صداقتِ سحابی

محمد رهبر
محمد رهبر

چند ماهی مانده به دوم خرداد سال76، عزت الله سحابی اعلام کرد که نامزد ریاست جمهوری است؛سن و سال سحابی آن روزها هنوز ازشصت و پنج گذر نکرده بود و می توانست رییس جمهور ایران باشد.

اولین و آخرین سخنرانی کاندیداتوری سحابی در دفتر تعاونی مطبوعات و ضلع شمالی میدان هفتم تیر بود.سحابی آمد و میان پنجاه، شصت نفری که حاضر بودند، از ایران گفت و اینکه چه کارها باید کرد تا آباد شود و از پیشینه و سابقه اش کمتر گفت. درهمان جلسه هم از محمد خاتمی که آن روزها زمزمه آمدنش بود حمایت کرد.

 به هر حال شورای نگهبان، عزت الله سحابی را فاقد صلاحیت دانست و ردش کرد، اما برخی دوستان و آشنایان هم معتقد بودند که عزت الله سحابی چندان به کار سیاستمداری

 نمی آید و دلیل بزرگش، صداقت بی حد و مرز. انگار که سیاست در ایران ازصداقت جدا باشد، عزت الله سحابی به این اتهام همواره آراسته بود.

سحابی پسر از پدر نشانها داشت، نسلی از مبارزان ایرانی که در تمامی بزنگاههای تاریخ معاصر ایران حضور داشتند و نقشی. سحابی پیش از انقلاب هیچ گاه از ایران نرفت گواینکه فرصتی هم پیدا نکرد. دوران دانشجویی سحابی مصادف بود با تاسیس انجمن اسلامی دانشگاه تهران که به همتِ مهندس بازرگان بنا شد، دوستی دیرینه دکتر یدالله سحابی و مهندس مهدی بازرگان به نسل بعد هم رسید و برای عزت اللهِ جوان، مهندس بازرگان پدر بود و مراد.

 شور مصدق و نهضت ملی نفت در جوانان دانشگاه که سری پر شور داشتند و به حزب توده نیز دلی نسپرده بودند رنگی دیگر داشت. عزت الله جوان در این سالها نشریه”راه مصدق” را منتشر می کرد که بعدها اولین طعم زندان را با این اولین کار روزنامه نگارانه چشید. سالهای بعد از کودتا، سحابی پدر و پسر در رفت و آمد به زندان بودند، گرچه پسر رنجهای بیشتری برد و سالهای زندانش طولانی تر شد.

 سالهای زندان همنشین شد با  بیشتر مشهورینی که بعدها از بازیگران اصلی سیاست ایران بودند. از آیت الله منتظری و حجت الاسلام رفسنجانی و دکتر بهشتی گرفته تا مسعود رجوی.

 انقلاب 57 و دولت موقتِ مهندس بازرگان تنها فرصتی بود که عزت الله سحابی گامی هم در دولتمردی زد و ریاست سازمان برنامه و بودجه رابر عهده داشت؛ سازمانی که عاقبت به دست محمود احمدی نژاد برانداخته شد.

اختلاف نظرهای اقتصادی عزت الله سحابی با نهضت آزادی منجر به این شد که پیش از سقوط دولت موقت از نهضت کناره گیری کند، ولی این استعفا از حزب هیچ گاه از آن ارادت که به بازرگان داشت نکاست.

 از اینجا به بعد  دیگر عزت الله سحابی ناظر و راوی بود. گرچه نهضت آزادی نیز برای همیشه از گردونه انتخابات به ضرب رد صلاحیت خارج شد و مهندس بازرگان در انتخابات ریاست جمهوری و پس از خلع بنی صدر فاقد صلاحیت تشخیص داده شد.

اما کار بزرگ عزت الله سحابی، انتشار ماهنامه ایران فردا آن هم با امتدادی 9 ساله بود. دهه هفتاد با انتشار ماهنامه های تاثیر گذاری همراه بود که سنگ بنای رای دوم خرداد نهاد و نسل جوانِ سیاسی و اصلاح طلبی را تربیت کرد و این میان مجله ایران فردا از تمامی همگنانش سیاسی تر و ملی تر به حساب می آمد.

 عزت الله سحابی با سرمقاله های ماندنی و شفاف و بدون ایهام هر ماه مهمان دانشجویان بود. سرمقاله های ایران فردا، دغدغه حزب و گروه و فرد نداشت و آنچه در ذهنِ خواننده می ماند صداقت و دلسوزی نویسنده بود که آرام و متین از دولتمردان می خواست تا قدری هم منافع ملی را حساب کنند.

 این مقالات از اقتصاد تا فرهنگ و سیاست خارجی وهر جا که منافع ملی به دیده عزت الله سحابی به خطر می افتاد گسترانده می شد. تحریریه ایران فردا نیز از دوستان و نزدیکان سحابی بودند و با همان سیاق زندگی و صداقتی که لابد به درد سیاست نمی خورد.

 رضا علیجانی و هدی صابر از شاخصین ایرانِ فردا بودند و هر دو از زندان رفته های جمهوری اسلامی. هدی صابر، این روزها  در زندان است و به گواه سحابی از کسانی است که باید قدر می دید و تجلیل می شد، سحابی گفته بود که در تمام این چند سال اخیر، هدی صابرِ ساده زیست به سیستان و بلوچستان رفته بود تا کاری پژوهشی اجتماعی را برای مردمان آنجا انجام دهد و به پایان هم رسانده بود و از نظرسحابی کارستانی بود که دست مریزادی می خواست و نه زندان.

