‏اهل کوفه ایرانی بودند

نویسنده
سها سیفی

‏”ماهروز” با استناد به چند منبع تاریخی، مدعی ست کوفیان، چندان هم عرب نبوده و بسیاری شان ایرانی بوده اند:‏

در کشور ما، گاه‌ در برخی‌ مراسم‌، شعاری‌ سر داده‌ می‌شود که‌ “ما اهل‌ کوفه‌ نیستیم‌، علی‌ تنها بماند”. اینچنین‌ ‏کسانی‌ که‌ این‌ شعار را تکرار می‌کنند، ضمن‌ اعلام‌ وفاداری‌ به‌ رهبر مقبول‌ خویش‌، بی‌ وفایی‌ مشهور کوفیان‌ ‏‏(ضرب المثل مشهوری است که الکوفی لا یوفی؛ “کوفی وفا نمی‌کند”) را سرزنش‌، و مشی‌ و مرام‌ متفاوت‌ خود ‏از این‌ مردم‌ را اعلام‌ می‌کنند. روشن‌ است‌ که‌ در این‌ شعار جنبه‌ ملی‌ و نژادی‌ قضیه‌ مطرح ‌نیست‌؛ یعنی‌ مردم‌ ‏نمی‌خواهند بگویند؛ چون‌ کوفیان‌ عرب‌ بودند، پیمان‌ شکن‌ شدند و یا چون‌ ما ایرانی‌ هستیم‌، مردمی‌وفاداریم‌.‏

‏ اما شاید در این‌ میان‌ ذکر نکته‌ای‌ تاریخی، خالی‌ از لطف‌ نباشد: در ذهن‌ ما اینچنین‌ نقش‌ بسته‌ که‌ کوفه‌ شهری‌ ‏عربی‌ بوده‌، چون‌ در یک‌ کشور عربی‌ قرار گرفته‌ است‌، ولی‌ بررسی‌ درتاریخ‌ این‌ شهر، نکته‌ای‌ را عیان‌ می‌کند ‏و آن‌ اینکه‌ بسیاری‌ از مردمان‌ کوفه‌ را در دوره‌های‌ تاریخی‌ مورد نظر ما، ایرانیان ‌تشکیل‌ می‌داده‌اند؛ کوفه‌ در ‏سال‌ 17 هجری به‌ عنوان‌ پادگانی‌ نظامی‌جهت‌ سکونت‌ سربازان‌ فاتح‌ عرب‌، در مجاورت‌ مرز ایران‌ و روبروی‌ ‏حیره‌ بنیان‌ گذاشته‌ شد و اولین‌ ساکنان‌ آن‌ را جنگجویان‌ نبردهای‌ مشهور آن‌ سالها، بخصوص‌ نبرد قادسیه، تشکیل‌ ‏می‌دادند که‌ “اهل‌ الایام‌ والقادسیه” خوانده‌ می‌شدند. اولین‌ ساکنان‌ کوفه‌ را بین‌ پانزده تا بیست هزار عرب‌ تشکیل ‏می‌دادند ولی‌ یک‌ گروه‌ چهارهزار نفره‌ از ایرانیان‌ هم‌ به‌ این‌ جمعیت‌ پیوستند که‌ به‌ “دیالمه‌” یا “الحمراء” مشهور ‏شدند.‏

‎ ‎دوم خردادی‌ها، زیرچادر اکسیژن‎ ‎

‏”همینجوری” معتقد است چیزی به اسم جریان اصلاح‌طلبی دیگر وجود خارجی ندارد:‏

اگر کسی به شما بگوید جریان اصلاح طلبی را به من نشان بده، چه چیزی را به او نشان خواهید داد؟ ‏

در جواب سوالی که نشانی از جریانی می جوید که روزی روزگاری در مقابل حاکمیت یکپارچه پدید آمد و درون ‏آن رخنه کرد و حرف نو آورد، چه نشانه ای از این جریان در سه سال گذشته برای عرضه کردن وجود دارد؟ آیا ‏به صرف اینکه تک چهره هایی مورد اقبال عموم جامعه وجود دارند که می توانند در صورت رخصت حضور، ‏رای بالایی در انتخابات کسب نمایند، می شود نتیجه گرفت که یک جریان قدرتمند حضور دارد؟

