احمدی نژاد: پیامبران آرزو داشتند که در دوره من زندگی کنند.
روز، خارجی، بارگاه الهی
پیامبران زیر درختان و روی چند نیمکیت نشسته اند، حضرت عیسی دم در بازداشت شده و مریم مجدلیه و او جدا جدا توسط ماموران نیروی انتظامی، دارند بازجویی می شوند. از آن طرف حضرت موسی الواح ده فرمان را در دست دارد، تعدادی از یهودیان که یکی از آنها سوار یک گوساله طلایی است، با او بحث می کنند. مسوول دفتر الهی پائین می آید و به حضرت مریم می گوید “ خانم ببخشید، تشریف ببرید دفتر حاج آقا باهاتون یک کار سرپایی دارند” مریم هم که کفش پاشنه بلند پوشیده با دامن چسبان و تنگ و لگینگ سفید قر می دهد و سوار آسانسور می شود و به بارگاه الهی می رود. همین موقع کشتی نوح از راه می رسد و بغل ساحل توقف می کند و یک مشت خر و گاو و زرافه و یک فیل که روی آن محمود احمدی نژاد نشسته و یک میمون بغلش گرفته و دائم جای شان را عوض می کنند، از کشتی پیاده می شوند. پشت سر کشتی نوح پسر نوح کرال سینه می رود. و گروهی رفیق بد او را دنبال می کنند. از زیر آب یک ماهی پیدا می شود، خودش کنار ساحل می ایستد و دهانش را کاملا باز می کند، حضرت یونس از نردبانی که توی دهان اوست بیرون می آید و وارد ساحل می شود و لنگر می اندازد. لوط با حالتی درمانده از راه می رسد و دنبال کسی می گردد که به او شکایت کند. سه چهار نفر با موهای فرفری نارنجی و قرمز او را دنبال می کنند. از انتهای صحنه یوسف پیدا می رسد، پدرش یعقوب پیراهنی دستش گرفته و آن را بو می کند، و دائم اسپری زیر بغلش می زند. پشت سر یوسف زنی زیبا که به نظر زلیخا می رسد پشت او را گرفته و دائم به او می گوید “ بریم دیگه، بریم دیگه، من می خوام.”
حضرت ابراهیم در حالی که چاقویی در دستش است، دنبال پسرش اسماعیل می رود و به او می گوید “ بیا بابا، چیزی نمی شه، همین یک دفعه است.”
در سمت راست صحنه حضرت ایوب ایستاده است، زیر پایش علف سبز شده و بی خیال ایستاده است. انگار هیچ کاری ندارد. حضرت جرجیس از راه می رسد و دائم از همه می پرسد “ ببخشید، کسی با من کاری داشت؟”
همه با بی اعتنایی سرشان را برمی گردانند. جرجیس با نومیدی می پرسد: “ آخه من مطمئنم که کسی با من کار داره.”
حضرت خضر نیز از راه می رسد، کوله پشتی پشت سرش گذاشته است، جرجیس می گوید: “ ببخشید آقای خضر، شما کاری با من داشتین؟”
خضر می گوید: “ برو داداش! برو جلو بذار باد بیاد.”
در همین حال حضرت جبرئیل از آسمان پائین می آید، در حالی که یک برگه دستش است.
می گوید: “ برادران و خواهران، حضرات پیامبران عزیز! همین حالا یک نامه اومده برای ما، از یک آقایی به اسم محمود احمدی نژاد….
همه با هم می گویند: “ اووووووف”
جبرئیل ادامه می دهد: “ آقای احمدی نژاد گفته آرزوی همه پیامبران این بود که در زمان دولت من زندگی می کردند. با توجه به اینکه حاج آقا فرمودن اینجا خیلی شلوغ شده و بهتره بعضی از آقایون پیامبران برای نجات بشر گمراه یک سری به زمین بزنن، می خوایم امتحان شفای بگیریم ببینیم اگر کسی می خواد بره ایران، ببینه ایشون راس می گن یا نه. برنامه امتحان شفاهی همین جا برگزار می شه، لطفا به سووالات برادران نکیر و منکر که برای امتحان قرار شده موقتا کمک کنن، پاسخ بدن.
حضرت عیسی در بازجویی
نکیر: خیلی تشکر می کنم که این همه برای نجات بشر از گمراهی زحمت می کشید. لطفا انگیزه خودتون رو از رفتن به ایران بفرمائید؟
عیسی بن مریم: “ والله هر چی فکر می کنم از صلیب کشیدن بهتره. برادران ما از اونجا گزارش دادن که اونجا بیشتر از بطری و باتوم استفاده می کنن، ما خیلی عذاب کشیدیم، همین پیتر چند جاش سوراخ شد و دیگه حاضر نیست سوراخ بشه. الآن بازار هم خوبه. خیلی از همکیشان ارمنی ما اونجا اوضاع کاسبی شون خوبه، الآن بازار عرق کشی خوبه و بیشتر دست بچه های خودمونه. از نظر سیاست خارجی هم با وجود اینکه ایرونی ها مسلمون هستند، ولی با ارمنستان خیلی رابطه شون بهتره تا با آذربایجان. منم فکر کردم با مامان مریم و حاج خانوم مجدلیه مون بریم ایران، ببینیم چطوره. البته ما همه جوره جذام و دیفتری و کزاز داشتیم که دیگه عادت کردیم. فقط مامان مریم عادت داره زیاد تبرج می کنه، که قراره خود حاج آقا واسطه بشن مشکلی نباشه. مامان عادت داره همه اش معراج می ره، لطفا بفرمائین مزاحم نشن، ما دیگه مشکلی نداریم.”
