فیلم های روز سینمای جهان
کلک The Hoax
کارگردان: لاسه هالستروم. فیلمنامه: ویلیام ویلر بر اساس کتابی به همین نام اثر کلیفورد ایروینگ. موسیقی: کارتر بورول. مدیر فیلمبرداری: الیور استاپلتون. تدوین: اندرو موندشین. طراح صحنه: مارک ریکر. بازیگران: ریچارد گیر[کلیفورد ایروینگ]، آلفرد مولینا[دیک ساسکیند]، هوپ دیویس[آندره آ تیت]، مارشیا گ هاردن[ادیت ایروینگ]، استنلی توچی[شلتون فیشر]، ژولی دلپی[نینا وان پالاندت]، ایلای والاک[نوآ دیتریش]، مایکل جی. برگ[ترومن کاپوته]، سارا نیکولز[خانم مانسون]. 115 دقیقه. محصول 2006 آمریکا.
سال 1971. کلیفورد ایروینگ دروغی بزرگ بر زبان می آورد که او را تبدیل به بزرگ ترین شیاد دنیا می کند. او نویسنده ای است که گرفتار کمبود سوژه شده و یک روز فکری نبوغ آمیز و به همان میزان خطرناک به مغزش خطور می کند. او ادعا می کند که نگارش خاطرات یکی از بزرگ ترین مردان قرن بیستم- هوارد هیوز- به وی پیشنهاد شده، کسی که سال هاست خود را از انظار عمومی پنهان کرده است. او در سایه این دروغ بزرگ قراردادی یک میلیون دلاری با یکی از بزرگ ترین شرکت های نشر به نام مک گراو هیل منعقد می کند و خیلی زود به شهرت و پول دست می یابد. اما یک روز در آستانه چاپ بخش کتاب هوارد هیوز با دفتر انتشارات مک گراو هیل تماس گرفته و با فاش کردن دروغی که ایروینگ گفته، شهرت و اعتبارش او را زیر سوال می رود. ایروینگ به خاطر کلاه برداری تحت تعقیب قرار می گیرد، چون او اینک یک شارلاتان کبیر به شمار می رود…
چرا باید دید؟
چند سال قبل مارتین اسکورسیزی با ساختن هوا نورد گوشه هایی از زندگی پر جنجال هوارد هیوز را روی پرده برد. به نظر می رسید که بعد از مرگ هیوز در سال 1976 و ساخته شدن چندین فیلم و چاپ و انتشار ده ها کتاب چیز نگفته ای درباره حیات پر هیاهوی این مرد نمانده باشد. کمتر از یک سال بعد از مرگ هیوز، تامی لی جونز نقش او را در فیلم هوارد هیوز شگفت انگیز بازی کرد. در سال 1980 ملوین و هاوارد توسط جاناتان دمی درباره ماجرای ملاقات ادعایی ملوین درامر با هوارد هیوز ساخته شد. هشت سال بعد دین استاکول در فیلم تاکر: یک مرد و رویایش نقش هیوز را بازی کرد. در 1992 تری کویین نقش او را در The Rocketeer ایفا کرد. اما هیچ کدام به اندازه هوا نورد اسکورسیزی و دی کاپریو در یادها نماندند. چون از قدرت و احتشام هیوز نشان زیادی با خود نداشتند. زندگی پر ماجرای این ماجراجوی کبیر همواره برای ارباب جراید جذابیت خاصی داشته و به دلیل گوشه گیری اش در دو دهه پایانی عمرش هاله ای از راز دور وی تنیده است. بسیاری تلاش کردند تا با وی از نزدیک ملاقات کرده و داستان زندگی اش را به رشته تحریر در آورند، اما موفق نشدند. کلک ماجرای یکی از این نویسندگان است که با علم به در دسترس نبودن هیوز کتابی جعلی می نویسد. البته این کتاب خالی از حقایق نیست، و همین امر او را گرفتار دردسر نیز می کند. کلیفورد ایروینگ هنوز زنده است و می نویسد. اما رسوایی سه دهه قبل وی و کتاب جعلی اش یکی از بزرگ ترین حوادث دهه 1970 آمریکا به شمار می رود. البته در کنار رسوایی بزرگ تری به نام واترگیت که اتفاقاً نام هوارد هیوز نیز در آن ماجرا به گوش رسید.
لاسه هالستروم متولد 1946 استکهلم، سوئد از کارگردان های مشهور اسکاندیناوی به شمار می رود که از ابتدای دهه 1990 در هالیوود ساکن شده و تاکنون فیلم های موفقی چون چه چیز گیلبرت گریپ را می خورد، اصول عمارت سایدر و شکلات و… را کارگردانی کرده است. کلک آخرین فیلم او با سرمایه ای معادل 25 میلیون دلار است که بر خلاف فیلم های پیشین نتوانسته در گیشه موفقیت چندانی کسب کند[7 میلیون دلار فروش]، اما این واقعه از ارزش های روایی فیلم او نمی کاهد. کلک زندگی یک شیاد نیست. بلکه مجادله یک فرد با توسل به دروغ و قدرت تخیل اش برای زنده ماندن است. قصه میزان پایداری آخرین شاخه ای است که یک مغروق به آن چسبیده و به خود می گوید اگر قرار است غرق شوم بگذار این حادثه در دریایی بزرگ رخ دهد تا جویی باریک!