من این باور را ندارم. به نظر من امروز اصلاح طلبی بسان آدم نیم مرده ای است که زیر چادر اکسیژن نفس می ‏کشد و وارثانش به دنبال قاری و قبرکن روانه شده اند.‏

‎ ‎جمهوری اسلامی در حال دوقطبی‌شدن‎ ‎

‏”آزادنویس” در هفت روز هفته و در بخش مربوط به روز نخست نوشته است:‏

چند هفته پیش نظرم را دربار‌ه‌ی دعوای میان احمدی نژاد و اهل عمامه نوشته بودم. اینکه احمدی نژاد در هر ‏حرکتی که می‌کند کاسه کوزه‌ها را سر اهل عمامه می‌شکند. به عبارت بهتر آرام آرام دارد از هیات حاکمه‌ی ‏جمهوری اسلامی فاصله می‌گیرد و نقش مکلاها را در ساختار حکومت بیشتر می‌کند. یک کمی که دقیق بشوید ‏می‌بینید از روزی که برای ورود خانم‌ها به استادیوم‌های ورزشی دستور مساعد داد تا امروز که حرف از دوستی ‏با مردم اسرائیل می‌زند در همه حال این اهل عمامه هستند که دارند رو در روی جامعه‌ی داخلی و خارجی قرار ‏می‌گیرند. ‏

یادتان هست یک وقتی در یک مصاحبه‌ی مطبوعاتی گفته بود بیخود از من می‌ترسید، من آزارم به یک مورچه هم ‏نمی‌رسد؟ این یعنی اگر ترسی از حکومت جمهوری اسلامی هست این ترس معطوف است به پشت صحنه. توی ‏این دعواها هم با زرنگی تمام پرده را بالا می‌زند و پشت پرده را نشان می‌دهد. یک نمونه‌ی جالبش هم موضوع ‏امام زمان بود که به اهل عمامه گفت ما حرف شما را باور کردیم. حالا هم تمام اعتراضاتی که به مشایی شده بود ‏را تحمل کرد و اعلام کرد که حرف او حرف دولت است. به اهل حوزه هم پیام داد که: “تصمیمات دولت مستقل از ‏اظهارنظرهای افراد گرفته می‌شود، حتی اگر آن افراد محترم و عزیز باشند”. ‏

‎ ‎نزدیکی به منبع قدرت و ثروت‏‎ ‎

‏”نگاهی دیگر” معتقد است ثروت ایرانیان ناشی از کار نیست و از این رو، هرکس که به منبع توزیع نزدیک تر ‏باشد سهم بیشتری از آن می‌برد:‏

در کشور ما “ثروت” ایجاد نمی‌شود بلکه بعد از بالا آمدن از زیر زمین “در اختیار” قرار می‌گیرد. در بعضی ‏جوامع مردم باید آستین بالا بزنند و ثروت را “تولید” کنند. در جامعه ما ثروت حی و حاضر روی یک میز گذاشته ‏شده و مردم بجای آستین بالا زدن برای تولید آن باید پاشنه کفش‌شان را بالا بکشند و به سمت میز - و نان و ‏بوقلمون روی آن- بدوند. ‏

در جامعه ما طبیعی است آنکس که بزرگتر است و قدرت بیشتری دارد، ثروت بیشتری را در اختیار می‌گیرد و به ‏آنکس که گرسنه‌تر است و ضعیف‌تر کمتر می‌رسد. اگر بخواهیم پول نفت را بر سر سفره مردم بیاوریم مسلما آن ‏کس که قدرت بیشتری دارد می‌تواند با یک حرکت دست ران بوقلمون را از جا بکند و به نیش بکشد و امثال ما ‏اگر یکی دو ساعتی هم زور بزنیم آیا بتوانیم یا نتوانیم نوک بال بوقلمون را از آن جدا کنیم.‏

اگر “آقا بالاسر”ی هم پیدا شود و سر سفره بزند روی دست آن کس که قوی‌تر است تا چیزی به ضعیف برسد، ‏آنوقت باید منتظر باشد که آن قوی‌تر خودش یا با دیگر قوی‌ترها چنان تو دهنی‌ای به آن آقا بالاسر بزنند که هرچه ‏ضعیف و ضعف و عدالت و جامعه بی‌طبقه توحیدی و غیر توحیدی است از دماغش بیرون بپرد. خودش را ‏می‌گذارند وسط سفره به خوردنش مشغول می‌شوند. ‏

