سوپر استارها

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

خدا بیامرزدش کیومرث صابری را، موقعی که تیراژ گل آقا به ۱۵۰ هزار نسخه رسید، به من گفت: “نظرت چیه؟” گفتم: خیلی خوبه، باید برویم روی دویست هزار. گفت: دیوانه ای. می زنند. گفتم: چرا؟ گفت: وقتی رفتی بالا، دیده می شوی و هر کسی در این مملکت دیده شود، کسی از او خوشش نمی آید. گفتم: فعلا که آقا پشتیبان شماست. گفت: اتفاقا همان ها محکم تر می زنند. گفتم: پس چی؟ گفت: تیراژ را کم می کنیم. گفتم: آخر کدام دیوانه ای تیراژ نشریه اش را کم می کند؟ گفت: تو کم می کنی به دستور من.

حالا داستان همین است. همه جای دنیا عده ای صبح به دنیا می آیند که یک خواننده یا بازیگر معمولی هستند، شب می شوند یک سوپراستار که ده میلیون فدائی دارند. دلیلی هم ندارد، سوپراستار می تواند قدبلند یا کوتاه باشد، خوشگل یا زشت باشد، خوش صدا یا بد صدا باشد، ولی هر چه باشد، سوپر استار یک دفعه معروف و مطرح می شود. بیایید ببینیم در هر کشوری اگر یک سوپر استار پیدا بشود، چه می کند و دیگران با او چه می کنند؟

انگلستان: معروف می شود، کنسرت می گذارد، آلبومش منتشر می شود، عکس اش چاپ می شود، در همه رسانه ها خبرش منتشر می شود، بهترین آهنگسازان برایش کار می سازند، مدیر برنامه پیدا می کند، یک تور بین المللی می گذارد و ۳۵۰ میلیون دلار در سال اول پول در می آورد. دو سال بعد هم ازدواج می کند.

آمریکا: مثل توپ صدا می کند، فردای همان روز مهمان برنامه آلن دجنرس می شود. مدیر برنامه پیدا می کند، تور کالیفرنیا می گذارد، مدیر بازاریابی پیدا می کند، سی دی منتشر می کند، مدیر روابط عمومی پیدا می کند، در همه رسانه های مجازی برایش صفحه درست می کنند، در عرض سه ماه ۳۰۰ نفر مدیریت کارهایش را می کنند، در همه جای دنیا تور می گذارد، مدیر برنامه اش عاشقش می شود و با هم ازدواج می کنند، تبلیغات نایک و اسپرسو و جاهای دیگر را می کند، برای بار دوم مهمان آلن دجنرس می شود، از مدیر برنامه اش جدا می شود و زن تام کروز می شود( هر زنی در آمریکا معروف شود، حداقل یک بار زن تام کروز می شود)، شبکه تلویزیونی درست می کند، به لس آنجلس یا لاس وگاس منتقل می شود و در همان سال اول ۵۰۰ میلیون دلار پول می سازد. برای بار سوم مهمان برنامه آلن دجنرس می شود.

سوئد: مثل توپ در همان سرما صدا می کند، یک ماه بعد به آمریکا می رود و همان کارهایی که یک سوپر استار در آمریکا می کند، انجام می دهد.

روسیه: سفری به فرانسه می کند و در آنجا مثل توپ صدا می کند و دیگر به روسیه برنمی گردد. به آمریکا می رود و مثل سوپراستارهای آمریکایی به زندگی اش ادامه می دهد.