حتی اگر شناختی از کلیفورد ایروینگ واقعی و ماجرای او نداشته باشید، بازی جذاب گیر و روایت بی نقص هالستروم شما را جذب می کند. هالستروم توانسته به خوبی چهره معصوم ایروینگ را از پس نقاب یک دروغگوی بزرگ کشف و به نمایش بگذارد. او خود نیز می داند که با گفتن هر دورغ بیشتر و بیشتر فرو خواهد رفت، اما ادامه می دهد. قطب دوم ماجرا بر خلاف هوا نورد حضور فیزیکی ندارد، اما قدرت وی از ورای عکس ها و صدایی که از راه دور شنیده می شود حضوری شگرف دارد. هالستروم این کار را در حالی انجام می دهد که قهرمان اصلی اش یک نویسنده حقه باز است. اما هالستروم با نشان دادن دیگر حوادث جنجالی دهه 1970 و رسوایی های بزرگی که هیوز هم در برخی از آنها نقش داشت، کاری می کند که بی اختیار از ایروینگ خوشتان بیاید. همه دعا می کنید که موفق شود و زمانی که همسرش چک یک میلیون دلاری را با نامی جعلی نقد می کند، از ته دل خوشحال می شویم. چون او هر چه باشد به اندازه نیکسون و هیوز آلوده نیست. او فقط می خواهد زنده بماند و تنها کاری که بلد است دروغگویی است. بازی گیر از نقاط قوت فیلم است که شخصیت ایروینگ را جذاب تر می کند، البته بقیه بازیگران مانند مولینا و گی هاردن را نیز نباید فراموش کنید!
از حوادث روزگار این که ریچارد گیر 27 سال قبل با نینا وان پالاندت واقعی[که ژولی دلپی نقش وی را بازی می کند] در فیلم ژیگولوی آمریکایی همبازی بوده!
ژانر: کمدی، درام.
تبهکاران Truands
کارگردان: فردریک شوندورفر. فیلمنامه: یان بریون، فردریک شوندورفر. موسیقی: برونو کولا. مدیر فیلمبرداری: ژان پی یر سوار. تدوین: ایرنه بلکو. بازیگران: برونو ماژیمل[فرانک]، فیلیپ کاوبره[کلود کورتی]، بئاتریس دال[بتاتریس]، الیویه مارشال[ژان گی]، مهدی نبو[هشام]، تومر سیسلی[لاربی]، لودویک شوندورفر[ریکی]، دومینیک مارویوین[لائوره]. 107 دقیقه. محصول 2007 فرانسه. نام دیگر: Crime Insiders.
پاریس، سال 2005. کلود کورتی یکی از بزرگ ترین تبهکاران فرانسه است که با وجود پا گذاشتنش به پنجاه سالگی توانسته قدرت خود را با ایجاد رعب و وحشت در میان زیر دستانش حفظ کند. کورتی در هر کاری از قاچاق مواد مخدر تا انسان، سرقت و فحشا دست دارد. او می داند که تنها قانون معتبر در دنیای تبهکاران پول است، همچنین می داند تنها چیزی که بالاتر از پول ارزش دارد اعتماد و اطمینان است، عنصری کمیاب در میان مافیایی ها!
کورتی به مدد بی رحمی خود توانسته موقعیتی با ثبات برای خود فراهم کند. او به تنها کسی که اعتماد دارد، آدم کشی مستقل به نام فرانک است. کسی که در حکم دست راست او عمل می کند. هشام و لاربی نیز در دنیای تبهکاران بساط کوچکی برای خود دارند. کورتی آنان را دوست ندارد، ولی از آنها در مواقع لزوم استفاده می کند. این دو نیز تبهکارانی حرفه ای، سازمان یافته و خشن و بی رحم هستند. همه چیز روبراه است تا این که یک روز به خاطر کاری کثیف، سر و کارشان به پلیس می افتد. کورتی دستگیر می شود و باید چند ماهی را در زندان سپری کند. او در طی این مدت از فرانک می خواهد تا مراقب همه چیز باشد. اما به زودی ضرباتی بزرگ به امپراطوری او وارد می شود. به نظر می رسد که این چند ماه برای فرو پاشی تشکیلات مافیایی او کافی باشد. کورتی از زندان بیرون می آید. نزدیکان وی به هشام و لاربی مظنون هستند، اما کورتی این سوءظن را نمی پذیرد، فرانک نیز همین طور. تا این که…
چرا باید دید؟
فردریک شوندورفر فرزند پی یر شوندورفر- کارگردان مشهور فرانسوی-از سال 2000 [پس از سال ها دستیار کارگردانی] با ساختن صحنه های جرم شروع به کارگردانی کرده است. صحنه های جرم در همین سال نامزد سزار بهترین فیلم اول شد، اما شوندورفر بر خلاف پدرش نشان داد که فیلم های مهیج و پلیسی را بیشتر از درام ها و مستند های افشا گرانه دوست دارد. مامورین مخفی در سال 2004[با شرکت ونسان کسل و مونیکا بلوچی] نشان داد که به ریزه کاری های این ژانرها آشناست. ولی سومین فیلمش تبهکاران بر خلاف دو اثر قبلی از ریتم کند تری برخوردار است.