‎ ‎بهتر بود خود ایشان سخنگو می‌بود‎ ‎

‏”سیاه مشق” می‌نویسد از حمایت دولت از اظهارات مشایی لذت برده است:‏

اصلا انتظار نداشتم کنفرانس مطبوعاتی روز گذشته رییس جمهور اینقدر “کار درست” برگزار بشه که به تموم ‏سوالاتی که مطرح کرده بودم، پاسخ داده بشه.‏

روز گذشته در کنفرانس مطبوعاتی، رییس جمهور راه خوبی رو در پیش گرفت. یعنی لازم نیست به سوالاتی که ‏اذیتت می‌کنه یا می‌خواد نقدت کنه، سوال سر بالا بدی، حرف “خودت” رو بزن و موضع خودت رو بیان کن. از ‏جواب رییس جمهور در مورد مشایی با اینکه کاملا می‌دونستم چی می‌خواد جواب بده، لذت بردم همچنین از ‏پاسخش به سوال مربوط به احزاب و حمایت نکردنشون از احمدی‌نژاد (که چقدر حرف در موردش دارم)، یا ‏بیانیه‌ای که اقتصاددانان می‌خواهند بنویسند و خیلی از سوالات دیگه. به نظرم رییس جمهور خودش برای بیان ‏مواضع دولت بهترین سخنگوست و شاید بهتر بود از همون اولش هم دعوای میان الهام و سایر قوا را راه ‏نمی‌انداخت و خودش در مورد خیلی چیزها جواب رک می‌داد و قضیه فیصله پیدا می‌کرد. درست مثل ماجرای ‏مشایی و علما. ‏

‎ ‎آزمایش دوم اصلاح‌طلبی‎ ‎

‏”کورسو” به مطلبی از کارگزاران نوشته ساموئل هانتیگتون لینک داده است که اینگونه آغاز می‌شود:‏

ساموئل هانتینگتون در کتاب موج سوم دموکراسی، آنجا که به تشریح موج سوم می‌پردازد پنج مدل را برای‌گذار به ‏دموکراسی مطرح می‌کند. یکی از این مدل‌ها “آزمایش دوم” نام دارد و هانتینگتون در شرح آن می‌گوید: ‏

کشوری که دارای نظام اقتدارگرا است، به نظامی‌دموکراتیک بدل می‌شود. حال این نظام دموکراتیک به علت نداشتن ‏بنیادهای اجتماعی برای دموکراسی یا بدین جهت که رهبران نظام دموکراتیک جدید سیاست‌های افراطی در پیش ‏می‌گیرند که با عکس‌العمل جدی و سخت روبه‌رو می‌شود و آن وقت یک حکومت اقتدارگرای دیگر برای مدتی دراز ‏یا کوتاه به قدرت می‌رسد اما این بار اقدامات موفقیت‌آمیزی در برپاداشتن دموکراسی صورت می‌گیرد و حداقل در ‏بعضی بخش‌ها با توفیق روافزونی روبه‌رو می‌شود، زیرا رهبران دموکراتیک از تجربه ناموفق دموکراسی در ‏گذشته عبرت گرفته و پند آموخته‌اند. ‏

‎ ‎تحمیلی در کار نبوده، انتخاب شده‎ ‎

[](http://blog.hadisabbagh.com/)

‏”بودن و مجازی بودن” نوشته است که سبک زندگی غربی، خود را تحمیل نمی‌کند بلکه به دلیل بهتر بودنش، ‏مورد انتخاب آگاهانه اشخاص قرار می‌گیرد:‏

ظاهرا در هر عصری تمدن غالب وجود دارد. مورخ‌ها، جامعه‌شناس‌ها و اندیشمندها باید تعریف‌های مختلف تمدن ‏را عرضه کنند؛ اما برای درک مفهوم غالب نیاز به اندیشه‌ورزی چندانی نیست. به نظر می‌آید زمانی که اجزای ‏گوناگون تشکیل‌دهنده‌ی یک تمدن شیوع گسترده یابند، مقبول همگان به نظر آیند و گاهی حتی تحمیل شوند، می‌شود ‏از غلبه صحبت کرد.‏