افغانستان: مثل توپ در ایران صدا می کند، وزارت ارشاد احضارش می کند و می گوید آخرین بارت است که صدا کردی، از ایران به هند می رود، در آنجا مواجه می شود با دویست سوپراستار که هر روز صبح مثل توپ صدا می کنند و شب ساکت می شوند، بعد از آنجا به لندن می رود، در لندن می خواهد مثل توپ صدا کند که یک سوپراستار انگلیسی بلند تر از او صدا می کند و باعث می شود صدایش شنیده نشود. یک آژانس فرانسوی از او برای اجرای برنامه در پاریس با عنوان “یک توپ صدا می کند” به پاریس می رود، در همان هفته اول از او سئوال می کنند کجایی هستی؟ اگر بگوید افغانی هستم، مثل توپ صدا نمی کند، بلکه هر سال یک بار مثل بادکنک صدا می کند و دوباره خاموش می شود، اما اگر بگوید می خواهم فرانسوی شوم، مثل توپ صدا می کند، و همه رسانه های فرانسوی موسیقی اش را به عنوان موسیقی جدید فرانسه پخش می کنند. آخر سال هم موفق می شود اجاره خانه اش را بدهد. یک سال بعد با یک وزیر فرانسوی ازدواج می کند و بعد مثل یک توپ فرانسوی صدا می کند.

نیجریه: یک روز صبح مثل توپ صدا می کند، همان روز بوکوحرام تصادفا به جایی حمله می کند و گلوله در می رود و می خورد توی مغز این سوپر استار و دیگر هیچ صدایی نمی کند.

ایران: یک روز توپ می شود و تا خودش صفحه اش را تشکیل بدهد، یک ماه می گذرد. یک ویدئوموزیک را برای دریافت مجوز به ارشاد می فرستد، همان ویدئو موزیک لو می رود و در یوتیوب منتشر می شود و در عرض یک روز سه میلیون نفر آن را می بینند، شب نیروی انتظامی دستگیرش می کنند. خوانندگان خارج از ایران برای آزادی او کمپین تشکیل می دهند، خوانندگان داخل ایران هم علیه او به عنوان دشمن موسیقی سنتی ایران اطلاعیه می دهند. دبیر کل سازمان ملل و رئیس جمهور آمریکا برای آزادی او سخنرانی می کنند، وزارت اطلاعات اعلام می کند که ترکیدن توپ این سوپراستار با دخالت عربستان و اسرائیل صورت گرفته. تمام دوستان دوره دبستان و همسایگان او به ترکیه می روند و پناهنده می شوند. سوپر استار بالاخره بعد از هفت ماه اعلام ندامت می کند و آزاد می شود و از ایران بیرون می رود و اولین کنسرتش را در واشنگتن برگزار می کند، ایرانیان مقیم واشنگتن برنامه او را تحریم می کنند، او همانجا می ماند و کم کم یک حزب برای مبارزه علیه حکومت ایران تشکیل می دهد یا به لس آنجلس می رود و در یک تلویزیون لس آنجلسی روانکاو می شود.

 

موج مکزیکی و کاسبان برجام

این داستان برجام هم ماجرایی شده که مثل بقیه ماجراها “نهضت”اش ادامه دارد. یعنی واقعا این تلاطم در دریای جمهوری اسلامی نیازمند توانایی بالا در موج سواری است. یادش بخیر زمانی که پاملا اندرسون تازه به سریال بی واچ آمده بود و هنوز ممه را لولو نبرده بود، در ساحل این سریال تعدادی آدم همان روی تیتراژ برنامه چنان موج سواری می کردند، انگار قرار است سال آینده همه شان در فهرست سال آینده جبهه پایداری باشند. هر ماه یکی دو تا موج در ایران می آید و همه با این امواج هماهنگ می شوند و تسویه حساب های سیاسی خودشان را هم می کنند. تا دیروز طرف جزو کاسبان تحریم یا کاسبان فتنه بوده، حالا صدایش می کنند “ کاسبان برجام” همه هم تند و تند برچسب های جدید را چاپ می کنند و می چسبانند به هم.

