‎جاها حتی عقده های ‏خودمان را به عنوان عقیده تحمیل می کنیم و این فوق‎ ‎العاده خطرناک است. در تلویزیون آموزش می دهیم ‏‏«بی خیال». چرا «بی خیالش»؟‎ ‎زندگی همه اش خیال است. یا در برنامه یی می گوید می زنم تو مخت. مخ ‏برای‎ ‎زدن نیست، برای فکر کردن است. این چه طرز برخورد با مخ است؟، زبان ابزار‎ ‎تنظیم رفتار است. ‏این فاصله را چه کسی آفریده است؟ چرا این گونه است؟ چرا‎ ‎محتوای آموزش در یک ده با مثلاً محلات اعیان ‏نشین تهران هم سطح است؟ می‎ ‎تواند هم سطح باشد؟،‎


‎- ‎از نگاه شما تربیت شهروندان، فله یی است نه هوشمندانه و سیستماتیک؟‎


تند نرویم، من فکر می کنم هوش هست، شعور نیست. آنچه مهم است شعورمندی نیست‎.


‎- ‎در رفتارهای اجتماعی شهروندان هم این مساله قابل تعمیم است؟‎


بالاخره نطفه اش، اتم و مولکولش همین است. مدرسه سهمی دارد، صداوسیما یک‎ ‎سهم و خانواده هم همین ‏طور. بنابراین آنچه مدنظر شماست چند عاملی است‎.


‎- ‎در گذشته مباحثی مربوط به تهاجم فرهنگی مطرح می شد. از سویی شما گفتید‎ ‎نباید ‏خوراک فرهنگی را مانند کنسرو تحویل مردم بدهیم. این مساله تهاجم‎ ‎فرهنگی و کنسرو ‏فرهنگی قابل جمع است؟‎


اینها همه جمع اضداد و پارادوکس است‎.


‎- ‎و با این اضداد می توان به توسعه امیدوار بود؟‎


اساساً معنی توسعه برای من این است؛ تحریک پذیری، تحلیل محرک و پاسخ‎ ‎متناسب به تحریک. کشور یا ‏شخص و گروهی که بتواند این مساله را تحلیل کند و‎ ‎پاسخ متناسب را ارائه کند، این فرد، کشور یا گروه ‏توسعه یافته است. کسانی‎ ‎که توسعه یافته هستند در سکوی آینده نشسته، به حال نگاه می کنند‎.


‎- ‎ما از سکوی حال به گذشته نگاه می کنیم؟‎


ما حرف می زنیم اما سخنی نمی گوییم. تورم زبانی داریم و از زبان سوء‎ ‎استفاده می کنیم. زبان یعنی ‏فرهنگ. آن وقت این زبان دارد در صداوسیما کار‎ ‎خودش را می کند. فرهنگ کنسرو نیست. باید روح زمانه ‏را در فرهنگ بدمیم‎.


‎- ‎آقای دکتر، این همه درباره مسائل و مشکلات مربوط به رفتارهای ایرانیان سخن گفتیم، ‏شما برای درمان این مسائل چه پیشنهادهایی دارید؟‎


باید مدارس را بزرگ و خانه ها را کوچک کنیم. باید ارتباط بین خانواده و‎ ‎مدرسه در انتقال دانش و فناوری و ‏تسهیل رفتار علمی تر و محکم تر باشد‎. ‎بستر فرهنگی باید آماده شود. دیگر پیشنهادهای من در حوزه اصلاح ‏کتاب ها‎ ‎است. ساختار کتاب ها باید عوض شود. یکی دیگر از حوزه هایی که باید اصلاحات‎ ‎روی آن انجام ‏بشود آموزش دهندگان است. بایستی آموزش دگرگون شود و متدولوژی‎ ‎در آن محور قرار بگیرد. اصل «با ‏چه روش چه چیزی را» باید در ذهن جا بیفتد‎.