( بلیت می گیرند و عیسی به ایران می رود.)
حضرت موسی در بازجویی
منکر: حاج آقا! برخلاف گفته دکتر احمدی نژاد ظاهرا می خواستن اسرائیل رو از بین ببرن، آیا شما به دعوت ایشون پاسخ مثبت می دین برین ایران زندگی کنید؟
موسی بن عمران: “ حرف که زیاد می زنن، ولی رئیس جمهور اسرائیل گفت که از وقتی ایشون اومده هم فلسطین از بین رفته و هیچی ازش باقی نمونده، برای اولین بار هم در اسرائیل دو سه ساله دعوایی در دولت نیست. برادران معتقد ما خیلی هم فرقی ندارن، مثلا خواهرای یهودی باید حجاب رو رعایت کنن، ولی توی اسرائیل نمی شه این کارو کرد. در حالی که خواهران ما در ایران حجاب شونو رعایت می کنن. فقط هر چند ماه یکی دو نفر رو از شیراز دستگیر می کنن به عنوان جاسوس موساد اعدام می کنن، اینو نمی تونیم کاری بکنیم، چون همین کار رو با مسلمونهای خودشون هم می کنن. از یک نظر هم مشکلی نداریم و او مساله ده فرمان هست که این بنی اسرائیل خودمون خیلی ما رو اذیت می کردن و حرف ما رو گوش نمی کردن، ولی فعلا در ایران هر روز فرمان صادر می کنن، هیچ گوساله سامری هم جرات نداره باهاش مخالفت کنه، من آرزوم اینه که نه تنها در ایران آقای احمدی نژاد زندگی کنم، بلکه ایشون بشه رئیس جمهور اسرائیل بشه، هر چی باشه ایشون از خودمونه.”
( حضرت موسی بعد از گرفتن بلیت به ایران می رود.)
حضرت مریم در بازجویی
نکیر: من نکیرم، بازجوی شما
حضرت مریم: همه اولش همینو می گن، ولی بعدش خدا خودش می دونه.
نکیر: می خواستم ببینم شما تشریف می برین ایران، با توجه به دعوت رئیس جمهور ایران که گفته همه پیامبران آرزوشون این بود که در ایران بودن.
حضرت مریم: “ عمرا اگر پامو بذارم. پسر بزرگ کردم مثل دسته گل، هیچ کس نپرسید باباش کیه. چون خود حاج آقا پشتم بود. حالا برم اونجا فردا بگن بچه رو از کجا آوردی؟ حاج آقا رو برفستن آزمایش دی ان آ. بعد یه عمر آبروداری. درسته حاج آقا زن و بچه ای غیر از ما دو تا نداره، ولی اونجا که حساب کتاب نداره، یه هو دیدی آقامو گرفتن اعتراف کرد که با من روابط چیز داشته. اون وقت چی کار کنم؟ من پامو از اروپا اون ور نمی ذارم.”
حضرت محمد در بازجویی
نکیر: عرض ادب می کنم، فقط می خواستم بگم این مصاحبه فرمالیته است، با توجه به دعوت ضمنی رئیس جمهور ایران، شما تشریف می برین اونجا.
حضرت محمد: “ نه آقا جان! اونجا که تکلیف نداره. طرف نائب الامام بود انداختنش حصر، تا آخر عمرش حرف نمی تونست بزنه، برم اونجا چی کار کنم. دو سال قبل به روحانیون ما نمی تونستن حرف بزنن، امسال مراجع هم نمی تونن حرف بزنن، من به امام زمان و حضرت علی و امام حسین هم گفتم پاتونو اونجا نگذارین که فرداش همه رو می گیرن، مجبورمون می کنن اعتراف کنیم سران کفر و نفاق بودیم، من که نمی رم، به خانواده هم گفتم نرن.”
حضرت لوط در بازجویی
نکیر و منکر با هم: شما در قوم خودتون ظاهرا مشکلاتی داشتید که باعث شد یک توفانی هم راه بندازین، آیا حاضرین در ایران زندگی کنید؟
حضرت لوط: “ من با کمال افتخار در ایران زندگی می کنم، همونطوری که آقای احمدی نژاد در دانشگاه کلمبیا فرمودند ما در ایران همجنسگرا نداریم. البته عده ای به ایشون خندیدن، رو آب بخندن، من شنیدم که در قزوین و قم و شهرضا گرایشاتی وجود داره، ولی همین که قانونا ممنوعه خودش حله. البته تصاویری از برادرا در ایران دیدیم که ما خودمون هم تحریک شدیم، ولی الآن ما حاضریم اونجا زندگی کنیم.”