حالا اینکه کی به کیه و چی چی به کجاست و نقل چیاست و زن پسرعمه، بماند سر جای خودش، ولی این بازی های بامزه این دو جناح رقیب و چند جناح منافق و موافق و مخالف و مخافق دیدن و شنیدن دارد، هنوز موج اصلاحات تبدیل به موج اصلاحات آمریکایی و موج مطبوعات زنجیره ای نشده بود که امواج فتنه با کاسبان فتنه و سران فتنه و رهبران فتنه و حامیان فتنه رسید، بعد موج احمدی نژاد و کاسبان تحریم و موج انحرافی و جریان انحرافی، کاسبان انحراف، حامیان انحراف داشت پیش می رفت که یکهو تبدیل شد به موج “ما دلنگرانیم” که موجب شد تا طرف مقابل هم بگوید “ما هم دلنگرانیم، ولی مال ما عمیق تر است.” بعد آن یکی می گفت: “نخیرم، مال شما هیچم عمیق نیست، عوض اش بابای من پورشه داره”، و آن یکی جواب می داد: “پورشه بابات قراضه است، ولی بابای من با بابک زنجانی هم عکس گرفته، تازه می خواد یه هواپیما بده به بابام.”

یعنی این بچه بازی های موج سازی خودش داستانی استَ، نه اینکه فکر کنید اینها همین جوری می آید و می رود، به نظرم ما در جریان انقلاب ایران تعدادی آدم داریم که اینها جزو “معلولین فکری انقلاب” هستند، اگر آن بچه های جنگ، در اثر فداکاری معلول شدند، این یکی ها در جریان انقلاب قاط زدند. عزیزانی مثل یوسف میرشکاک، شهریار زرشناس، رائفی فر، علیرضا قزوه و خیلی های دیگر، بعضی هاشان هم آدمهای با صداقتی بودند، ولی بالاخره قبول کردند که با وجود اینکه می دانند ولی باید دروغ بگویند، همین افراد خودشان با همین امواج کلی نان می خورند.

یک دفعه کل کشور درگیر “موج جاسوسان ایرانی- آمریکایی” می شود، همین دو روز قبل هم یکی را به اسم سیامک نمازی گرفته اند، مطمئنم بیرون ایران کلی اتهام مزدوری جمهوری اسلامی می خورد، بعدش هم که موج یمن شروع شد، بعد هم رسید به موج غزه، یک عده خودشان را برای غزه می کشتند، و یک عده مخالفان شان را برای غزه جر و واجر می دادند. موج داعش هم که رسید، بدجور هم رسید، حالا همه به هم اتهام داعشی های وطنی می زنند. بعدش هم که رسید به موج تجاوز شده ها در عربستان، و انگار تنها حادثه دنیا همین است که یکی می خواسته وارد عربستان بشود، و عده ای داشتند به او تجاوز می کردند، بعد هم موج دختر مهابادی که یک باره تا حد تقسیمات جدید خاورمیانه هم رفت، بعد هم معلوم شد کل داستان از اول دروغ بود و اصلا نه کسی پرید و نه کسی فریب داد و نه کاچی به هیچی. حالا هم فعلا موج برجام، کاسبان برجام، مفتیان برجام، منکران برجام، ناقضان برجام، فرجامگران برجام، عاشقان برجام راه افتاده و کم کم داریم وارد موج بابک زنجانی می شویم. دیروز اعلام شد که روزنامه سپاه تلویحا قاضی صلواتی را متهم کرده که می خواسته از بابک زنجانی رشوه بگیرد.

لامصب ها در همه جای دنیا رشوه که می گیرند، حداکثر یک وزیر رشوه می گیرد یا یک نماینده مجلس، مال ما همه اش در اندازه های گوریل انگوری و گودزیلا و کینگ کنگ است، چهار تا وزیر و یک رئیس سازمان برنامه و نه تا فرمانده سپاه و ۱۰۷ تا نماینده مجلس در قضیه بابک زنجانی مثلا رشوه گرفتند، بگذریم از اینکه بقیه هم کلا در جریان ماجرا بودند. اگر این همه همکاری که در جریان بابک زنجانی وجود داشت در جنگ و مقابله با آمریکا و اسرائیل بود، احتمالا عراق در جنگ شکست خورده بود و آمریکا و اسرائیلی هم وجود نداشت، ماشاء الله به این همدردی و همراهی و همکاری.