در فیلم تبهکاران هیچ شخصیت قابل همذات پنداری یافت نمی شود. همه افرادی خشن هستند که ابراز خشونت[از چشم در آوردن بگیرید تا تجاوز با چوب بیس بال] و آدم کشی را تنها راه زنده ماندن در دنیای زیرزمینی می دانند. صحنه های پر از خونریزی فراوان است و حتی همخوابگی نیز رنگی از خشونت با خود دارد. زن ها در این دنیا هیچ ارزش و موقعیتی ندارند. فقط وسیله کسب لذت مردها و تجارت هستند و بس! گره داستان نیز اعتماد و خیانت است که در انتها با پیچی باور کردنی و مانند بسیاری از محصولات سال های اخیر، یکی از چهره های دور از شبهه فیلم را به عنوان گرداننده همه این ماجراها معرفی می کند که خوشبختانه پلیس نیست!
آن چه که شوندورفر روی آن تکیه به جایی کرده، حضور آدم هایی مانند هشام و لاربی یعنی مهاجران مسلمان و اغلب آفریقایی تبار در این دنیای خلافکاران است. چهره های تازه ای که خشونت قومی و مذهبی شان را به این سوغات آورده اند. کاری که سه سال قبل با امپراطوری گرگ ها آغاز شد. فیلمی که در آن دنیای تبهکاران پاریس را تحت نفوذ و کنترل ترک ها ترسیم می کرد.
برای ترغیب شما جهت تماشای این فیلم به دنبال دلایلی بودم، که یافتن شان چندان راحت نبود. خشونت فراوان برای بعضی ها شاید جالب باشد، اما باور کنید خشونت به کار رفته در این فیلم هیچ هدفی ندارد.تقریباً هیچ اتفاق غافلگیر کننده و نویی در فیلم نمی افتند. همه چیز بیش از اندازه آشناست و کارگردان برای آشنایی زدایی نیرویی به خرج نمی دهد. به همین خاطر برقراری ارتباط با فیلم اندکی سخت است. تنها چیزی که می تواند در تماشای فیلم موثر باشد، بازی هاست. بنوآ ماژیمل و بئاتریس دال اسامی آشنایی هستند و فیلیپ کوبره در نقش کورتی نیز بسیار توانا ظاهر می شود.
سینمای فرانسه در زمینه تولید فیلم هایی با مرکزیت خلافکاران بسیار مستعد و خوش سابقه است. امیدوارم ژان پی یر ملویل را فراموش نکرده باشید! این گونه محصولات سینمای فرانسه بخت نمایش بیشتری در کشورهای دیگر پیدا می کنند، اما متاسفانه تبهکاران نمونه خوبی از این گونه محصولات نیست و ای کاش بود!
ژانر: جنایی.
آرتور و آدم کوچولوها/آرتور و نامرئی ها Arthur et les Minimoys
کارگردان: لوک بسون. فیلمنامه: لوک بسون بر اساس ایده ای از سلین گارسیا. موسیقی: اریک سرا. مدیر فیلمبرداری: تیه ری آربوگاست. تدوین: شارل لابریه. طراح صحنه: هیو تیساندیه. بازیگران: فردی هایمور[آرتور]، میا فارو[مادربزرگ]، پنی بلفور[مادر آرتور]، داگ راند[پدر آرتور]. [صداها]: مادونا[پرنسس سلنیا]، جیمی فالون[بتامچه]، رابرت دنیرو[سلطان]، هاروی کایتل[میرو]، چاز پالمینتری[مدیر آژانس مسافرتی]، امیلیو استه وز[فریمن]، اسنوپ داگ[مکس]، جیسون بیتمن[دراکو]، دیوید بوی[مالتازارد]، ران کرافورد[آرچیبالد]. 104 دقیقه. محصول 2006 فرانسه. نام دیگر: Arthur and the Invisibles، Arthur and the Minimoys.
