میهمان روز♦ هزار و یکشب

نویسنده
صادق صف آرا

تنگسیر حدیث نفس چوبک و مردم خطه بوشهر است. حدیث نفس مردمی که نعره بلند آزادی خواهی آنان در نهضت دلیران تنگستان به سر کردگی رییس علی دلواری در برابر نیروهای استعمارگر انگلیس به دلیل عدم حمایت قاطع حکومت مرکزی در گلویشان ساکت و صامت مانده است. از این روست که زار محمد قهرمان قصه چوبک زمانی که همه تلاش خود را برای باز ستاندن وجوه از دست رفته اش نقش بر آب می بیند، به ناچار دکترین خود یعنی تنبیه ظالمان را در دستور کارش قرار می دهد…

chobak1.jpg


تنگسیر چوبک و جامعه امروز ایران

فقط بنام دادار ایران

با عنایت به عنوان ابرازی، ساختار این مکتوب را میشود به دو بخش تفکیک نمود. نخست نقد محض، باابزاروتکنیک نقادی رایج و مرسوم رسانه ای و سپس بخش به ظاهر نامتجانس با عرف نقد نویسی ولی کاملامرتبط و معقول در ماهیت امر، که طبیعتا منطق این ارتباط و ضرورت آن می تواند در جای خود - یعنی انتهای مقاله - فرم ومعنایش را پیدانماید. بدیهی است به جهت رعایت عنصر ایجاز و محدود نمودن حجم مطالب ابرازی، ضرورت نگاه کلی و اجمالی به این بحث احساس و لحاظ می گردد.

وقتی نقد یک اثرتوام با پدیدار شناسی آن باشد؛ ضرورت نگرش به پایگاه اجتماعی وشخصیتی صاحب اثر و شیوه نگاه او به زندگی مطرح می شود.

چوبک در اواخرحکومت قاجار، در یک خانواده بالنسبه مرفه در بوشهر پا به عرصه وجود می گذارد و بدون آنکه به رسم رایج آن زمان برای تامین معاش اصراری در ادامه راه پدر که یک بازرگان سنتی است داشته باشد؛ قلم را به عنوان کالا و ابزار رزق و دلمشغولی مورد توجه قرار میدهد و تا آخر عمر بعنوان نویسنده و مترجم آن میکند که باید. واقعیت امر این است که در دوره پنجاه ساله بین دهه های ۱۳۰۰ تا ۱۳۵۰ شمسی، نویسندگان قدرتمندی چون جمال زاده، علوی، هدایت، چوبک، آل احمد و غیره تقریبا بعنوان نسل اول در صحنه ادبیات داستانی مدرن ایران پا به عرصه وجود میگذارند که چه از جهت ساختاری وچه در حوزه اندیشه، خواسته یا ناخواسته با تاثیر پذیری از یکدیگر اثراتی را خلق میکنند که وجوه اشتراک زیادی را در آثار آنها میتوان یافت. این نویسندگان، علیرغم وجود اشتراکات فیمابین هر کدام سبک و سیاق خود را ارایه میدهند در این میان نثر چوبک بین آنها با مشخصه استفاده بیشتر از راوی دانای کل خلاق و طنز عریان و تلخ و زهر آگین و در عین حال توصیف گر، بسیار چشم گیر است. به ویژه آنکه او با خود قراری ندارد تا مثل جلال از روی گلدسته های مسجد به اطراف و اکناف بنگرد و یا نشانه ای از خویش در میقات به جای بگذارد و یا مانند جمالزاده شیوه انفعالی و قطع امید از موطن و هم وطن را در دستور کار ذهن بارورش قرار دهد. همانگونه که اشاعه وترویج افکار انکارگرایانه و نهیلیستی نگران کننده ای که هدایت از کافکا و دیگران وام گرفته مد نظرش نیست. این تفکر که چوبک، به طور قابل توجهی هم در حوزه اندیشه وهم در حوزه ساختار، از هدایت تاثیر گرفته انکار پذیر نیست. لکن باید دانست او خواسته یا ناخواسته این تاثیر را در خود “چوبکیزه” کرده و به شکل مسلط و ماهرانه با خلاقیتی موزون گرفته ها را در یافته های خویش تلفیق نموده که خود صاحب سبک و سیاقی معتبر شود تا آنجا که از این رهگذر در بعضی از جنبه ها توانسته است نسبت به همتای خویش به تفوق هایی هم نایل آید که شاخص این تفوق، عمدتا در آن است که هدایت به اندیشه ها نگرش نظری یا به تعبیر بهتر نگاهی مجرد و آبستره دارد؛ لکن چوبک به انها بعد تصویری می بخشد. و به روایتی، به اعتبار نگاه جامعه شناختی که از اطراف و اکناف خود دارد با یک نگرش ناتورآلیستی زندگی را به تصویر می کشد. از آنجاست که مخاطب هدایت در اثر کثرت مطالعه آثار او بیشتر ذهنیت انفعالی پیدا میکند. لکن مخاطب چوبک این انفعال را در آدمهای قصه می یابد و چون عمله و اکره قصه های او را بیشتر انسانهای واخورده و مفلوک و لمپن جامعه تشکیل می دهند لذا نثرش از نظر روایی لزوما نثری غیر فاخر و فاقد تشخص کلامی بوده و بزبانی دیگرتخاطب گونه، پرخاشگر، دشنامخو و دشنامگو ست. او معارض قدرت و قدرتمند است. زورمندها و گردن کلفت ها را می چزاند و در عوض با آدمهای مظلوم قصه اش که عمدتا اسیر جبرند احساس هم ذات پنداری دارد.