شعار بس است. شعور باید همگانی شود. اگر قرار است در مورد رفتار پژوهشی‎ ‎انجام شود، باید بی طرفانه ‏باشد، اگر امروز جوانی به انحراف می رود، علت‎ ‎طاغوت نیست چون 30 سال است که از طاغوت گذشته ‏است. باید رفتار خودمان را‎ ‎بررسی کنیم که چه کرده‎ ‎ایم که این جوان منحرف شده است. دیگر ریشه همه‎ ‎انحرافات در خارج و در طاغوت نیست. همه اش از امپریالیسم نیست. باید بررسی‎ ‎کنیم حتی اگر او توانسته ‏تاثیر بگذارد ما کجا ضعف داشته ایم که او توان‎ ‎اثرگذاری پیدا کرده است‎.


نکته دیگر اینکه سیستم ذهنی ما قبیله یی است در حالی که زندگی ما شهروندی‎ ‎است. بنابراین باید برنامه ‏ریزی ما طوری باشد که مغز اجتماعی رشد کند‎.


‎- ‎آیا این روند به نفع رشد مغز اجتماعی آغاز شده است؟‎


متاسفانه همه می خواهند گلیم خودشان را از آب بکشند. متاسفانه آن گونه که‎ ‎ما مشاهده می کنیم فردگرایی - ‏اگر به فرد برسد - خیلی قوی است. بعد شهروند‎ ‎آجر روی آجر گذاشته پول تولید می کند. زمین گران می ‏شود، این فاجعه است‎. ‎باید کار انسان پیشرفت کند، جامعه از لحاظ تئوری سیستم ها اثرگذار و‎ ‎اثرپذیر است. ‏آنچه مهم است داشتن یا بودن است چون وقتی در روزمرگی گیر‎ ‎کردم فکری برای پس فردا ندارم‎.


‎- ‎اکنون این گونه ایم؟‎


بله، متاسفانه در روزمرگی غوطه وریم. «این نیز بگذرد» این حرف مزخرفی است‎. ‎این نیز نگذرد. چرا ما ‏باید تسلیم سرنوشت شویم؟ ما باید در سکوی آینده‎ ‎بنشینیم و حال را نگاه کنیم تا بتوانیم فردایمان را بسازیم و ‏حل مساله‎ ‎کنیم چون زندگی سراسر حل مساله است. باید ببینیم مساله ما در آینده چیست؟،‏‎


‎- ‎اما ما ترجیح می دهیم صورت مساله را پاک کنیم؟‎


بله به مساله بنزین نگاه کنید. 70 میلیون بشر در این کره خاکی به اندازه‏‎ ‎یک میلیارد چینی بنزین مصرف می ‏کنند. یا جوانان را به خاطر پوشش شان تنبیه‎ ‎می کنیم. به جای پوشش ملی برای کوشش ملی در حل مساله چه ‏کرده ایم؟، شما‎ ‎نگاه کنید جوانان را به چه شکلی تنبیه می کنند. جوان آفتاب مهتاب ندیده را‎ ‎می برند ‏بازداشتگاه، کلی اطلاعات می گیرد از خلاف، باید به جوان ها عشق‎ ‎ورزیدن را یاد بدهیم. تعلق به خاک را ‏آموزش دهیم نه اینکه چنان رفتار کنیم‎ ‎که این پرسش را مطرح کند که من چرا در این کشور به دنیا آمده ام. ‏برای من‎ ‎مهم تر از هر چیزی غنی سازی فکر انسان ها است. عوض اینکه مغزها کینه و‎ ‎نفرت واقعیت ‏گریزی و غفلت را غنی سازی کنند باید از عشق و محبت، از یک‎ ‎انگیزه بنیادی برای ساختن و از همه مهم ‏تر بعد زیباشناسی بهره ببرند. زیبا‎ ‎ببینید چون قشنگ زیبا نیست، زیبایی، حل مساله است. عملکرد مثبت زیبا ‏است‎. ‎به قول ویکتور هوگو دو گروه می توانند جهان را تغییر بدهند؛ آنها که رنج‎ ‎می برند باید چاره یی ‏بیندیشند و آنها که می اندیشند رنج می برند. روی این‎ ‎اصل ما از چه چیزهایی رنج می بریم که باید تغییرشان ‏بدهیم؟ بینش و بستر‎ ‎فرهنگی باید عوض شود. دانش باید با وجدان اجتماعی باشد. باید با نظر مردم‎ ‎برای مردم ‏جلو برویم‎.‎

منبع:مصاحبه کیوان مهرگان، اعتماد یکشنبه