آرتور ده ساله به خاطر مسافرت های طولانی پدر و مادرش نزد مادربزرگ خود به سر می برد. آن دو در خانه ای که میان مزرعه ای بزرگ قرار دارد، زندگی می کنند. پدربزرگ او چهار سال قبل ناگهان مفقود شده و مادربزرگ مرگش را باور ندارد. آرتور که قدرت خیال پردازی شگرفی دارد، روزهایش را با خواندن یادداشت های پدربزرگ از سیاحت هایش می گذراند. در یادداشت های پدربزرگ به وجود سرزمین آدم کوچولوها در حیاط خانه اشاره شده و آرتور یقین دارد که پدربزرگش به سرزمین آدم کوچولوها رفته تا گنجی را که در آنجا قرار دارد به دست آورد. یک روز سر و کله مامورین بانک پیدا شده و به مادربزرگ اعلام می کنند اگر تا 24 ساعت دیگر پدربزرگ پیدا نشده و بدهی خود را به بانک ادا نکند، ناچار خانه را مصادره خواهند کرد. آرتور با کمک نوشته های پدربزرگ برای به دست آوردن گنج موجود در حیاط خانه به راه می افتد و وارد دنیای آدم کوچولوها می شود. اما دست رسی به این گنج چندان هم راحت نیست. چون موجود خبیثی به نام مالتازارد که در گنج در اختیار اوست، قصد دارد تا دنیای آدم کوچولوها را زیر سلطه خود بگیرد. اما آرتور حاضر به تسلیم نیست. او به گنج برای نجات خانه نیاز دارد، بنابر این با کمک فرزندان سلطان آدم کوچولوها به نام های سلنیا و بتامچه برای یافتن گنج به راه می افتند…
چرا باید دید؟
مدت زیادی از مصاحبه های پر سر و صدای بسون با مضمون بازنشسته کردن خود نگذشته است. بچه نابغه سینمای فرانسه که فقط می شود او را با استون اسپیلبرگ مقایسه کرد. اما بسون مانند وی پر کار نیست، البته همچون اسپلیبرگ در دهه های اخیر ترجیح داده بیشتر در مقام تهیه کننده زیر پر و بال جوانان جویای نام را بگیرد. برای کسی که فیلم های پیشین بسون را دیده باشد-مانند آخرین جنگجو، آبی بزرگ، مترو و حتی زنی به نام نیکیتا یا لئون- آرتور فیلمی غیر منتظره محسوب می شود. ترکیبی از انیمیشن و زنده که بخش انیمیشن آن سهم بیشتری به خود اختصاص می دهد. یک نمونه کامل از چیزی که فیلسوفان new age دوست دارند آن را از ثمرات کشف کودک درون بنامند. یک فیلم 80 میلیون دلاری که تا این لحظه نتوانسته بیش از 15 میلیون دلار در گیشه به چنگ آورد. چرا؟
آیا ذوق فیلمسازی بسون ته کشیده یا…؟ پاسخ را در جای دیگری باید جستجو کرد. در تلاش های بسون برای ترسیم چهره ای دست نیافتنی برای زن های فیلم هایش از آخرین جنگجو تا آنزل-آ همه زن ها هر چند موجودیت فیزیکی دارند، اما چیزی ورای این تجسد در آنان به چشم می خورد. آنژل-آ به عنوان آخرین نمونه چیزی میان فرشته و انسان را ترسیم می کرد و آرتور نیز به سهم خود پرنسس سلنیا را دارد که از همه مردان فیلم سر تر است.
بسون کارگردانی است که توانسته همواره در فیلم هایش میان واقعیت و خیال تعادلی ظریف برقرار کند، آرتور نیز صاحب چنین تعادلی است. واقعیتی را که در درون فیلم مشاهده می کنیم، پذیرفتنی است و بخش خیالی آن نیز تفکر برانگیز دیده می شود. اما بر خلاف انیمیشن های هالیوودی معاصر نمی تواند تماشاگر زیادی جلب کند، چون فاقد پیرنگ های فرعی جذاب است. اغلب تماشاگران می توانند پایان داستان را حدس بزنند و همین عرصه را بر سازنده فیلم می تواند تنگ کند. ضرباهنگ حوادث نیز آن قدر تند نیست که تماشاگر را میخکوب کند. با این حال می توان از سر صبر و تماشای آخرین تجربه نابغه سینمای فرانسه به دیدار آرتور و دوستان نامرئی اش رفت، هر چند شخصاً ترجیح می دهم یک بار دیگر آخرین جنگجو را تماشا کنم!
ژانر: انیمیشن، ماجرا، خانوادگی، فانتزی.
خدشه Fracture
کارگردان: گرگوری هابلیت. فیلمنامه: دانیل پاین، گلن گرس بر اساس داستانی از دانیل پاین. موسیقی: جف دانا، میکاییل دانا. مدیر فیلمبرداری: کریمر مورگنتو. تدوین: دیوید روزنبلوم. طراح صحنه: پل ایدس. بازیگران: آنتونی هاپکینز[تد کرافورد]، رایان گازلینگ[ویلی بیچام]، دیوید استراتیرن[جو لابروتو]، رزاموند پایک[نیکی گاردنر]، امبث داویدتز[جنیفر کرافورد]، بیلی برک[راب نونالی]، کلیف کورتیس[کارآگاه فلوره س]، فیونا شاو[قاضی رابینسون]، باب گانتون[قاضی گاردنر]. 112 دقیقه. محصول 2007 آمریکا.
تد کرافورد مهندسی موفق از سفر به خانه بازمی گردد. او می داند که همسرش جنیفر در غیابش به وی خیانت می کند. جنیفر به خانه بازمی گردد و بعد از بگو مگویی کوتاه به دست تد کشته می شود. تد بعد از صحنه سازی خود به پلیس خبر می دهد. مامورین در صحنه قتل حاضر می شوند. یکی از مامورین به نام راب نونالی با دیدن جسد جنیفر دچار شوک شده و با تد گلاویز می شود. چون جسد متعلق به معشوقه اوست. کرافورد به نونالی می گوید که از رابطه آن دو خبر داشته و جنیفر را به قتل رسانده، اما دادگاه به دلیل مخدوش بودن مدارک موجود در صحنه جرم قادر به اثبات جرم کرافورد نیست.