( حضرت لوط قرار می شود نخست به کلمبیا و سپس به ایران برود.)
حضرت یوسف در بازجویی
منکر: اخیرا فیلمی از شما در ایران نشون داده شده که بسیار مورد توجه قرار گرفتید، آیا دوست دارید به ایران سفر کنید و شرط تون چیه؟
یوسف: من عاشقشونم، دوست دارم برم ایران. زلیخا باید دست از سر من ورداره، پیرهن مو بهم پس بدن، بابامم هر جا می ره اسم شو به عنوان پدر شهید می نویسه و پیرهن منو نشون می ده، من بخاطر همین پنج شیش تا قرارداد فیلم رو بخاطر نداشتن پیرهن از دست دادم. البته قیافه رئیس جمهورشونو دیدم، اگر خواستن من هم می تونم رئیس جمهور بشم، مجری تلویزیون هم حاضرم بشم.( در همین موقع یعقوب و زلیخا وارد می شوند. یعقوب پیراهن یوسف را در دست گرفته و می آورد و زلیخا به دنبالش) یعقوب: من می رم ایران، اتفاقا می خوام این پیرهن رو مثل مارادونا هدیه بدم به آقای رئیس جمهور.
( یوسف بلیت سفر را گرفته از دست زلیخا فرار می کند و می رود.)
حضرت نوح در بازجویی
نکیر: حاج آقا حاضرین تشریف ببرین ایران؟ رئیس جمهور ایران گفته آرزوی پیامبران اینه که در ایران زندگی کنن. شما نظرتون چیه؟
نوح: با سلام، من خیلی علاقه دارم که در ایران زندگی کنم، من در مدت مسافرتم تونستم با هر جانوری کنار بیام و فکر می کنم با دولت آقای احمدی نژاد هم از این لحاظ مشکلی نداشته باشم، فقط یک پسر بی بصیرت دارم که ایشون با رفیق بد نشسته و مدتی است که البته الآن به زیلوخوری افتاده و داره ترک می کنه، ولی هنوز کاملا خوب نشده و برای کار فرهنگی در بیت آمادگی داره. ضمنا تجربیاتی در مورد توفان و امواج توفانی و غرق شدن در دریای بحرانی دارم که می تونم در خدمت مسوولین قرار بدم.
حضرت نوح بلیت می گیرد و به سوی فرودگاه می رود.)
حضرت ابراهیم در بازجویی
منکر: سلام حاج ابرام! واقعا مصبتو شکر که چقدر ما از همون موقع که خبر اسمال آقا رو شنیدیم ناراحت شدیم، تا اینکه خداوند اون شهید ببعی رو فرستاد که دیگه مشکل حل شد. الآن آقای احمدی نژاد فرمودن پیامبران همه شون آرزو دارن برن ایران، شما می خوای بری یا نه؟
حضرت ابراهیم: والله خدا خودشون فرمودن بچه رو قربونی کنیم، ما هم که دیدیم خوش داده گفتیم اشکل نندازیم تو کارشون. ولی آب مون با این دولت مموتی تو یه جوب نمی ره، اگه مث آقامحسن روح الامینی بچه آدمو بکشن، بعد آدمو بیارن جلو دوربین بگن بخند و بشکن و بالا بنداز که ما نیستیم، فداکاری می کنیم ولی بی ناموسی نمی کنیم. البته برای زندگی در جمهوری اسلامی آمادگی داریم، اینجا همیشه برق قطع بود، آب نداشتیم، عیال ما از این تپه به اون تپه می دوید، آخر ماه هم یک قبض می اومد ارواح عمه وزیر نیرو، سختی رو خیالی نیست، ولی بچه رو بی خیال، ضمنا ما خودمون فعلا یه هوا سبزیم اکثر نوه نتیجه هامون هم زندانن.
حضرت ایوب: من مشکلی ندارم، حالا امسال نشد، سال بعد، نشد ده سال بعد، نشد سی سال بعد، این انرژی هسته ای و نیروگاه اتمی و طرح مترو خوبی اش همینه، دیرو زود داره، ولی سوخت و سوز نداره.
حضرت یونس: من بدم نمی آد برم، به هر حال می اندازن مون زندان، ما که سالها توی شیکم ماهی بودیم خیلی هم بوی بدی می داد، حالا اونجا هم مثل همین جا. یک سری می ریم اگر دیدیم بهتره می مونیم، وگرنه نمی مونیم.
جرجیس: من که بدم نمی آد برم، حالا هم که رئیس جمهور ندارن، اونها که نمی ذارن قالیباف بشه رئیس جمهور، خاتمی هم که از حالا معلومه که وضعش خرابه، می مونه مشائی، اگر بنا بشه مشائی رئیس جمهور بشه، جرجیس هم می تونه بشه، می ریم شاید رئیس جمهور شدیم.