در تنگسیراین مهم اتفاق می افتد. بدینسان که اوبه شیوه ای بسیار زیبا وجذاب یک تریلوژی هم ذات پندارانه را بین خودومخاطب و قهرمان داستانش خلق میکند. به گونه ای که هنوزقصه به نیمه نرسیده، خواننده، خود ونویسنده و قهرمان قصه را در یک راستا می بیند. چوبک در جایی می گوید “برای اینکه تنگسیر را بهتر بفهمی باید بدانی آنچه در آنجا بعنوان داستان می خوانی واقعیت بی رحم وعریانی است که من در کودکی شاهد آن بوده ام”. او در این نوول عوامل و عناصر تشکیل دهنده یک واقعه دراماتیک مانند تعریف، پیچیدگی، بحران، فرود و نتیجه را بشکل بسیار ماهرانه ای پیاده میکند که قطعا دلیل رسیدن به مهارت در چید مان عناصر یاد شده را باید از رهگذر فرآیند آزمون و خطا بخاطرنوشتن بیش از سی و اندی داستان کوتاه متوسط و بلندی که تا آن زمان نوشته است دانست بویژه آنکه چینش این عناصر توامان با فضا سازی تصویری و حادثه ای آنچنان استحکامی به اثر میبخشد که امیر نادری کارگردان توانا ی سینمای ایران برای به تصویر کشیدن قصه در بحث سناریو و دکوپاژ با مشکل و پیچیدگی خاصی مواجه نمی شود. وبه دلیل ساختار محکم اصل اثر در برگردان آن به فیلم نامه و فیلم چه در مقوله مفهوم و چه در زمینه کلام ناچار به امانت داری است. حتی در بحث ضرب آهنگ و ریتم که عمدتا زیرساخت اینگونه فیلم های حادثه ای متاثر از این فرآیند است، متن اولیه کمک زیادی به این مهم می نماید.

tangsir.jpg


تنگسیر حدیث نفس چوبک و مردم خطه بوشهر است. حدیث نفس مردمی که نعره بلند آزادی خواهی آنان در نهضت دلیران تنگستان به سر کردگی رییس علی دلواری در برابر نیروهای استعمارگر انگلیس به دلیل عدم حمایت قاطع حکومت مرکزی در گلویشان ساکت و صامت مانده است. از این روست که چوبک قهرمان قصه اش زار محمد که زمانی همرزم رییس علی بوده را بهترین نماد و نمودار تداوم حق طلبی دانسته و لباس قهرمانی را برازنده تن او می داند. زار محمد که در توطئه ای ناجوانمردانه تمامی اندوخته و حاصل عمرش توسظ چهار مرد زالو صفت به تاراج میرود همه تلاش خود را با تمهیدات متفاوت برای باز ستاندن وجوه از دست رفته بکارمیبرد و به جایی نمیرسد به ناچار دکترین خود یعنی تنبیه ظالمان را در دستور کارش قرار میدهد و با تفنگ مارتین لول کوتاه انگلیسی غنیمت گرفته شده در نهضت تنگستان، اقدام به حذف فیزیکی متجاوزان میکند.کشتار چهار زالو صفت به نامهای “محمد گند رجب” لمپنی که واسطه عمل کلاهبردارانه میشود. “کریم سید حمزه” کلاهبردار حرفه ای که وجوه به او تحویل داده می شود. “شیخ ابوتراب برازجانی” محضردار معممی که واقعه بیع شرط واهی را در دفتر کذایی اش ثبت میکند. “آقا علی کچل” وکیل دعاوی که برای وصول مطالبات از شیادان مبلغی از زار محمد گوشبری میکند که این آخری شریک دزد است ورفیق قافله. و از آنجا که اعتماد و اعتقادش را دین بازان ریاکار و دغل باز از او ربوده اند، در پاسخ مردمی که او را به آرامش و بخشش دعوت میکنند، می گوید “این راهش نیست، شیخ ابوتراب برازجانی، با یه من ریش و پشم جای پیغمبر بنشینه و مردم رو لخت کنه؛ من گول ریش و عمامه اش رو خوردم، گول تسبیح و قرآن اش را خوردم.”