ویلی بیچام، وکیلی جوان به سمت دادیار پرونده منصوب می شود. این آخرین پرونده او در این سمت خواهد بود، چون در آستانه پیوستن به یک موسسه حقوقی بزرگ است که محبوبش نیکی گاردنر- فرزند قاضی گاردنر- در راس آن قرار دارد. همه اذعان دارند که این پرونده به دلیل اعتراف کرافورد به قتل همسرش خیلی زود به نتیجه خواهد رسید. اما کرافورد از پذیرش وکیلی خودداری کرده و از دادگاه می خواهد تا شخصاً از خود دفاع کند. در جریان محاکمه نونالی کنترل خود را از دست داده و به کرافورد حمله می کند و مدارک مخدوش نیز راه را برای تبرئه کرافود هموار می سازد. اما جنیفر هنوز نمرده و در بیمارستان در حالت بیهوشی به سر می برد. ویلی نیز که می پنداشته با پرونده ای سهل روبروست، در می یابد که همه چیز به شکلی سیستماتیک توسط کرافورد طراحی شده است. ویلی امیدوار است تا جنیفر به هوش آمده و از نقش تد در ماجرای قتل سخن بگوید، اما کرافورد با زرنگی ترتیبی می دهد تا پزشکان دستگاه متصل به بدن همسرش را جدا کرده و او را به کلی از سر راه برمی دارد. به نظر می رسد که ویلی و قانون شکست خورده، اما ویلی بیچام دست بردار نیست…
چرا باید دید؟
گرگوری هابلیت متولد 1944تگزاس از اواخر دهه 1970 به عنوان تهیه کننده وارد تلویزیون شده و از سال 1983 کارگردانی را آغاز کرده است. هابلیت از کارگردان های بسیار موفق تلویزیون محسوب می شود که پس از 13 سال اولین فیلم سینمایی خود به نام Primal Fear را مقابل دوربین برده است. هابلیت تاکنون سه فیلم دیگر به نام های Fallen، فرکانس و نبرد هارت ساخته که هر چند کم و بیش در گیشه موفقیت هایی به چنگ آورده اند، اما محصولات دندان گیری به شمار نمی روند. آخرین فیلم او خدشه نیز با 38 میلیون دلار فروش تا این لحظه، چنین به نظر می رسد که توانسته گلیم خود را از آب بیرون بکشد. اما به گمان من تنها عاملی که باعث این فروش شده، بازی آنتونی هاپکینز است که بعد از سکوت بره ها بازی در نقش قاتلین زیرک جز جدا نشدنی کارنامه وی شده است. اتفاقی که برای بسیاری از بازیگران و تماشاگران می تواند خوشایند نباشد. اما خدشه با وجود بازی هاپکینز و حضور گازلینگ با استعداد[که مجال زیادی برای هنرنمایی در این نقش نیافته] فیلمی متوسط است. اشکال عمده فیلم در فیلمنامه آن است که خالی از فراز و فرودهای قابل اعتناست. تنها نقطه قوت فیلم سلاحی است که در طول فیلم هرگز یافته نمی شود. سلاحی که کرافورد به وسیله آن همسرش را به قتل رسانده است و به عنوان مدرک اصلی ضمیمه پرونده نیست. ایراد دیگری که بر فیلمنامه و روایت وارد است، اتخاذ روشی است که همه چیز را بی واسطه به تماشاگر نشان می دهد. از ابتدای فیلم تماشاگر شاهد خیانت جنیفر و قتل او می شود. هیچ چیز پوشیده ای باقی نمی ماند. قاضی نیز می داند که این پرونده راه به جایی نخواهد برد، چیزی که تماشاگر نیز بر آن وقوف دارد. همین امر پیگیری قصه را غیر ضروری جلوه می دهد. می ماند تلاش های بیچام برای کشف حقیقت که در چنبره روابط او با مافوق اش و نیکی گاردنر محلی از اعراب پیدا نمی کند. اگر نام بازیگران فیلم و آنونس خوش ساخت آن شما را تحریک کرده تا پول و وقت تان را صرف تماشای این فیلم کنید به شما می گویم: خدشه حتی از ارائه کلیشه های فیلم های دادگاهی نیز عاجز است، بنابر این انتظار زیادی نباید از فیلم داشته باشید!
ژانر: جنایی، درام، مهیج.
علیه زحل/زحل در زاویه مخالف Saturno contro
کارگردان: فرزان ئوزپتک. فیلمنامه: فرزان ئوزپتک، جیانی رومولی. موسیقی: جیوانی پلینی- نفا. مدیر فیلمبرداری: جیانفیلیپو کورتیچلی. تدوین: پاتریزیو مارونه. طراح صحنه: ماسمیلیانو نوچنته. بازیگران: استفانو آکورسی[آنتونیو]، مارگریتا بای[آنجلیکا]، پی یر فرانچسکو فاوینو[داویده]، سرا یلماز[نوال]، انیو فانتاستیچینی[سرجیو]، آمبرا آنجیولینی[روبرتا]، لوکا آرجنتینو[لورنزو]، ایزابلا فراری[لائورا]. 110 دقیقه. محصول 2007 ایتالیا، فرانسه، ترکیه. نام دیگر: Saturn In Opposition، Bir Ömür Yetmez.