من می‌توانم چند سبک موسیقی غربی را نام ببرم، چند دوره‌ی هنری را تشخیص دهم، موسیقی روز اروپایی و ‏آمریکایی را تفاوت قائل شوم، طعم کوکا و پپسی را تمیز دهم، محل تقریبی کشورهای غربی را روی نقشه حدس ‏بزنم، نام چند غذا و چند آشپز غربی را بازگو کنم و ده‌ها عنوان از فیلم‌هایی مطرح سینمای آمریکا را به خاطر ‏بیاورم. این‌ها به چه معنی است؟ آیا جستجوگر خوبی نبوده‌ام؟ شاید صرفا چشم به غرب دنیا دوخته‌ام؟ گمان ‏نمی‌کنم. تصور می‌کنم که مانند صدها میلیون نفر دیگر از میان انتخاب‌های موجود، انتخاب کرده‌ام و اگر چیز غیر ‏غربی‌ای هم به تورم خورده از دریای غرب بوده است. موسیقی جادویی هند و آشپزی رنگین چین مثال‌های خوبی ‏هستند، این‌ها باید از همسایگی من به هزاران کیلومتر آن طرف‌تر بروند و از آن‌جا به من معرفی و عرضه شوند.‏

‎ ‎یک فرمان هم برای سوادش بنویس!‏‎ ‎

‏”سر در نمی‌آورم” در حاشیه مدرک تحصیلی آقای کردان وزیرکشور دولت نهم، حکایتی از تاریخ ایران را ‏روایت کرده است که طی آن کریم‌خان زند از لایه‌های پایین اجتماع به مقام فرمانروایی و مملکتداری می‌رسد. ‏زمانی که کریم‌خان جوان بود و در ملایر می‌زیست رفیقی داشت به‌نام خالو چهارشنبه. وقتی نادرشاه طایفۀ زند را ‏به خراسان کوچانید، بین خالو کریم و خالو چهارشنبه افتراق افتاد. روزگاری گذشت و انقلاباتی در ایران رخ داد و ‏خالو کریم، به‌عنوان وکیل‌الرعایا بر مسند پادشاهی نشست و شیراز را پایتخت خود قرار داد. خالو به دیدار پادشاه ‏می‌رود و حکم شیخ الاسلامی‌لرستان را از او طلب می‌کند و می‌گیرد. اما ادامه ماجرا:‏

کریم‌خان، منشی‌باشی را به حضور خواند و دستور داد خالو چهارشنبه را با خود ببرد و فرمان شیخ‌الاسلامی‌استان ‏به نامش بنویسد و به دستش بدهد.منشی‌باشی اطاعت امر کرد. فرمان را نوشت و به دست خالو چهارشنبه داد تا ‏بخواند و نظر بدهد. خالو گفت من سواد ندارم.منشی‌باشی گفت پس بمان تا بروم و فرمان را به مهر وکیل‌الرعایا ‏برسانم.به‌نزد کریم‌خان بازگشت و اظهار تعجب کرد که چه‌طور می‌توان بیسوادی را به منصب ‏شیخ‌الاسلامی‌گماشت. کریم‌خان گفت: اشکالی ندارد، یک فرمان هم برای سوادش بنویس!‏

‎ ‎آرمانگرایی در روش؛ واقعگرایی در عمل‏‎ ‎

‏”درآمدی بر هیچ” علت کامیابی چینی ها در بالاکشاندن کشورشان در جهان معاصر را چنین توضیح داده است:‏

راز ظهور اژدهای چینی و تبدیل شدن آن به بازیگری قدرتمند در صحنه جهانی را باید در تلاشهای سالهای دور ‏تئوریسین های بزرگ چینی جستجو کرد. مغزهای متفکری که سالها قبل نشستند و بندهای بسته شده بر دست و ‏پای اژدهای افسرده آن سالها را با دقت کم نظیری تحلیل کردند. راز ظهور این اژدها را علاوه بر این باید در ‏تصمیم گیریهای “تاریخی” و شجاعانه سیاستمدارانی جستجو کرد که از کاریزمای کافی، بلندنظری کافی و همدلی ‏کافی برای تصحیح مسیر کشور خویش برخوردار بودند.‏