 تاثیر ماهنامه ایرانِ فرداآنقدر بود که تیراژ مجله تا پنجاه هزار می رفت و این در جامعه کتاب نخوان ایرانی و برای مجله ای جدی و درد سر ساز موفقیتی بزرگ بود.

 سر مقاله های عزت الله سحابی با آیاتی از قرآن مزین می شد و با  هشداری قرآنی پایان می گرفت: فاعتبروا یا اولی الابصار.

عبرت از تاریخ و زندگی آن چیزی بود که عزت الله سحابی سعی می کرد تا به هر زبانی به نسل جوان منتقل کند. تاریخ شگفتی که در آن زیسته و سرشار بود از کژراهه و نابود شدن استعدادها و تلاش های بزرگ و نا کامی های حسرت انگیز.

سحابی سال 74 جلسات هفتگی برگزارمی کرد که روایتی از تاریخ معاصرایران می گفت آنگونه که از نزدیک دیده بود. جلسات هر هفته و به مدت دو ساعت در خانه قدیم آیت الله طالقانی برگزار می شد و آنچنان این روایت تازه و صادقانه جذاب بود که هر کس هفته ای می آمد تا هفته ها شنونده می ماند.

 سحابی از شهریور 1320 آغاز کرد وقتی هواپیماهای متفقین بر فرازتهران پرواز می کردند و نشانه ای بودند بر اشغال کشور و بعد دوران نهضت ملی نفت. سحابی آنگاه به زندان می رفت و هم نشین با رجالی که آن روزها زندانی بودند و از سلکِ مردمان عادی. نگاه بی غرض سحابی رنگ بد خواهی نمی گرفت و راوی خوبی وبدی می شد، و از اشتباهات خود نیز می گفت.

از رجوی می گفت که چگونه همان سالهای زندان با کبکبه و دبدبه  در زندان با مریدان راه می رفت و در ماه رمضان و از برای اینکه بگوید از ظواهر مذهب گذشته است، هنوز به ساعت افطار مانده روزه باز می کرد.

 شاید روایت مارکسیست شدن مجاهدین و ضربه ای که بر زندانیان و طرفداران مجاهدین وارد آمد را کسی به خوبی عزت الله سحابی نگفته باشد.

گفتن از تاریخ پر درد ایران گاه چشم راوی پر آب می کرد، به تاریخ انقلاب که می رسید باز دست ازصداقت بر نمی داشت. از آیت الله خمینی با احترام یاد می کرد و نقایص و قصورش می گفت.

از هاشمی رفسنجانی می گفت که در راهروی مجلس سنا و در آستانه خبرگان قانون اساسی به یدالله پدر گفته بود که با رضایت دادن به تشکیل خبرگان و اصرار بر آن، کاری کردید که آنچه روحانیان می خواهند از قانون اساسی در آید و همان هم شد و ولایت فقیه بر قانون اساسی سایه افکند.

سال 79 و با حمله رهبری به مطبوعاتِ اصلاح طلب، ایران فردا نیزغروب کرد. اما سحابی ماند و سال بعد به زندانی سخت رفت.

 هفتاد سال از عمر می گذشت و این موی سپید و سابقه البته باعث نشد  تا ماموران اطلاعات ابایی کنند. سحابی که سالها زندان رژیم پهلوی کشیده بود باز هم راوی زندان شد و در قیاس زندان انقلاب و زندان شاه، این یکی را بدتر و جانفرساتر می دانست.

 سحابی را مدتها در انفردای بند  59 اوین بازداشت کردند و بعدتر به خانه امن بردند که به تعبیر پیر مرد از قبر بدتر بود. جایی که تنهایی بیداد می کرد و هیچ از بیرون خبری نمی آمد. سحابی در زندان شکسته تر شد و بازجویان مصاحبه و اعترافی هم گرفتند وخرسند رفتند. بعدها گفت که انسان سراسر ضعف است و او هم انسان.

ملاقات با سحابی و جستن احوال پیرمرد در سال 80  به همت مهدی کروبی بود که این روزها خود به حصر است. شیخ، تنها به شنیدن خبر سلامتی اکتفا نکرد و نماینده ای فرستاد که سحابی را در سونای دوما و بالای خیابان جردن ملاقات کرد. گویا بازجویان

می خواستند تا اثبات کنند که شکنجه ای نبوده، اما روح که دیدنی نبود.

سحابی را با حال نزار به دیدار پدر کهنسال هم بردند، می گویند مبهوت بود و پس از مدتها خیابان و مردم را می دید و انگار که نمی بیند. یدا لله سحابی با دیدارِ پسر بد حال تر شد و  گفت: “این عاقبت کسی است که عاشق مردم و کشورش باشد.”

سحابی با همه رنجها بازهم همراه جنبش سبز و اعتراض مردمان ایران ماند و بازنشسته نشد. او گفته است: “اینک پس از تجارب تمام عمرم برای من دغدغه اصلی حفظ ایران است و بر این اساس می گویم که امروز به خاطر بقای ایران برانداز نیستم و برای حفظ جمهوری اسلامی احمدی نژاد باید برکنار شود.”

انگار که این قبیله زندان رابه ارث برده اند، این روزها هاله سحابی هم به زندان است، به جرم شاهد قتل بودن و دیدنِ عبور خودروی پلیس از افتاده ای بی دفاع.

 برای آنها که دلواپس آخرین چراغهای صداقت در سیاست ایران هستند، خبرِ بزرگ، نزاعِ احمدی نژاد و خامنه ای نیست.عزت الله سحابی بر تخت بیمارستان است و با پایی شکسته و بیماری خونی که امکانِ جراحی به پزشکان نمی دهد، همچنان نگران ایران است.