در منزل دیوید که با لورنزو زندگی می کند، میهمانی برپاست و دوستانش همه دور هم جمع شده اند: آنتونیوی بانکدار و همسرش آنجلیکای روانپزشک که شدیداً مخالف سیگار است. نوال زنی میان سال که شغلش مترجمی است و با روبرتو-پلیسی جوان تر از خودش ازدواج کرده است. سرجیو، زوج سابق دیوید، روبرتا دوست لورنزو و پائولو که به تازگی به جمع شان پیوسته است. در حین خوردن شام ناگهان حال لورنزو خراب شده و ناچار او را به بیمارستان می رسانند. اما مدتی بعد لورنزو می میرد و نبود او تاثیری عمیق بر زندگی همه دوستانش می گذارد. اما به نظر می رسد که سرانجام همگی قدرت ادامه زندگی را خواهند یافت…
چرا باید دید؟
ششمین فیلم فرزان ئوزپتک کارگردان ترک تبار ایتالیایی که با سرمایه ای معادل پنج و نیم میلیون یورو ساخته شده به موضوع دوستی و عشق و مرگ می پردازد. علیه زحل یک مکاشفه احساسی و واجد روایتی پخته و قوی است. فیلم در مکان های محدودی می گذرد و مانند آثار آنتونیونی ریتمی کند دارد. اما هیچ گاه از تنش های احساسی خالی نشده و تماشاگر با میل و رغبت به دنبال کردن داستان دل می سپارد. فیلم پر از شخصیت های متعدد است، اما قصه پیرامون زوجی همجنسگرا- داوید و لورنزو- شکل می گیرد. با این حال گستره روابط میان شخصیت ها آن چنان پیچیده و متنوع است که سهمی مساوی در طول قصه به آنها می بخشد. ئوزپتک از کارگردان هایی است که نقش و سهمی عمده در نوزایی سینمای ترکیه دارد. اولین فیلم به نام حمام تلاقی دو نگاه و فرهنگ شرق و غرب را در ترکیه به تصویر می کشید. اما آن چه با همین فیلم اول خود را به شکلی بارز نشان داد، حضور شخصیت های همجنسگرا و دوجنسگرا در دل داستان بود که گاه نقشی محوری نیز داشتند. ئوزپتک در فیلم های بعدی خود ه روایتی غنی دست یافت و شخصیت هایش نیز در فضایی مدیترانه ای بالیدند و رشد کردند. سینمای ایتالیا که هرگز از نشانه های جنسی خالی نبوده و کارگردان هایی چون پازولینی و ویسکونی[هر دو همجنسگرا بودند] را در دل خو پرورانده، بهترین جا برای شکل گیری کارنامه هنری ئوزپتک بود. اما ریشه های او همواره در فیلم هایش حضوری چشمگیر داشت. شخصیت های ترک، غذاهای ترک و موسیقی ترکی جزء لاینفک آثار وی شدند. با این حال فیلم هایش هویتی ایتالیایی داشتند و دارند.
مهم ترین عامل غنی کننده فیلم های ئوزپتک میزانسنی است که به کارهای ویلیام وایلر و آنتونیونی پهلو می زند. این ویژگی در علیه زحل به اوج خود می رسد. دیدن فیلم هایی این چنین، آن هم در زمانه ای که تصاویر شتابی بیهوده به خود گرفته اند، غنیمت است. همین میزانسن و ریتم با وقار سبب نزدیکی کارگردان و تماشاگر به شخصیت ها می شود. اتفاقی که باعث یک اتفاق کمیاب یعنی همذات پنداری بیننده با اکثریت پرسناژهای فیلم های او می شود. علیه زحل را می شود با فیلم های فرانسوی دهه 1970 مانند ونسان، فرانسوا، پل و دیگران ساخته کلود سوته مقایسه کرد که به اقتضای زمانه خصلتی مینی مالیستی به خود گرفته است. علیه زحل یا با نام ترکی آن یک عمر کافی نیست به ما می گوید که یک عمر برای این همه دوستی و عشق و محبت کافی نیست. اما چاره ای هم نیست. چون شما فقط یک بار زندگی می کنید. پس بکوشید تا آن را سرشار زندگی کنید!
برای آشنایی بیشتر با این فیلم و فرزان ئوزپتک به مصاحبه اختصاصی وی در این شماره مراجعه کنید.
ژانر: درام.