و در انتها به جایی میرسد که دیگر از خیر دستیابی به وجوه از دست رفته گذشته و به نوعی به دنبال اعاده حیثیت فنا شده است. زیرا نفس حقارت ناشی از مالباختگی توسط چهار مفت خور، بیش از جنبه ملموس زیان مالی ناشی از آن او را آزار میدهد. لذا در پاسخ به پدر همسرش که از قصد کشتار وی با خبر است می گوید “تو زندگی هیچ چیز نیست که قد شرف و حیثیت آدم برابر باشه حتی جون آدم! این خوبه فردا که بچه هامون بزرگ شدند مردم بهشون بگن، باباتون نامرد بود و زیر بار زور رفت. این خوبه یا بگن رفت حقش بگیره، کشتنش.”

او که در درجه اول حیثیت و شرف را در گرو این مهم میداند که مانع اجحاف و تجاوز دیگران به حقوقش شوند در پاسخ عجز و لابه همسرش که میخواهد مانع این کشتار شود میگوید “هیچ کس نیست که به داد آدم برسد.همش ظلم و زور. تو دلت میخواهد مردم بگن، محمد پولش رو خوردن و او مث دیوثا سرش انداخته زیرو میره بندر و برمیگرده. بالاخره نباید کسی پیدا بشه و ریشه این همه ظلم و بکنه. مرد نباید دست بذاره رو دستش بنشینه که دیگرون حقش رو بگیرن، دل و جرات داشته باش عوضش سربلند زندگی میکنی.”

از این روست که با چشم اندازی به رفتار و اعمال زار محمد این مرد عصیان زده و در عین حال بلند همت، روحی بزرگتر و وسیعتر از اندام درشت و آفتاب سوخته اش می بینیم. روحی که زورگویی و اجحاف را بر نمی تابد و برای آبروی خویش، چه در حیات و چه در ممات، ارزش وافر و یکسانی قائل است و شیوه رفتارش برای ادامه بقا به گونه ای است که در سلسله مراتب هرم “مزلو” جایگاه او را میتوان در قله هرم، که همان دستیابی به “احترام و اثبات وجود” است، جستجو نمود. اثبات وجود از رهگذر رسیدن به حق و تقابل قهرآمیز، با منشا زایل کننده حق.

آنچه که تا اینجای مطلب رقم خورد همان بخش اولیه ای بود که در سطور نخست بدان اشارت رفت تا بستر مبحث زیر را فراهم آورد.

یاد داریم قریب سی سال پیش امواجی مخرب و سهمگین سونامی وار، ایران ما این سرای نیک گفتار و پندار و کردار را به کام اقیانوس درماندگی فقر و فاقه کشیدند و ناگهان، عفت عقلی را از کف مردم ساده اندیش مان ربودند و عبودیت کور و کدر را جایگزین آن نمودند و با مژده گشودن دریچه ای به باغ گل و ساختن یک اتوپیا و مدینه فاضله، مدائن فاسقه و ضاله و جاهله را یکجا برای مردم فریب خورده ای که در لابلای خاکسترهای کهنه استبداد، انتظار سر بر آوردن ققنوسی را داشتند به ارمغان آوردند. از این رو، دیری نپایید قشری بی وطن و خداخداگویان بی خدا، زیر لوای یک به اصطلاح مسیحا دم و سوشیانس با اندیشه های باطل و مخبط، سخیف ترین رژیم استبدادی فاشیزم مذهبی موجود در جهان را با نگرش النصر بالرعب بنا نهادند که مشابه آن در ربع مسکون دیده نشد، که گویی با پیدایششان ارواح شیاطین رها شدند. قومی که با رافت آیات مکی “الرحمان و رحیم” در باغ سبز نشان دادند و با شقاوت آیات مدنی “القاسم الجبارین” کار خویش را جلو بردند. حسین حسین کردند و خولی گونه و هرمله گونه عمل نمودند و بسان بوریا بافانی شدند در کارگاه حریر. تا توانستند برای پیشبرد مقاصد شوم شان از مقدورات مالی و منابع کانی و فسیلی و سایر مواهب مملکت که در انحصار و تیول شان بود، سود جستند و از طریق تبلیغات و در بوق و کرنا کردن میتولوژی ها و اسطوره های دینی و احادیث کلثوم ننه ای و تلفیق و در هم آمیختگی عناصر نمادین و مجازی با عنصر ملموس و حقیقی در اذ هان، از انگاره ها با نقاره ها، نگاره ها ساختند. سفله سالاری و سفله پروری و تسلط و چیرگی مزمن و مستمر نیروهای فرومایه، بر سازوکارها و استحکامات شخصیتی مردم، آنقدرکارا و موثر واقع شدندکه متاسفانه منجر به سلب هویت ایرانیان و موجب آنومی و واریختگی بافت اجتماعی کشور گردیدند. که بدون شک زدودن این سوء عوارض از پیکره جامعه مستلزم صرف چند دهه وقت و هزینه های گزاف خواهد بود. اقتصاد فاسد، رانت خوارانه و بدون خلاقیت شبانی، که اقتصاد بیمار دلالی و انگلی موجود از برکت وجود آن است را میتوان از دستاورد های عمده چرخه معیوب ساختار سیاسی، اجتماعی این رژیم پوپولیستی و توتالیتر دانست.