‏ سیاستمدارانی که آرمان چین بزرگ و با عظمت را در قلبهایشان حفظ کردند اما از آرمانگرایی در “روش” ‏شجاعانه دست برداشتند. اعقاب آن سیاستمداران بزرگ یک ماه قبل برگزارکننده یکی از باشکوه ترین جشن های ‏تاریخ بشری در افتتاحیه المپیک بیژینگ بودند. جشنی که به اعتراف تمام گزارشگران شبکه های خبری تمام ‏عظمت چین باستان را روبروی دیدگان حیرت زده جهانیان به نمایش گذاشت و به رخ کشید. ‏

یان ژئوتونگ، استاد روابط بین الملل دانشگاه کینگوآی چین در پاسخ به انتقادات رئیس جمهور ایالات متحده در ‏باب وضعیت آزادیها و حقوق بشر در چین به روزنامه “یو اس آ تو دی” می‌گوید: “انتقادات آقای رئیس جمهور ‏واقعاً چین را ناراحت کرد. اما در مقایسه با این واقعیت که بوش [علیرغم انتقادها] بالاخره در بازیهای المپیک ‏حضور پیدا کرد، سودش در مجموع بیشتر از ضررش بود”! ‏

‎ ‎اجزای پلیس مستحضر گردیدند …‏‎ ‎

چند نمونه ثبت شده از کلاهبرداری‌های ایرانیان در سالهای هزاروسیصد خورشیدی در نظمیه تهران که “نیاک” ‏راوی آن است، خواندنی ست. از جمله:‏

‏”شخص طراری نزد آخوند محلاتی مکتب دار در حوالی مسجد حوض است رفته با کمال چرب زبانی می‌گوید ‏پسری دارم می‌خواهم خدمت شما بیاورم درس بخواند و از او مواظبت نمائید. آخوند قبول کرده آن شخص یکی از ‏شاگردهای مکتب خانه را برداشته می‌برد که طفل را همراه او نزد آخوند بفرستد. نزد یکی از سربازهای جمعی ‏شجاع السلطنه رفته به زبان بازی پنج هزاردینار از سرباز قرض می‌کند و شاگرد آخوند را آنجا می‌گذارد که برود ‏گرو برای سرباز بیاورد. بعد از مدتی طفل می‌خواهد برود سرباز مانع می شود. مطلب مکشوف شده، اجزای ‏پلیس مستحضر گردیدند و آن شخص را تعاقب نمودند که دستگیرش کنند”.‏

‎ ‎پشت صحنه برکناری مظاهری‎ ‎

‏”بهمن امویی” گفتگویی با یک وزیر برکنار شده دولت نهم در مورد مظاهری داشته است:‏

او از من پرسید به نظر تو مظاهری به عنوان رئیس کل بانک مرکزی به احمدی نژاد خدمت می کند یا خیانت؟ من ‏برای او جوابی نداشتم.خودش در پاسخ گفت: “او به شدت به دولت نهم خدمت می کند. “با تعجب پرسیدم : “پس ‏این همه اختلاف که دولت و جهرمی را با مظاهری چطور می توان تفسیر کرد؟” توضیح داد: “نرخ تورم با شتاب ‏بسیاری در حال افزایش بود و از ابتدای سال این نگرانی هم به احمدی نژاد سرایت کرده بود که با تورم فزاینده چه ‏کند. نگرانی او در سخنانی که به مناسبت سال نو بیان کرد، به وضوح دیده می شد. به هر حال مظاهری با ‏سیاست انقباضی و کنترل نقدینگی شتاب تورم را به شدت مهار کرد و کاهش داد.“‏

اما اینکه چرا برخی وزرای دولت با او مخالفت می کنند هم یک اقدام سیاسی است. این وزیر سابق در ادامه گفت: ‏‏”در واقع انها از کنترل تورم توسط مظاهری و بانک مرکزی خوشحالند و در عین حال نشان می دهند با سیاست ‏های انقباضی بانک مرکزی که مانع رسیدن نقدینگی به صنایع است هم مخالفند. آنها از هر دو طرف می خورند و ‏به احتمال بسیار قبل از انتخابات ریاست جمهوری به بهانه بی توجهی به نیازهای مالی صنایع او را برکنار خواهند ‏کرد”.‏