راه یاب Pathfinder
کارگردان: مارکوس نیسپل. فیلمنامه: لیتا کالوگریدیس بر اساس فیلمنامه 1987 نیلز گائوپ. موسیقی: جاناتان الیاس. مدیر فیلمبرداری: دانیل پیرل. تدوین: جی فریدکین، گلن اسکانتلبوری. طراح صحنه: گرگ بلیر. بازیگران: کارل اوربان[گوست/شبح]، راسل مینس[راه یاب]، مون بلادگود[استارفایر]، جی تاواره[بلک وینگ/سیه بال]، کلنسی براون[گونار]، ناتانیل آرکاند[باد در درختان/ویند این تری]، رالف مولر[اولفار]. 99 دقیقه. محصول 2007 کانادا، آمریکا.
500 سال قبل از کشف آمریکا توسط کریستف کلمب، زنی بومی در میان بقایای یک کشتی در هم شکسته وایکینگ ها پسر بچه ای را پیدا می کند. او تنها بازمانده از گروه وایکینگ هایی است که به قصد غارت دهکده های بومیان آنجا از کشور خود عازم قاره ناشناخته بودند. زن به کودک نام شبح را داده و او را بزرگ می کند. تنها یادگار شبح از گذشته خود، شمشیری آهنین است. سلاحی که هنوز در میان بومیان شناخته شده نیست. پانزده سال شبح تبدیل به جنجگویی نترس شده است. یک روز که برای شکار از دهکده بیرون رفته، بار دیگر وایکینگها که بومیان آنان را مردان اژدهاصفت می نامند- از راه رسیده و اهالی را قتل عام می کنند. شبح که می داند به تنهایی قادر به گرفتن انتقام خانواده اش نیست، به دهکده مجاور می رود. اما در طول راه با استارفایر دختر شمن دهکده برخورد کرده و هر دو توسط وایکینگ ها اسیر می شوند. شبح برای نجات جان استارفایر می پذیرد تا راه دهکده را به وایکینگ ها نشان دهد. اما این کار نقشه ای بیش برای گرفتن انتقام نیست. چون شبح قصد دارد تا در طول راه یک به یک وایکینگ ها را از میان بردارد…
چرا باید دید؟
یکی دیگر از آن برگردان های قصه های مصور و رمان های گرافیکی که پیرنگی همچون آپوکالیپتوی مل گیبسون دارد. باز هم قرار است هجوم غارتگرانی از آن سوی اقیانوس زمینه ساز نابودی قبایل بومی صلح طلب شود. البته این بار منجی نیز وجود دارد. کودکی از تبار همان غارتگران ظاهراً متمدن که تمدن شان در سلاح های پیشرفته شان متجلی شده است. اما راه یاب شباهت های یسش از اینها با آپوکالیتو دارد. قهرمان هر دو فیلم برای نجات همسر یا محبوب خود را به آب و آتش زده و با شمار زیادی از دشمنان دست و پنجه نرم می کنند. منتها این بار شبح شمایل قهرمانی تری دارد تا بومی فیلم آپوکالیپتو!
راه یاب آخرین ساخته مارکوس نیسپل متولد 1964 است که سابقه ای طولانی در ساخت کلیپ و فیلم های ویدیویی دارد. او اولین فیلم بلند خود را در سال 2003 کارگردانی کرد که بازسازی فیلم ترسناک مشهور تاب هوپر به نام کشتار با اره برقی در تگزاس بود. فیلمی که علیرغم فقدان نوآوری یا اضافه کردن چیزی به روایت فیلم اصلی توانست در میان تماشاگران تشنه خون آمریکایی مشتریان زیادی برای خود دست و پا کند. راه یاب دومین فیلم بلند نیسپل است و بر خلاف فیلم قبلی صحنه های خون بار کمتری دارد. اما این امر به معنی معقول تر یا بهتر بودن آن نیست. راه یاب فیلمی 26 میلیون دلاری است که بر خلاف تصور سازندگانش نتوانسته حتی تماشاگر نوجوان آشنا به قصه های گرافیکی را نیز به سینما بکشاند. فروش 10 میلیون دلاری راه یاب نمونه یک شکست کامل تجاری است که شکست هنری را نیز همراه خود دارد. قصه سر راست و بدون غافلگیری فیلم در کنار پرداخت سرد کارگردان سبب می شود تا شخصیت اصلی فیلم فاقد جذابیت های یک قهرمان این چنینی شده و تماشاگر را از دست بدهد. تنها نقطه قوت فیلم طراحی صحنه و فیلمبرداری با کنتراست بالای آن است که تبدیل به سر قفلی فیلم های چند سال اخیر شده و دیگر آش چندان دهن سوزی نیست. حتی کارل اوربان که در نقش یکی از بدمن های سری بورن ظاهر شده بود، مجالی برای نشان دادن خود نمی یابد و آن چه بعد از 100 دقیقه برای تماشاگر بر جای می ماند حسرت وقت از دست رفته است و بس!
پس حتی اگر طالب وقت گذرانی هستید راه یاب انتخاب خوبی به شمار نمی رود، چون از فانتزی چنین آثاری تهی است.
ژانر: اکشن، ماجرا، درام، مهیج، جنگی.