سردمداران جهال و سلسله جنبانان بی خرد و تهی مغز جمهوری اسلامی، در دوران عطف و گرانیگاه تحول تکنیکی و اقتصادی دهه ۸۰ میلادی، که رشد سریع نانو تکنولوژی ها و ریزتراشه ها، در جهان غوغا به پا کرده اند، از دنیا واماندند و ایران را در سکوی نخست رکود و ایستایی و حقارت قرار دادند و کور خود شدند و بینای دیگران.

از نظر کرونولوژی و دوران سنجی سنی، در جامعه شناسی، هر ربع قرن، یک نسل تلقی میشود و دیدیم چگونه در زمان تحجر سیاه مذهبی، یا بهتر بگوئیم، دوران سلب مجد و وجد ملت ایران با قرار گرفتن شمشیر به دست زنگی مست، آرزوها ورویاهای کودکی نسلی از ما را در جلوی چشمانمان، به دار آویختند. سالهای تحقیر قوم ایرانی که تمامی روزها وماههای آن توام با مرگ وخونریزی و تباهی وشلاق به تنبلی وکندی سپری شدند، سی سالی که عمال نظام، محض رضای خدا موجبات ایضاء و آزار و نهایتا نابودی این مردم بی پناه را فراهم آورند و با اعدام هزاران جوان دگراندیش، ما را وادار نمودند تا سالهای خون و گلوله و دیوار را تجربه کنیم و ناخواسته و ناباورانه، در ستیغ جنون و نفاق و انشقاق قرار بگیریم. اگر بپذیریم وطن ما، خانه ما، ایران ما، این سرزمین مینو و معنا، در وضع کنونی نه در حال سوختن بلکه در حال جزغاله شدن است، لزوما باید سیاق ودبیره ی متفاوتی را در زمینه های عرضه هنر و ادبیات و دیگر مقولاتی از این دست و نقد آنها، پیشه کنیم. چراکه در حال و هوای امروز ایران، طرح مسائلی مانند سیری در منطق الطیر عطار و غوری در سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی و نگاهی به شعر شاملو و نیما و غیره، آنقدر می تواند در پیشبرد مقاصد آزادی طلبانه مردم وطن ما و برائت آنان از رنج و تالم گریبانگیر، موثر واقع شود که برای درمان یک بیمار دردمند سرطانی متاستاز داده، یک قرص آسپرین تجویز کنیم واگر من نگارنده در این شرایط مرتکب نگارش “نقد تنگسیر” می شوم، صرفا به جهت آنست که به یک اثر شایسته ومعتبر در ادبیات داستانی استناد و به نوعی، از آن استشهاد طلبی کرده باشم. هر چند مقایسه شرائط تاثربرانگیز امروز مردم ایران از نظر شکلی و کمی و عمق فاجعه، با آنچه که برای آدم های قصه تنگسیر رخ میدهد قیاسی مع الفارق است؛ لکن از نظر معنا و مفهوم، مصائبی که بر زارمحمد - قهرمان تنگسیر- حادث میشود؛ به گونه ای میتواند ماکت و مینیاتوری باشد از وصف حال فلاکت بار امروز ملت ما. ملتی که سی سال گرفتن حمام آفتاب در جزیره کروکدیل های درنده به آنها تحمیل شد، بدون آنکه توانسته باشند به کوچکترین مفری برای رهایی دست یابند. براستی در مقایسه حال و هوای تنگسیر و تنگسیریان و آنچه که امروز بر مردمان ما میگذرد، چه وجوه اشتراکی را میتوان یافت. تا چه حد میشود ایالت بوشهر آن زمان را با ایران کنونی از جنبه های زورمداری سردمداران و ناهنجاری مدنی مقایسه نمود. شخصیت و روش “محمد گند رجب” لمپن بستر ساز حوادث تنگسیر را تا چه اندازه با “پرولتاریا لمپنیسم سازمان یافته” موجود در ایران و حرکت های آنارشیستی نظیر راه انداختن دسته جاتی که بر ضد دستیابی مردم به فرصت های مدنی عمل می کنند قیاس نمود؟ همان حرکتهای مخربی که بر هم زدن جلسات سخنرانی ها و پایین کشیدن پلاکاردهای سینماها و کشیدن تیغ های موکت بری بر تن دلمرده زنان و دختران بی پناه، بخشی از دستاورد های آن است. اساسا این جماعت و عمله ظلم تا چه میزان میتوانند فراهم آورنده فرصت های لازم برای قدرت طلبان اهل چپاول به جان و مال و ناموس مردم باشند. نگاه و ویژگی های اعمال “کریم سید حمزه” کلاه بردار بالا کشنده مقدورات قربانی قصه تنگسیر، تا چه مقدار میتواند با شرائط رانت خواران خون آشام پراکنده در سطح مملکت مانند آقازاده ها و اعوان و انصار صاحبان قدرت، همخوانی داشته باشد. نقش مخرب و نفرت بر انگیز “شیخ ابوتراب برازجانی” معمم دغلی که با جلب اعتماد زارمحمد، دار و ندارش را از چنگ اش در آورده است را تا چه میزان میشود با نقش ملایان عوام فریب و مکار نشسته بر اریکه قدرت فعلی، همسو دانست؟ سهمی را که “آقا علی کچل” وکیل مدافع دو نقش باز و دو سر ساز زارمحمد، برای رسیدن به مطامع و اهداف سود جویانه اش دارد را تا چه اندازه می شود با سهم قانونگزاران یا مجریان قانون امروز کشوریکسان دانست. براستی در شرائط امروز ایران، تا چه اندازه میشود از نگاه وتفکر قهرمان تنگسیر، گرته برداری کرد؟ آیا برای تغییر وضع موجود تفنگ ها و ابزار برنده و آتشین خود را از غلاف ها باز کنیم و زنگارشان را بزداییم و با نگرش و حرکتی قهر آمیز کار را یکسره کنیم ؟

آیا با اتخاذ روش های سرپیچی و نافرمانی های مدنی، می توانیم وطن را از یوغ استبداد محض برهانیم؟ آیا دست برروی دست بگذاریم تا قدرت یا قدرت های بزرگی پیدا شوند و ما را از مهلکه برهانند؟ و عمری به پاس این خدمت و محبت، وام دارشان باشیم ؟

آیا باید سی سال دیگر وقت کشی کنیم و با همان شیوه گذشته، دلخوش به روشهای اپوزیسیون کمیت لنگ و سوراخ دعا گم کرده باشیم؟ اپوزیسیونی که برخی از آنها همانند اسبهای تروا و چریک های کافه نشین دوران جنگ سرد، مستقیم و غیر مستقیم به نفع قدرت حاکم در میدان کار زار بیهوده می چرخند ؟

آیا همچنان مخمور و به کما رفته و باری به هرجهت باقی بمانیم تا این کفتارهای زشت و منحوس رها شده از قفس قدرت حاکم با تفکری به قدمت و کهولت ۱۴۰۰ سال جمود در مرغزار سرسبز اندیشه های به وسعت فلات ایران، دانه دانه سینه های فراخ وزیبا و رعنای غزالهایی چون سامی ها، فروهرها، مختاریها و پوینده ها امثالهم را بدرند؟ یا با انتخاب تلفیقی از شیوه هایی که در بالا اشاره شد و مبارزه سیستماتیک برای رهایی، با تمام وجود از گلوها ی خویش تنورهء قدرتمندی از شعله های عظیم آتش آزادی خواهی بیرون آوریم تا از حرم و شرر آن هر چه خصم و بی وطن است بسوزد ونیست شود.

آتش است این بانگ نای و نیست باد

هر که این آتش ندارد نیست باد