زیستن و مردن Living & Dying
نویسنده و کارگردان: جان کی یس. موسیقی: جان دافیلو، دیوید روزنبلاد، پینار توپراک. مدیر فیلمبرداری: سامی اینایه. تدوین: رابرت جی. کاستالدو. طراح صحنه: اریک ویتنی. بازیگران: ادوراد فرلانگ[سام]، مایکل مدسن[لیند]، آرنولد واسلو[کارآگاه ریک دولین]، لینگ بای[نادیا]، جوردانا اسپیرو[مری جین]، تامر کاراداغلی[دوکا]، ونیس جل[نیکول]، یلدا رینو[کارآگاه کاترین پولیام]، برندی لیتل[آلیس]، دنیز آک کایا[آن نوبل]، ترنت هاگا[مکس]. 90 دقیقه. محصول 2007 آمریکا. نام دیگر: Ölümle Dans.
گروهی سه نفره با به بانکی دستبرد می زنند. سرقت با موفقیت انجام می گیرد، اما هنگام خروج از بانک مامورین پلیس در انتظار آنان هستند. تیراندازی شروع می شود و یکی از سارقین به هلاکت می رسد. دو نفر باقیمانده-سام و نادیا- در کافه ای پناه می گیرند. به نظر می رسد که از چنگ مامورین نجات یافته اند، اما دردسر بزرگ تری انتظارشان را می کشد. دو قاتل که به عنوان مشتری در کافه حضور دارند بعد از پی بردن به ماجرای سرقت، سلاح های خود را بیرون آورده و همه مشتریان کافه را به همراه سام و نادیا گروگان می گیرند. مامورین پلیس به سرپرستی کارآگاه دولین کافه را محاصره کرده اند و قصد دارند تا با کمترین خونریزی سارقان را وادر به تسلیم کنند. اما ناگهان سر و کله دوکا صاحب بانگ پیدا شده و می خواهد تا کنترل صحنه را مامورین FBI بر عهده بگیرند. دولین و همکارش کارآگاه پولیام راضی به این کار نیستند، اما با سر رسیدن مامور لیند مجبور به همکاری با وی می شوند. در داخل کافه نیز اوضاع کاملا به هم ریخته است. دو قاتل با خشونت یکی از مشتریان کافه را به قتل رسانده و بقیه را ترسانیده اند. سام نگران محبوبش نادیاست که تیر خورده، اما به زودی درمی یابد باید برای نجات جان خود و دیگران دو قاتل را از سر راه بردارد…
چرا باید دید؟
بعد از تلاش های اخیر فیلمسازان ترک برای استفاده از بازیگران خارجی و در نتیجه راه یابی به بازارهای بین المللی طبیعی به نظر می رسید که بازیگران ترک نیز مجال حضور در تولیدات خارجی بیابند. اما زیستن و مردن نمونه خوبی برای شروع این روند نیست. یک فیلم سوپر ارزان قیمت با بودجه ای یک میلیون دلاری که به مدد تهیه کننده ای ترک-نسیم حاسون و سه دستیارش[الیف داغ دویرن، سزین حاسون و بولنت حالواچی] زمینه ساز حضور سه بازیگر کم و بیش مشهور سینمای ترکیه در فیلمی آمریکایی شده است. پر رنگ ترین نقش متعلق به یلدا رینو است که از بازیگران مطرح و بین المللی سینمای ترکیه و فرانسه به شمار می رود. تامر کاراداغلی نیز در فیلم های مردم پسند سینمایی و تلویزیونی[همچنین دوبلاژ] جایگاهی خوب برای خود دارد. اما بی تعارف باید گفت که توانایی های هر سه نفر به هرز رفته است.
قصه زیستن و مردن مانند بسیاری از فیلم های این گونه با غافلگیری نهایی و پیروزی سارق خوش قلب به پایان می رسد. اما آن چه که این پایان تحمیلی را باورناپذیر می کند، حضور کارآگاه دولین در کنار سام و نادیاست. اتفاقی که می توانست هرگز نیفتد و لطمه ای هم به فیلم نمی زد. تنها نکته قابل اعتنا در پروسه تولید فیلم حضور چند بازیگر مشهور و شناخته شده چون فرلانگ[پسر بچه فیلم ترمیناتور 2]، مدسن و واسلو است که دستمزدشان باید از کل بودجه فیلم بیشتر باشد. یقین دارم پشت صحنه تولید این فیلم از حوادث جلوی دوربین جذاب تر است.
اولین بار نام جان کی یس را چند ماه قبل شنیدم که جایزه بزرگ هیئت داوران جشنواره فیلم های مستقل نیویورک را برای فیلم Mad Badبرد. کارگردانی نه چندان جوان که پنج سال قبل با ساختن فیلم های ویدیویی کابوس آمریکایی شروع به کارگردانی کرده و تا امروز چهار فیلم دیگر نیز ساخته که موفق به دیدن هیچ کدام از آنها نشده ام. زیستن و مردن آخریم کار اوست که هنوز در داخل آمریکا اکران نشده و بعید است که با وجود اکشن های گران قیمت و پر هنرپیشه ای مانند جان سخت 4 مجال عرض اندام بیابد. و باور کنید همان طور که یکی از منتقدان ترک گفته این فیلم ارزش آن را ندارد که وقت و پول خود را بالای آن هدر دهید!
ژانر: اکشن، جنایی، مهیج.